در هر یک از این سه محله، گویشی جداگانه رواج دارد که از بین آن ها خوزانی و فروشانی به لهجه اصفهانی و فارسی معیار نزدیک تر است، اما گویش ورنوسفادرانی تفاوت های زیادی با لهجه اصفهانی و فارسی معیار دارد. شاید از این رو که ورنوسفادران از شهر اصفهان دورتر است. به همین ملاحظه، گویش اخیر را برای این پروژه برگزیده ایم.
گویش ورنوسفادرانی تا چند دهه پیش رواج زیادی داشت، اما امروزه از شمار گویشوران آن بسیار کاسته شده است. حتی بسیاری از مردم این ناحیه از تکلم بدان اکراه دارند و غالبا آشنایی خود را با این گویش کتمان می کنند. بیشتر افراد سالخورده و گاه میان سال اند که بدان سخن می گویند. اینان نیز، هر چند بی سواد باشند، در بسیاری از مواردف در محاورات خود زبان فارسی را به کار می برند.
تفاوت های موجود بین گویش ورنوسفادرانی و فارسی معیار، دستگاه آوایی، واژگان و قواعد نحوی را بر می گیرد. البته پاره ای از ویژگی های دو لهجه فروشانی و خوزانی – مانند وجود صامت های / ' / "همزه" و / h / "ح" و برخی واژه های مشترک که در فارسی معیار موجود نیست – در گویش ورنوسفادرانی نیز وجود دارد.
آن چه در زیر می آید آوانویس، ترجمه و توضیح چند مثل معروف ورنوسفادرانی است:
• زوری که به دهانت می آوری به پایت بیاور.
Zuri ko be nād ᵓāriye be pād bare.
(به جای آن که با داد و فریاد از دیگری بخواهی برایت کاری انجام دهد، از جا برخیز و خودت آن کار را انجام بده)
• کاری که خودم نکنم دوتاست.
Kāri ke xom nakerām dotav.
(کار از خودم ساخته است و اگر دیگری آن را انجام دهد، باز خودم باید آن را از سر بگیرم)
• خر را که باید پنجه بدهی سم داده ای و گربه را که باید سم بدهی پنجه داده ای.
Xar ra ko bāyad bānǰalči ᵓeti sombulči ᵓedta meliya ko bayad sombulči ᵓeti bānǰulčid ᵓeta.
(این مثل در موردی به کار می رود که انسان نمی تواند بهره ای را که می خواهد از شخصی یا چیزی ببرد، چون آن شخص یا چیز به صورت مطلوب نیست)
• بالا نشسته ای و نگاه می کنی، نه می دانی و نه می پرسی.
bālā vāništi vo ᵓqsiye na zuniye na pasiy.
(خطاب به خداوند از جانب کسی که چرخ به مرادش نمی گردد.)
• هر چه که پیدا می کند خرج عیالش می کند.
harči ko peydā keruwe xarǰi ᵓayāli keru.
(در وصف کسی که اندوخته ندارد.)
• مرده تیز داد و بلند شد.
mate bitizā vo verossā.
(بیان عملی خارق العداده و دور از تصور)
• شغال یا می دود یا عوعو می کند.
šāqāl ya vezuve ya ͨ ew kašuwe.
(در وصف کسی که توانایی کاری مفید ندارد)
• افسار به پشت خر بسته است.
ᵓafsār be kun xar bassew.
(در بیان وارونگی کار)
• شتر بزرگ کرده ام سر در خانه ام را خراب کند.
ᵓoštorom bale katu sar bar biyema xarāb keru.
(بچه بزرگ کرده ام که عصای پیری و کمک دستم باشد دشمن و بلای جانم شده است.)
• چینی بند از گربه لوس خوشش می آید.
kelvā bendaz meli nonor xošoy yuwe.
(دربیان این معنی که هر کس به فکر نفع خویش است، چنان که چینی بند به شکسته شدن چینی دل خوش است)
• هر که یک جریب زمین دارد رنگ و رویی مانند مرده دارد.
har ki ye ǰirib late dāru rengu ru messi mate dāru
(هر کس منعفت زیادتری می برد زحمت بیشتری هم می کشد. (معادل هر که بامش بیش، برفش بیشتر))
• نذر کرده ام بچه ام خوب بشود آش رشته بپزم تا شکم خود را سیر کنم.
nazrom bekatu večem xeb ᵓessu ᵓāš varg bepešām telom seressu.
(در وصف نذری که با خلوص نیت انجام نمی گیرد و در آن حقه بازی هست)
• چاقو دسته خود را نمی برد.
čāqu dasseye xoyā nonuey.
(در بیان این معنی که به نزدیکان نمیتوان صدمه ای زد)
• نان گندم شکم پولادین می خواهد.
nuni gendom šekame pulādi gue
(به مرتبه بالا رسیدن از هر کسی بر نمی آید)
• هر کس خربزه بخورد پای لرزش هم می نشیند
har ki ᵓebize xerue pā larziyam nikue.
(هر که خطر کند پی آمد آن را هم می پذیرد)
• خربزه را اگر شب چله بخوری، صبح تابستان نتیجه آن را می گیری.
ᵓebize rā ᵓege šo čelle xeriye sobi sen netiǰe rā beriye.
(سرانجام، نتیجه عمل گریبانگیر شخص خواهد شد.)
• سال خوب از بهارش پیداست و ماست ترش از تغارش .
sāle xeb ᵓaz bahāroy peidā vo māssi toroš ᵓaz taqāroy.
(خوب و بد با نشانه ای بازشناخته می شود)
• موش در سوراخ نمی رفت جارو به دمش می بست.
muše ru ᵓoloki kiyey naša ǰāaru be domboy bassayne.
(در بیان توقع مزیتی زاید بر مزیتی دیگر که خود زمینه ندارد)
• یارو را در آبادی راه نمی دادند، سراغ خانه کدخدا را می گرفت.
yāruā re ᵓābādio nata sorāq kiye katxodā rā gitaw.
(در بیان همان معنی مثل پیش)