شکاف آگاهي در جامعه را بايد جدي گرفت

ارسال در کتاب و ادبیات


جايگاه گروه€Œهاي مرجع در يک جامعه همواره دغدغه برخي از انديشمندان و جامعه €Œشناسان بوده است همچنين فرسايش اين گروه€Œها در بين اقشار مختلف مردم مسئله €Œاي است که بايد بيشتر مورد توجه قرار بگيرد به گزارش فرصت آنلاین جايگاه گروه€Œهاي مرجع در گفت€Œوگوي «مردم€Œسالاري» با دکتر محمدامين قانعي €Œراد رئيس انجمن جامعه€Œ شناسي ايران مورد بررسی قرار گرفته که می خوانید

در بحث گسست فرهنگي و جايگاه گروه€Œهاي مرجع بفرماييد که نظرتان درباره انقلاب فرهنگي و گروه€Œهاي مرجع چيست؟

من به انقلاب€Œهاي فرهنگي اعتقاد ندارم چون به معناي گسست فرهنگي است يعني چيزي را قطع مي€Œکند و چيز ديگري را شکل مي€Œدهد چون اگر چنين چيزي اتفاق بيفتد جامعه دچار آنومي €Œمي€Œشود با انقلاب فرهنگي چه از بالا و پايين موافق نيستم و بايد تغيير و تحول فرهنگي صورت گيرد. اين تغييرات هم مي€Œتواند دو عرصه داشته€Œ هاي پيشين و يافته€Œ هاي جديد را پيوند دهد€Œ، اين همان کاري است که کشورهايي مانند ترکيه، مالزي، انجام دادند. کارهاي اين کشورها براساس پويايي فرهنگي بوده است. بنابراين تعامل بين دو نسل مهم است و گروه€Œهاي مرجع بايد کم و بيش اعتباريابي شوند و جايگاه خود را پيدا کنند. در عين حال بايد بپذيرند نسل جوان مانند گروه€Œهاي پيشين دربست حرفهاي آنها را نمي€Œپذيرند. بنابراين جوانان مطلق بودن فکر اين گروه€Œها را قبول ندارند و به سراغ کساني مي€Œروند که در لايه€Œ هاي زيرين مرجع بودند. رسانه€Œ هاي ما ارتباط جوانان را با گروه€Œهاي مرجع قطع کردند. رسانه ملي در يک کشور بايد يک حداقل توافق و ارتباط را ميان گروه€Œهاي اجتماعي برقرار کند. اگر رسانه ملي دچار سوگيري شود و نتواند انديشه€Œهاي مختلف را نمايندگي کند همه سراغ ماهواره مي€Œروند. صدا و سيما نمي€Œتواند گروه مرجع بسازد بلکه در فرايند يک رسانه موثر گروه€Œهاي مرجع شکل مي€Œگيرد و به مردم معرفي شده و شناخته مي€Œشود.

وقتي تلويزيون را روشن مي€Œکنيد بايد افرادي که در آن هستند را دوست داشته باشيد. حال ممکن است الهي قمشه اي باشد که درس ديني مي€Œدهد،ممکن است حجت€Œ الاسلام قرائتي باشد ممکن است مهران مديري باشد ممکن است شجريان باشد که ربنا مي€Œخواند ممکن است ليلا حاتمي€Œ يا خسرو شکيبايي باشد که در يک سريال بازي مي€Œکند.

ببينيد ما چقدر گروه€Œهاي مرجع داريم. الان بيشتر توجه مردم به منطقه بالاشهر است چون صاحبان سرمايه خودشان هم در درون اين قشر هستند در صورتي که از ميدان انقلاب به پايين شهر هم مردم هستند. اقشار پايين شهر گروه€Œهاي مرجع ندارند. قبلا اين طور نبود. آن زمان صمد بهرنگي براي خودش مي€Œخواند. آيت€Œ الله طالقاني منبري داشت. شريعتي، جلال و ... کتابي داشتند. مسعود کيميايي و علي حاتمي€Œ فيلم مي€Œساختند. سهراب و شاملو شعر مي€Œگفتند. در علم انساني زرين کوب، ذبيح€Œ الله صفا کتاب مي€Œنوشتند و در جامعه مطرح بودند. امروز فرزندان من کتابهايي مي€Œخوانند که خارجي است. الان بچه €Œها کتاب€Œهاي يالوم و وودي آلن مي€Œخوانند. اين بد نيست اما ما قبلا کتابهاي خارجي در کنار گروه€Œهاي مرجع€Œمان مي€Œخوانديم. ما قبلا€Œهايدگر نمي€Œخوانديم، عده€Œاي کتاب اينها را خواندند و براي ما گفتند. اما الان اينگونه نيست.بنابراين اين نشان دهنده اين است که بچه€Œ ها به دنبال معنا براي زندگي خودشان هستند و مساله دارند که به دنبال اين کتاب€Œها هستند و دلهره معنا و هستي دارند. بسياري از اين کتابها يک نوع معرفت و دينداري جديد را معرفي مي€Œکند. اما در کنار اينها کدام گروه مرجع ايراني دارند کتاب توليد مي€Œکنند البته به صورت کمي€Œ کتاب و فيلم خوب توليد مي€Œشود ولي رسانه ملي حامل اين€Œها نيست. شما از رسانه ملي نمي€Œتوانيد بفهميد که علايق جوانان ايراني چيست. بنابراين ما مشکلمان بيشتر مي€Œشود و خلأ گروه€Œهاي مرجع مشکل درست مي€Œکند.

