حال و هوای فروردین در کردستان

ارسال در ایثار و شهادت

شنبه 18 فروردین 63

با سه نفر از برادران نقشه بردار که از کارخانه ذوب آهن داوطلب فعالیت در جهاد سازندگی کردستان شده بودند راهی روستای یعقوب آباد شدیم تا مقدمات آبرسانی به این روستا را فراهم کنیم. بچه های روستا دور و بر ما جمع شدند و با وجودی که کم سن و سال بودند از ما تقاضای برق و آب و جاده می کردند و ما هم به آنها امید می دادیم.
چند نفر از اعضای شورای روستا راهنمایی ما را به عهده گرفتند. از آنها خواستیم منابع آب را به ما نشان بدهند تا بتوانیم برای لوله کشی آب نقشه برداری کنیم. آنها چشمه ای را که انبار آب کوچکی داشت به ما نشان دادند و گفتند چشمه ای دیگر هم هست که به روستا مسلط است اما نمی توانیم امنیت شما را برای رفتن به آنجا و در امان ماندنتان از شر ضد انقلاب ها را تضمین کنیم. نقشه بردارهای جهاد گفتند که ما برای لوله کشی آب آمده ایم اینجا و دست خالی برنمی گردیم. با راهنمایی اعضای شورای روستا راهی چشمه مذکور شدند و من هم در این فاصله چرخی در روستا زدم و با پسری 10 ساله برخورد کردم که پایش زخمی بود و با عصا راه می رفت. دلیلش را که پرسیدم، گفت: کلنگ خورده روی پایم. گفتم چرا پیش دکتر نرفته ای؟ گفت: در روستا دکتر نداریم، وسیله هم نداریم که به بانه برویم. از معلم و پدرش اجازه گرفتم و در راه برگشت او را با ماشین جهاد برای مداوا به بانه بردیم. در راه برگشت از اینکه اتفاق ناگواری برای نقشه بردارها نیفتاده بود خیلی خوشحال بودیم.

یکشنبه 19 فروردین 63
به اتفاق نقشه بردارها و چند نفر دیگر از جهاد به منظورکارهای مقدماتی نقشه برداری از مسیر چند روستا از جمله چی چوران، ولی آباد، خوری آباد و کویرله برای اتصال این روستاها به جاده سردشت عازم مناطق مذکور شدیم.
دوشنبه 20 فروردین 63
در ادامه کار خود برای نقشه برداری از مسیرهای روستایی به یکی دیگر از روستاها یعنی کریم آباد رفتیم. آنچه ما را آزرده خاطر می کرد وجود ده ها خودرو و نفربر سوخته و منهدم شده آن هم از نیروهای خودی بود که در راه رسیدن به جبهه های جنگ علیه صدام مورد تهاجم ضد انقلاب داخلی قرار گرفته بودند و از آنها آهن قراضه ای بیش نمانده بود. مثلا در نزدیکی همین روستا پاره آهن هایی از یک کامیون ده چرخ که کار تدارکات جبهه را به عهده داشته و مهمات عملیات والفجر را حمل می کرده به چشم می خورد. اینجا بود که آدم تاسف می خورد که اگر این ضد انقلاب ها نبودند، جنگ این قدر طولانی نمی شد.
سه شنبه 21 فروردین 63
روز بعد به روستای چی جوران رفتیم. اهالی روستا از دیدن ما خوشحال شدند. ما هم به آنها اطمینان دادیم که به وضع آنها رسیدگی خواهیم کرد و حالا برای نقشه برداری جاده ها آمده ایم. ظهر برای خوردن غذا کنار نهر آبی نشستیم. دو نفر به ما نزدیک شدند، تعارف کردیم و آنها هم میهمان ما شدند اما ذهن ما را به خود مشغول کرده بودند چون حرکاتشان مشکوک بود. ما هر لحظه منتظر بودیم اتفاقی برایمان بیفتد. در همان موقع هم از جهاد بانه برای سرکشی به ما آمده بودند ولی ما را پیدا نکرده و اهالی هم گفته بودند که آنها را ندیده ایم. برادران هم به روستاهای دیگر رفته و ناامید و نگران به پایگاه برگشته بودند و ما بی خبر از همه جا تا زمان تامین جاده ها به کار خود ادامه دادیم. وقتی به پایگاه برگشتیم بقیه دوستان از دیدنمان خوشحال شدند.

* پس از پیروزی انقلاب جوانان خمینی شهری در صحنه های مختلف دفاع از انقلاب و پیشبرد اهداف نظام حضور داشتند. یکی از این میادین جهاد سازندگی آن هم در سرزمین کردستان بود که نیروهای ضد انقلاب در آنجا فعال بودند و جهادگرانی مانند یزدان پناه ها را به شهادت رساندند.