عبدالعلی پریشانی

ارسال در ایثار و شهادت

 نام: عبدالعلی پریشانی

 

 

تولد: 1343 خمینی شهر

 

کسی چه می دانست که این آخرین دیدارهاست. تن زخمی اش را با خود از منطقه آورده بود اما روحش همان جاها مانده بود.معر در این دو ماهی که برای بهبود مجروحیتش در کنار خانواده به سر می برد، سهم دیدار با رفقای شهیدش در گلزار شهدا همواره محفوظ بود. 28 تیرماه سال 64 برای همیشه خاک زادگاهش را به مقصد کوه های سر به فلک کشیده اشنویه ترک کرد و جسم آسمانی اش همان جا با روح بی تابش درآمیخت و پله پله تا ملاقات خدا رفت.


آب خورد، خون از سینه اش فوران کرد، جان داد
«من و عبدالعلی در یک گروه شناسایی بودیم.. محور عملیاتی ما منتهی به جاده حاج عمران و دیاله می شد. به علت موقعیت کوهستانی منطقه و نیروهای کردی که با عراق همکاری می کردند دشمن اطلاع داشت که در این منطقه عملیات می شود. در شب عملیات نیروهای حاج حسین موفق به شکستن کامل خط دشمن نشدند و تنها گردان ما در حال پیشروی بود، با طلوع آفتاب درگیری شدید بین ما و دشمن شروع شد. در این هنگام بیسیم چی گردان مجروح گردید و دستور عقب نشینی داده شد، ما باید از نقطه ای برای بازگشت عبور می کردیم که توسط تعدادی تیربار دشمن زیر آتش شدید بود. عبدالعلی رفت که بیسیم چی را بیاورد که خودش هم از ناحیه سینه مورد اصابت دو گلوله قرار گرفت، خودم را به آنجا رساندم و او را با زحمت از منطقه در گیری به عقب آوردم، مسافتی او را حمل کردم و در گودالی در دامنه کوه پناه گرفتیم و به خاطر شدت درگیری و حضور نیروهای دشمن تا ساعت 4 بعد از ظهر در همان منطقه ماندیم. در این مدت عبدالعلی چند بار به هوش آمد و دوباره بی هوش شد. آخرین باری که به هوش آمد از من آب خواست، به علت جراحاتی که داشت فقط یک درب قمقمه آبش دادم، بعد از نوشیدن آب مقداری خون از سینه اش فوران کرد و به شهادت رسید. به علت کوهستانی بودن منطقه من قادر به حمل جنازه اش نبودم و چون خودم از ناحیه پهلوی راست مجروح بودم، جنازه مطهرش را در همان گودال گذاشتم و رویش را با شاخه های درختان پوشاندم.» (از خاطرات حسین محبی همرزم شهید)

 

فقط از خدا می ترسید
شهید عبدالعلی پریشانی در سال 1343 در خمینی شهر متولد شد. دو ساله بود که مادرش را از دست داد. تمام اعضای خانواده تلاش می کردند که او احساس دلتنگی نکند اگرچه هیچ کس نمی توانست جای خالی آن فرشته مهربان را برایش پر کند.


دوران نوجوانی اش همزمان با اوج گیری انقلاب اسلامی و فعالیت های انقلابی بود. شهامت و شجاعتش از کودکی زبان زد بود به گونه ای که به نظر می رسید به غیر از خدا از هیچ کس ترسی ندارد. بعد از انقلاب به عضویت بسیج درآمد و با شروع جنگ، دوباره بی تاب مبارزه و دفاع شد اما سن و سال کمش این فرصت را در اوایل جنگ از او گرفت. کلاس دوم دبیرستان بود که شهادت و مجروحیت چند تن از دوستانش او را از هر قید و بندی رها کرد و بر سر کلاس آموزش جنگی نشاند و چندی بعد راهی مناطق جنگی شد. سپس به عضویت رسمی سپاه درآمد.


ماموریت در بیت امام (ره)
ماموریت یافتن برای حفاظت از بیت امام (ره) از دیگر فرصت های زندگی او بود. چند ماه سعادت زندگی در جوار این انسان آسمانی نصیب او شد و بعد از پایان این ماموریت بود که شوق شتافتن به جبهه های جنگ در وجودش بیش از پیش زبانه کشید و برای ادامه خدمت به لشکر هشت نجف اعزام شد.


با توجه به روحیه ای که داشت در واحد اطلاعات و عملیات لشکر مشغول خدمت شد و از سال 1362 تا زمان شهادت به همراه دیگر همرزمان در مناطق مختلف به گشت و شناسایی خطوط دفاعی دشمن پرداخت.


از دفتر خاطرات شهید
سخت ترین آموزش ها بلم سواری در تاریکی شب بود چون با کوچکترین حرکت نادرست واژگون می شد و ما درون آب می افتادیم، باید بالا می آمدیم، بلم را خارج می کردیم، آبش را تخلیه کرده و دوباره سوار می شدیم. گاهی در حین سوار شدن، بلم دوباره به زیر آب می رفت. یک روز برای تمرین به ما ماموریت دادند که از صبح تا عصر منطقه را با بلم گشت بزنیم. غذا و چای هم همراهمان بود. آن روز خیلی به ما خوش گذشت.
                                                                                                                                                               کنگره سرداران و 2300 شهید دفاع مقدس شهرستان خمینی شهر (مهدی رضایی)