به همين دليل است که به نظر من مشکل ما اينگونه بيشتر خواهد شد. خلاء گروه€Œهاي مرجع برايم خيلي اساسي است هرچند معتقدم در شرايط کنوني گروه€Œهاي مرجع ديگر به معناي سنتي خودشان نمي€Œتوانند وجود داشته باشند. اگر الان پسر يا دانشجوي من به من بگويد که استاد يک کتاب خوب درباره تاريخ ايران به من معرفي کن تا بخوانم من مجبورم تاريخ اجتماعي راوندي را معرفي کنم. ما توليد جديدي که کيفيت داشته باشند نداشتيم. مثلا کارهاي شريعتي بالاخره خوانده مي€Œشد و مي€Œتوانست با ذهن نسل جوان ارتباط برقرار کند هنوز هم که هنوز است کتاب€Œهاي شريعتي پر فروش است€Œ،مي€Œگويم اي کاش که آقاي اباذري کتابي داشت که توسط نسل جوان خوانده مي€Œشد. اي کاش ما جامعه€Œ شناسان کتابي داشتيم که توسط نسل جديد خوانده مي€Œشد. من کتابي مي€Œنويسم که در بهترين حالت 4000 نسخه در دو نوبت چاپ شود و آن هم توسط دانشجويان من براي نمره خوانده شود نه توسط مردم عامه خوانده و مورد توجه واقع شود. اين همان شکاف آگاهي است که من مي€Œگويم دارد شکل مي€Œگيرد که من مي€Œگويم بايد به گونه€Œاي کنترلش کرد و به گونه€Œاي به آن انديشيد. اتفاقا اين مفهوم را من ابتدائا به صورت خيلي خام مطرح کردم اما هر چه بيشتر روي آن فکر مي€Œکنم و کار مي€Œکنم مي€Œبينم که قابل گسترش بيشتري است يعني واقعا مشکل شکاف آگاهي يک مشکلي است که الان ما با آن مواجه هستيم و ما جامعه€Œ شناسان و روشنفکران حتي متوليان اخلاق ومعنويت و دين در جامعه بايد به اين شکاف آگاهي توجه کنيم رسانه ملي هم بايد خيلي توجه کند اما نمي€Œکند وچشم اندازهاي تحول فرهنگي بدون توجه به اين شکاف آگاهي به نظرم منفي€Œتر مي€Œشود.

در اين زمينه مي€Œتوان به نمونه€Œ هايي مانند مرگ پاشايي اشاره کرد اما سوال اين است که چه چيزي موجب شد که مرگ پاشايي به پديده پاشايي مبدل شد؟ نقش جامعه €Œشناسان در اين ميان چيست؟

مرگ يک انسان پديده اي است که معمولا جنبه بيولوژيک دارد و نهايتا در حد تاريخ خانوادگي آن فرد بازتاب€Œهايي هم پيدا مي€Œکند. حالا اگر از درجه€Œاي محبوبيت هم برخوردار باشد مقداري بازتاب اجتماعي هم پيدا مي€Œکند اما گاهي برخي از مرگ€Œها به پديده اجتماعي تبديل مي€Œشوند که ديگر اين پديده اجتماعي، اوضاع و احوال اجتماعي را بازنمايي مي€Œکند حتي بيانگر روندهاي اجتماعي را آشکار مي€Œکند که بر مبناي آن جامعه €Œشناس مي€Œتواند به تجزيه و تحليل دست زند و بگويد در جامعه چه اتفاقي مي€Œافتد و چه خبر است و اين حادثه تبديل به يک پديده اجتماعي شده است يعني يک حادثه به فنومن يا پديده تبديل شده است و يک رخداد معمولي به پديده تبديل شده است. اين مي€Œتواند وضعيت اجتماعي را بازنمايي کند و روندهاي آينده را نشان دهد. مساله فوت مرحوم مرتضي پاشايي تبديل به پديده پاشايي شد بدين معنا است که پديده اجتماعي که بر اثر مرگ پاشايي مورد توجه قرار گرفت.

يعني در لايه €Œهاي زيرين جامعه اينگونه پديده€Œ هايي به صورت مخفي و پنهان وجود داشته است که با مرگ پاشايي اين پديده بروز پيدا کرد.

بله! در تحليل €Œهاي جامعه€Œ شناختي در واقع اين بروز پيدا مي€Œکند و انواع و اقسام تحليل€Œ ها وجود داشت که به نظر من چهار دسته از تحليل€Œ ها وجود داشت. يکي سياستگذاران و مسوولين بودند که مباحثي را مطرح مي€Œکردند. ديگري گروه€Œهاي مختلف مردم و يکي هم رسانه€Œ ها و گروه ديگر تحليل گران اجتماعي يعني جامعه€Œ شناسان و تحليل گران اجتماعي بودند که به اين پديده پرداختند.

عامه مردم تحليل€Œشان اين بود که مرگي رخ داده و چون فرد جوان بوده به نوعي دلشان سوخته، دوستش داشته €Œاند و در همين حد عاطفي اين پديده را مي€Œديدند. بيش از اين جلو نمي€Œرفتند. در واقع عامه مردم را وقتي نگاه مي€Œکنيد، البته کساني که او را مي€Œشناختند اين را يک پديده عاطفي و هيجاني مي€Œديدند نه يک پديده اجتماعي که لايه €Œهاي زيرين جامعه را بازنمايي مي€Œکند. تحليل رسمي€Œ رسانه اي هم اين بود که فردي بوده است که به مردم خدمت کرده و به گروه€Œهاي ديني تعلق داشته و مردم هم خدمتگزاران و خدمتکاران خودشان را دوست دارند و اين فرد هم که به خانواده مذهبي متعلق است. رسانه€Œ هاي رسمي €Œهم مساله را در همين حد مي€Œديدند. اما تحليلگران اجتماعي در اين قضيه آمدند و پديده اجتماعي را ديدند و اين اتفاق از نظرآنها درحد يک پديده اجتماعي قابل بررسي بود. به همين دليل است که ما به آن پديده مي€Œگوييم. اينکه شما مي€Œگوييد آيا جامعه€Œ شناسان مي€Œتوانستند پيش€Œبيني کنند؟ بله از سالها قبل مطالعات جامعه€Œ شناختي و فرهنگي تحول در نگاه و نگرش و رفتار جوانان اين مساله را که در نگرش جوانان درباره مسائل مختلف اجتماعي و مصرف کالاهاي فرهنگي از جمله موسيقي و اساسا جهان€Œبيني آنها نسبت به جامعه بين ارزش€Œهاي اجتماعي و هنجارهاي اجتماعي آنها دچار دگرگوني است تاييد مي€Œکرد. اما به عنوان يک مورد خاص اين قضيه براي جامعه €Œشناسان هم قابل پيش€Œبيني نبود چون جامعه €Œشناسان اساسا هيج بررسي جداگانه€Œاي روي اين هنرمندان مورد علاقه نسل جوانان نکرده بودند که ببينند اين افراد چه جايگاه و محبوبيتي دارند تا بعد پيش€Œبيني کنند که در مورد فردي مانند پاشايي که دچار سرطان شده اگر به فوت منجر شود جوانان چه واکنشي خواهند داشت.

بنابراين براي آنها به عنوان يک حادثه قابل پيش€Œبيني نبود اما پديده €Œهاي اجتماعي مشابه که بيانگر يک تحول و تغيير فرهنگي شود را قبل از اين مطالعات جامعه €Œشناختي نشان داده بود و اينکه شما گفتيد آيا جامعه€Œ شناسان آچمز شدند يا نه. من مي€Œخواهم بگويم وقتي کل اين پديده اتفاق افتاد بسياري دچار حيرت اجتماعي شدند و با پديده اي مواجه شدند که نمي€Œتوانستند آن را تبيين کنند و بگويند چرا اين اتفاق اقتاده است و اين حجم عظيم که در ده€Œها شهر (گفته مي€Œشود در 26 شهر) ده€Œها هزار نفر در چندين روز در خيابان€Œها ريختند و ابراز احساسات کردند در واقع اين مقداري غير عادي بود. به دليل اينکه ما در ماه€Œها و سالهاي قبل شاهد درگذشت برخي افراد معروف از قشر روحاني، هنرمند و ورزشکار بوديم که هيچکدام در اين حد مورد توجه و همدردي واقع نشده بود و حضور مردم را به همراه نياورده بودند. بنابراين خيلي€Œ ها مي€Œپرسيدند که چرا و به چه علت اتفاقي اينگونه افتاده است و اين افرادي که در خيابان آمدند براي چه کسي آمده €Œاند و حتي بسياري اين مرحوم را نمي€Œشناختند.

تحليل شما چه بود؟

شکاف آگاهي بين دو نسل پدران و فرزندان در جامعه به چشم مي€Œخورد يعني رفت و برگشت اطلاعات وجود ندارد و بنابراين يک نوع شکافي در آگاهي نسلي را مي€Œديدم اما حتي نه شکاف در ارزش€Œها تحليل من اين بود که اين شکاف آگاهي در جامعه را نشان مي€Œدهد به دليل اينکه مثلا بين من و فرزندم و يا بين نسل جوان تر که براي فوت اين خواننده گريه مي€Œکردند يا افسرده و ناراحت بودند با والدين آنها که اصلا پاشايي را نمي€Œشناختند نشان مي€Œداد شکاف آگاهي بين اين دو قشر پيدا شده و نسل مسن€Œتر اصلا خبر ندارد که نسل جوان به چه چيزي علاقه دارد و برايش مهم است و به دنبال چه چيزي مي€Œرود و اين نشان داد که جريان اطلاعاتي بين اين دو نسل قطع شده است. يعني رفت و برگشت اطلاعات وجود ندارد و بنابراين يک نوع شکافي در آگاهي نسلي را مي€Œديدم اما حتي نه شکاف در ارزش€Œها. بنابراين به سمت يک نوع موسيقي €Œهايي رفتند که حتي در پاره اي از مواقع از موسيقي که پاشايي داشت من تعبير مبتذل€Œتر يا موسيقي تندتر و موسيقي€Œ هايي که در کلامشان يا در آهنگشان هيچ ويژگي برجسته€Œ اي ندارند آن نسل مسن هم از اين نوع موسيقي €Œها استفاده مي€Œکردند. به فرض مثال از طريق ماهواره موسيقي€Œ هاي لس €Œآنجلسي مي€Œشنيدند خيلي از شبکه€Œ هاي ماهواره€Œاي ايران زبان خارجي موسيقي€Œ هايي پخش مي€Œکنند که هيچ برجستگي خاصي در آنها نيست. اما شايد به دليل اينکه يک نوع نوستالژي اين نوع موسيقي با خودشان دارند نسل مسن€Œتر با اين موسيقي احساس همذات پنداري بيشتري دارند.بنابراين اين نبود که تضاد ارزش€Œها در اينجا اتفاق بيفتد اما شکاف آگاهي وجود دارد. يعني جوانان به سمت نوع موسيقي رفتند بدون اينکه خانواده€Œ ها اطلاع داشته باشند که اين نسل جوان دارند چه کار مي€Œکنند. يعني اينکه جوانان از خانواده €Œها فاصله گرفتند و علايق و ذوق و سليقه شان از خانواده€Œ ها متفاوت شده و در مسيري حرکت مي€Œکند که خانواده از آنها اطلاع دارد. اين شکاف هم در سطح خانواده و هم بين سياستگذاران فرهنگي و مسوولان دولتي، رسانه€Œ هاي رسمي €Œو ... وجود دارد. بدين معني که سياستمداران فرهنگي از تمايل جوانان اطلاعي ندارند. رسانه€Œ هاي رسمي€Œ بويژه صدا و سيما نمي€Œدانند علايق جوانان چيست و کلا يک نوع شکافي وجود دارد که اين نوع شکاف آگاهي اگر منحصر در ذوق موسيقيايي جوانان بود شايد خيلي دولت نبايد بيانگر آرمان€Œها و ايده €Œآل€Œهاي يک جامعه باشد بلکه بايد نشان دهنده وضعيت موجود و گرايش€Œها و روندهاي يک جامعه باشد. اساسا بيش از آنکه نگا ه آرماني و اتوپيک داشته باشد بايد روندهاي جامعه را پايش کند و براساس آن بگويد که چگونه مي€Œتوان روي ذوق فرهنگي جامعه تاثير گذارد قابل تحليل نبود که حالا مثلا مسوولان و خانواده€Œها از ذوق موسيقيايي جوانان اطلاعي ندارند. اما اين نمود و نشانه€Œاي از يک بي €Œاطلاعي کل€Œتري است که اساسا ما از حالات، نگرش، ارزش€Œها، جهت€Œ گيري€Œهاي فرهنگي و آنچه در ذهن جوانان مي€Œگذرد بي€Œخبريم. اين موضوع است که مقداري نگران کننده است و عمدتا تحليل من روي اين قضيه بود که وقتي در جامعه ما با چنين شکاف آگاهي روبه رو هستيم جامعه را دچار مشکل مي€Œکند. به عنوان مثال ممکن است دو نوع موسيقي باشد که من و شما بشناسيم اما من به نوعي و شما به نوعي ديگر علاقه داريد. هر دوي ما از علايق ديگري اطلاع داريم اين اشکال ندارد اين اختلاف سليقه است و طبيعي است و تفاوت ذوق فرهنگي در جامعه را نشان مي€Œدهد اما زماني که اصلا من نمي€Œدانم شما چه دوست داريد و شما هم نمي€Œدانيد من چه دوست دارم و هيچ کدام از نوع سليقه ديگري خبر نداريد اينجاست که جامعه در آگاهي€Œاش يک نوع اختلال و شکاف رخ داده است. البته لازمه اين موضوع اين است که ما قائل به آگاهي در جامعه باشيم که خودش يک بحث جامعه€Œ شناختي مفصل است و ما معتقديم چيزي تحت عنوان وجدان اجتماعي و جمعي وجود دارد و وجدان جمعي در جامعه متاخر از آن حالت يک دستي و وساطت و سادگي خودش خارج شده و وجدان جمعي متکثر شده و ما خرده وجدان€Œهاي جمعي داريم. به تعبير ديگر خرده وجدان€Œهاي متنوع و متکثر داريم با اين حال اين€Œها به هم کليتي را تشکيل مي€Œدهند. حال چه وقتي اين کليت را تشکيل مي€Œدهند زماني که از حال يکديگر خبر دارند و جريان€Œهاي ارتباطي بينشان وجود دارد و اين است که در جامعه سنتي يک وجدان جمعي کلي وجود دارد و همه انسان€Œها يک ارزش، نگرش، جهان€Œبيني و ... تبعيت مي€Œکردند. اما در جامعه جديد که مي€Œگويند متکثر شدن زيست جهان را روزمره در اين زيست جهان روزمره انواع و اقسام ذوق و سليقه€Œها پيدا مي€Œشود. جامعه متکثر مي€Œشود وجدان جمعي هم متکثر مي€Œشود و از آن يکدستي خودش خارج مي€Œشود ولي هنوز وجدان جمعي دارد و اين به دليل وجود جريان اطلاعاتي ارتباطي بين اين خرده وجدان€Œهاي جمعي است. اما اگر حالت سوم که من احساس کردم در جامعه پيدا شده اين است که جامعه دچار تکثر شده اما عناصر متکثر فاقد ارتباط با هم هستند و اين است که جنبه بحراني جامعه ايران و آگاهي در آن را نشان مي€Œدهند. در غير اين صورت صرف متکثر شدن جامعه و وجدان جمعي و آگاهي مشکل حادي نيست چه بسا نشان دهنده رشد اجتماعي و تحول فرهنگي باشد. اما بي€Œخبري که در اين وسط وجود دارد اين مشکل دار است. حالا اين بي خبري از کجا ناشي مي€Œشود؟ بخشي از آن از سوي مسوولان دولتي، سياستگذاران فرهنگي و دولت است که آنها فاقد ارتباط با نسل جوان هستند، ذوق €Œسنجي، سليقه €Œسنجي نمي€Œکنند و خبر ندارند که چند درصد جامعه به چه ذوق و سليقه علاقه دارند و پيمايشي در اين زمينه انجام نشده است.

اصلا شايد هم نمي€Œخواهند بدانند؟!

نمي€Œخواهند دليلش اين است که فکر مي€Œکنند اين افراد يک الگوي فرهنگي دارند و اين الگوي فرهنگي را بايد به جوانان منتقل کنند. صرف نظر از اين که اين جوانان به چه چيزي علاقه و اعتقاد دارند اصلا مهم نيست که اينها به چه چيزي اعتقاد دارند. مهم اين است که اين€Œها به سمت اين الگوي فرهنگي هدايت و کشيده شوند. اين نوع سياستگذاري ما که يک نوع سياستگذاري فرهنگي آرماني است و بدون توجه به واقعيت€Œهاي فرهنگي که در جامعه مي€Œگذرد باعث مي€Œشود که دولت که اساسا به عنوان يک دستگاه تفکر اجتماعي بايد اتفاقات جامعه را بازنمايي کند، فاقد اين توانايي باشد که بتواند کاري بکند. وقتي که ما مي€Œگوييم دولت يک دستگاه تفکر اجتماعي است بدين معني است که جامعه ما وقتي بخواهد در خودش فکر کند جامعه توسط دولت به خودش مي€Œانديشد. البته دولت تنها دستگاه انحصاري تفکر اجتماعي نيست بلکه نهاد دانشگاه دستگاه ديگر تفکر اجتماعي است. جنبش€Œهاي اجتماعي جديد باز نوع ديگري از دستگاه تفکر اجتماعي است.

البته جنبش€Œهاي اجتماعي و نهاد دانشگاه زماني مي€Œتوانند تاثيرگذار باشند و نقش خود را خوب ايفا کنند که مستقل از دولت باشند؟!

البته من اگر اين را متفاوت کردم به خاطر اين است که جامعه چند دستگاه تفکر دارد يک دستگاه آن دستگاه تفکر رسمي €Œاست که دولت آن را بازنمايي مي€Œکند دستگاه تفکر ديگر دستگاه تفکر دانشي است که دانشگاه است و آن را متفاوت با دستگاه تفکر دولتي بازنمايي مي€Œکند. يک دستگاه تفکر ديگر هم دستگاه تفکر جنبش€Œهاي اجتماعي و عرصه عمومي€Œ است که به نحوي در واقع دارد جامعه را بازنمايي مي€Œکند که آن نيز کاملا مستقل است. به همين دليل ما دستگاه€Œهاي تفکر اجتماعي متفاوت داريم. اما دولت هميشه يکي از اصلي€Œترين دستگاه€Œهاي تفکر است چون در جامعه مي€Œانديشد و بايد در جامعه بينديشد. ببينيد دولت نبايد بيانگر آرمان€Œها و ايده€Œ آل€Œهاي يک جامعه باشد بلکه بايد نشان دهنده وضعيت موجود و گرايش€Œها و روندهاي يک جامعه باشد. اساسا بيش از آنکه نگاه آرماني و اتوپيک داشته باشد بايد روندهاي جامعه را پايش کند و بر€Œاساس آن بگويد که چگونه مي€Œتوان روي ذوق فرهنگي جامعه تاثير گذارد. به هر حال دولت به عنوان يک دستگاه تفکر اجتماعي قادر به بازنمايي وجدان جمعي جامعه نيست. يعني آن چيزي که در حادثه پاشايي براي من هشدار دهنده بود. به عنوان يک خطر به آن نگاه مي€Œکردم اين است که دولت يک دستگاه تفکر اجتماعي نيست در حاليکه بايد باشد. حالا تفکر يک جنبه مفهومي، نظري و به واقعيات توجه دارد يک بعد آرماني هم در تفکر وجود دارد که شما ممکن است بگوييد که روندها و آينده پژوهي دارد، دولت هم که در اينجا مي€Œگويم به معني حاکميت عمومي€Œ است. اين بي خبري که دولت دارد و از طرف ديگر اين بي€Œخبري که در درون خانواده بود. در خانواده€Œها تحليل من اين بود که يک زماني ما داشتيم که جوانان در درون خانواده ادغام شده بودند مانند همان موقعي که جامعه يک وجدان جمعي يکساني دارد. بعد به تدريج جوانان تفاوت فکري با نسل پيشين خودشان پيدا مي€Œکنند. در مرحله ديگري در جامعه ما اين دو به هم نزديک شدند يعني جفتشان مدرن شده €Œاند. يعني خانواده€Œها حق مي€Œدهند به جوانان که موسيقي گوش کنند. امروزه کمتر خانواده€Œاي وجود دارد که به بچه€Œ هايشان بگويند چرا موسيقي گوش مي€Œکنيد در صورتيکه يک زماني مي€Œگفتند. يا حتي ماهواره الان خيلي از خانواده€Œها حساسيتي ندارند که جوانان را از اين مسير باز بدارند. نسل پيشين هم دچار يک نوع سرخوردگي نسبت به مسائل اجتماعي شده است نسل پيشين هم دچار يک نوع کم باوري نسبت به ارزش€Œها و آن چيزي که سنت جامعه را شکل مي€Œداد يک مقداري اساسا تضعيف آن فضاي فکري سنتي اتفاق افتاده است و نسل پيشين ما را هم دربرگرفته است. بنابراين به نظرم جوانان را به خود وانهاده €Œاند. اصلا باب گفت€Œ وگو با اين جوانان را به گونه €Œاي اينجا وجود ندارد، يعني يک نوع همدلي با جوانان کرده€Œ اند و او را رها کرده €Œاند که خودش برود و هرکاري که مي€Œخواهد بکند. يک زماني در مقابلش ايستادگي مي€Œکردند. سعي مي€Œکردند که هدايت و راهنمايي €Œاش بکنند، چون خودشان به يک سري باورها اعتقاد محکمي€Œ داشتند. اما الان خودشان هم در اين باور€Œها به ترديد افتاده€Œا ند. بنابراين مي€Œگويند که ما حالا به اين جوان چي بگوييم و الگويي هم ندارند که به آنها بدهند. به جز اينکه خودشان هم دچار يک نوع آنومي €Œو بي€Œ الگويي شدند. لذا اين جوانان هم که به خود وانهاده شده€Œ اند دارند مسير€Œهايي را مي€Œروند که من نسل پدر و مادر هم از آن خبر ندارم. کتاب€Œها و موسيقي€Œ هايي که مي€Œخوانند و گوش مي€Œدهند و شايد کار€Œهاي ديگر€Œي که مي€Œکنند و ما خبر نداريم که در واقع نگراني روي اين است کاري با خوب يا بد بودن آن کارها ندارم اما همين بي€Œخبري ما يک مقداري نگران€Œ کننده است؟ آيا ما نبايد بدانيم که جوان دارد چه طي مي€Œکند شايد در آن مسير نسل پيشين بتواند به آنها کمک کند. بتواند با آنها همراهي کند يا جاهايي آنها را برحذر بدارد...

اما وقتي که هيچ خبري نداريم اين نگران کننده است البته اين به اين معني نيست که جوانان آگاهانه مي€Œدانند که کجا دارند مي€Œروند. بلکه يک روندي ايجاد شده است و دارد شکل مي€Œگيرد و نسل جوان را دارد به همراه خودش مي€Œبرد. خب تحقيقات اجتماعي، مطالعات فرهنگي به اضافه هوشمندي دستگاه€Œهاي مطالعاتي در بخش دولتي و همکاري اينها با همديگر بايد اين روند€Œها را روشن کند که حرکت در چه مسيري است البته تحقيقات اجتماعي ما و محققين اجتماعي ما هم بايد از ظرفيت فکري خوبي برخوردار باشند تا بتوانند اين روندها را پيش€Œبيني کنند. بي€Œخبري ما از نسل جوان نگران کننده است. مي€Œخواهم بگويم که ما اگر بخواهيم ايرادي از خودمان به عنوان يک محقق اجتماعي بگيريم، گاهي مواقع هم ما به اصطلاح آن دستگاه نظري داراي ظرفيت کافي را براي نامگذاري اين فرايندها که دارد اتفاق مي€Œافتد نداريم. اين مقداري ناشي از دانش سطحي ما از علوم اجتماعي است و يک مقداري هم اينکه دانش اجتماعي ما يک جاهايي ايدئولوژيک شده است. يعني خيلي آميخته به هنجار€Œها و ارزش€Œهاست.

در عين حالي که من معتقد نيستم که يک محقق و يا دانشجوي علوم اجتماعي به صورت پوزيتيويستي و رئاليستي بتواند روندها را پيش€Œبيني کند. مقداري گرايشات محققين هم در فهم جامعه هميشه تاثير داشته است اما خود ما هم فاقد يک درکي از مفهوم جامعه هستيم که هم به ما کمک کند که جامعه را جهت بدهيم و هم کمک کند که جامعه را بشناسيم.

بيشتر دستگاه مفهومي €Œما به درد اين مي€Œخورد که جامعه را تغييير دهيم تا اينکه آن را بشناسيم مانند همان سياستگذاران و مسوولين ما تفکرشان بيشتر به درد اين مي€Œخورد که جامعه را مهندسي کنند تا اينکه بخواهند بشناسند که ببيند که در جامعه چه اتفاقي افتاده است. يعني خود جامعه €Œشناسان هم با اين پديده شکاف آگاهي مواجه مي€Œشوند.

يعني چون مي€Œخواهند دستگاه مفهومي€Œ خودشان رابر واقعيت منطبق کنند ما هنوز نتوانستيم که بين ارزش€Œها و واقعيت€Œها در درون يک دستگاه مفهومي€Œ موثر پيوندي برقرار کنيم که هم به تغيير اجتماعي کمک کند و هم به تبيين اجتماعي کمک کند به هر حال کل درک من از قضيه و توضيحاتي که دادم اين بود.

يک پديده ديگر در اين ميان به وجود آمد و آن هم پديده اباذري بود که به نوعي جايگزين پديده پاشايي شد. چگونه شد که پديده اباذري جاي پديده پاشايي را گرفت؟

بله!، دليلش اين بود که ما به فرض مثال حدود 15 نفر از جامعه €Œشناسان تا جايي که من رصد کردم حضور داشتند و راجع به پديده پاشايي صحبت کردند اما صحبت€Œ هاي اينها در حد تحليل آکادميک و علمي€Œ باقي ماند و نتوانست موج اجتماعي ايجاد کند، يعني آن حرف€Œهايي که ما زديم در حد يک حادثه مورد توجه قرار گرفت، روزنامه و ... در جاهاي مختلف پوشش داده شد و خوانده شد. اما در حد يک حادثه و اتفاق و به يک پديده اجتماعي تبديل نشد. ببينيد وقتي که گفتيم پديده اباذري منظور اين است که حرف€Œهاي اباذري توانست يک سري موافق و مخالف جمع کند و بخشي از جامعه را که مطلع شدند و در معرض اين حرفها قرار گرفتند که تعدادشان هم کم نبود را به خودش جذب کند و برخي بگويند که ما با اين حرف موافقيم يا برخي هم شديدا مخالفت کنندو اگر پديده اباذري را ما يک پديده بدانيم بايد بگوييم که اين بازنمايي مي€Œکند از انديشه بخشي از جامعه که من نظرم اين بود که از نظريه آن جريان روشنفکران ناراضي از وضعيت موجود که در عين حال به تحول اميد بسته بودند و خودشان هم در يک جاهايي کنشگر تحول اجتماعي در عرض اين 15 يا 20 سال اخير بوده €Œاند.

ادامه در صفحه 15

شکاف آگاهي در جامعه را بايد جدي گرفت

اما الان يک نوع نااميدي شما در صداي اينها مي€Œبينيد، نمايندگي يک گروه را کرد. يعني مورد توجه گروهي واقع شد و آن گروه هم حرفشان اين بود که در جامعه داشتند يک نوع زوال فرهنگي را مي€Œديدند که اين زوال و ابتذال فرهنگي و افت ذوق فرهنگي که وجود دارد. اينها ناشي از يکي از سياست€Œهاي عامدانه دولت و همراهي بخش€Œهايي از مردم است که اين پدپده همراه با غير سياسي شدن جامعه است. جوانان و بخشي از جامعه دارند آرمان تغيير اجتماعي را فراموش مي€Œکنند، يعني آن چيزي که به دنبالش بودند به فرض مثال براي دموکراتيزه کردن جامعه براي ارتقاي فرهنگ اجتماعي و... جامعه دارد. اينها را فراموش مي€Œکند و دولت هم دارد همراهي مي€Œکند و تعمدا زمينه اين افت فرهنگي را فراهم مي€Œکند. اين براي خودش يک تحليل است که هم قابل توجه است و هم از برخي از جنبه€Œ ها قابل نقد است. ببيند البته ابتذال و زوال فرهنگي مشکل ما هست، واقعا فرايند€Œها به گونه اي است که ما با يک نوع ابتذال فرهنگي مواجه هستيم فرض کنيد کاهش مطالعه، بي علاقگي نسل جوان به مطالعات عميق و پيگيري انديشه€Œ هاي نظريه پردازان مهم فلسفي، سياسي، جامعه €Œشناسي، ادبي دنياي معاصر که شايد در دو دهه پيش جوانان بيشتر به اين مسائل توجه مي€Œکردند و مي€Œخواندند و مطالعه مي€Œکردند و راجع به آنها بحث و گفت€Œ وگو مي€Œکردند. الان يک مقداري تضعيف شده است. حالا بماند که فرهنگ کتاب و کتابخواني در جامعه ما تضعيف شده است که برخي از اينها ممکن است علت سرخوردگي از مسائلي باشد اما اين اتفاق افتاده است.

به اصطلاح انتظارات فرهنگي جوانان کاهش پيدا کرده است و خيلي با يک فرهنگ مثلا دم دستي به نظر مي€Œرسد که راضي مي€Œشوند. به سخت کوشي در عرصه دانش نسل جوان ما کمتر شده است پايداري در پاي برخي از ارزشها کمتر شده است که اينها براي خودشان دلايلي دارد. مي€Œخواهم بگويم که جواناني که رفتار فرهنگي€Œشان افت کرده است اگر با آنها صحبت کنيم احتمالا يک دلايلي هم براي خودشان دارند. اما برخي اين روند را از قضا نشانه رشد مي€Œدانند. يعني همين روند که الان تحت عنوان زوال فرهنگي توصيف کردم را نشان دهنده يک نوع رشد فرهنگي مي€Œدانند. يعني مي€Œگويند اين نسل جوان به يک استقلالي رسيده است، قبلا آرا را در نزد نظريه €Œپردازان بزرگ جستجو مي€Œکردند، اما امروز در درون تعاملات روزمره خودش با شبکه €Œهاي دوستي اش دنبال آرا و انديشه€Œ ها مي€Œگردد. امروز يک مقداري واقع€Œگرا€Œتر شده است، اما ارزش€Œها را فراموش نکرده است. حتي دارد ارزش €Œآفريني مي€Œکند هر چند اين ارزشي که مي €Œآفريند ممکن است با ارزش€Œهايي که مورد نظر ما است متفاوت باشد. اگر مثلا به موزيک توجه مي€Œکند همين موزيک پاپ يک عناصرفکري، اخلاقي هست بايد تحليل محتوا کرد. اين اشعار را که با روح جوانان ما چه کرده است چگونه توانسته است، ارتباط برقرار کند. شايد جوانان ما هنوز هم به دنبال آرمان€Œها و ارزشها هستند و در واقع ديگربا آن فرهنگ نخبه گرايانه نسل پيش فاصله گرفته €Œاند فرهنگي که قهرمانان فکري و سياسي خودش را دارد. اينها ديگر به دنبال منجي و قهرمان نيستند دارند اين فرهنگ را مي€Œسازند و دارند اين فرهنگ را تغيير مي€Œدهند. بنابراين اين را نبايد نشانه افت فرهنگي دانست. حتي نشان دهنده غير سياسي شدن جامعه هم نبايد ديد چون سياست به صورت کلي دارد در جامعه عمل مي€Œکند اينها اگر سياست به همگرايي ميان مردم و حاکميت درباره مساله موسيقي نمي€Œبينيم معناي مشارکت در تغيير اجتماعي است اينها دارند پايه €Œهاي تغيير را درواقع شکل مي€Œدهند. اينها در درون خودشان دارند تغييراتي را انجام مي€Œدهند. به جاي اينکه در ساختارهاي کلان سياسي بخواهند تغيير ايجاد کنند، مي€Œآيند در ساختار سطح خورد و گروه€Œهاي دوستي و در حوزه خصوصي که قرار دارند همه چيز را دگرگون مي€Œکنند. دارند به يک سبک جديدي از زندگي شکل مي€Œدهند که اين سبک دموکراتيک€Œ تر، انساني€Œ تر، گفت€Œوگويي €Œتر و تفاهمي €Œتر است. به جاي اينکه بيايند در عرصه عمومي  €Œبه فرض مثال شعار گفت€Œ وگو را بدهند دارند در عرصه واقعيت خرد به اين گفت €Œوگو شکل  مي€Œدهند. اين ديدگاه هم يک ديدگاه مخالفي است که وجود دارد و نشان مي€Œدهد که چگونه سياست و پايه€Œ هاي سي است دارند تغيير مي€Œکنند اين است که پايه €Œهاي يک جامعه دموکراتيک در رفتارهاي روزمره جوانان شکل مي€Œگيرد. بنابراين چندان نبايد به مثابه زوال فرهنگي قلمداد کنيم. چيزي نيست که حکومت حامي€Œ آن باشد و گسترش دهد به همين دليل کنسرتها لغو شدند و برخي توسط نيروي انتظامي €Œفراخوانده شدند. در اصفهان به کنسرت همايون شجريان اعتراض شد. در تهران هم فضايي ايجاد شده به دليل اين است که در تهران توانسته خودش را به فضاي رسمي €Œتحميل کند و فشار عرصه غير رسمي€Œ بر عرصه رسمي €Œبوده است که موسيقي پاپ جايي در تهران باز کرده است. حرف اباذري پارادوکس داشت ايشان گفت وقتي شما آلت موسيقي را در تلويزيون نشان نمي€Œدهيد و آن را آموزش نمي€Œدهيد موسيقي مبتذل مي€Œشود و وقتي آلات موسيقي نشان نمي€Œدهد پس چگونه حاکميت مي€Œتواند حامي€Œاين نوع موسيقي باشد.

بنابراين ما همگرايي ميان مردم و حاکميت درباره مساله موسيقي نمي€Œبينيم که به نظر اباذري روند مناسبي ندارد. برخي که از وضعيت ناراضي بودند و نگاه نخبه گرايانه داشتند حرف اباذري را گرفتند و گفتند جامعه و جوانان بايد سياسي تر شوند و برخي هم اين سخنان را توهين آميز دانستند و دختري گفت ما نياز نداريم امثال شما براي ما تشخيص دهيد که چه نوع موسيقي را گوش بدهيم. اين نشان دهنده فرسايش گروه€Œهاي مرجع از سنتي و مدرنش است. نسل جوان به گروه مرجع سنتي و مدرن و روشنفکر توجه نمي€Œکند و خود انديشي در درون آن شکل گرفته است که مي€Œتوان اميدوار بود که همان تغيير اجتماعي به شيوه مناسب خودش را در جامعه ايجاد مي€Œکند و بدون اينکه جامعه دچار تضاد و قطبي شدن شود يک لايه €Œهايي در آن شکل مي€Œگيرد. اما دولت، خانواده، دانشگاه و ... بايد خبر داشته باشد که چه اتفاقي دارد مي€Œافتد البته جايي هم ممکن است بتواند اين ماجرا را هدايت و يا کمک کند. صرفا نبايد کنترل کنيم بلکه بايد با آن تعامل داشته باشيم. سياست مداران، خانواده و ... بايد اين تعامل را حفظ کنند تابعد بگوييم دولت يک دستگاه تفکر اجتماعي است دانشگاه، خانواده€Œها دستگاه€Œهاي تفکر اجتماعي هستند. در غير اين صورت اگر بخواهد تحولي انجام شود ممکن است به گسست اجتماعي بينجامد اگر کانال€Œهاي ارتباطي شکل نگيرد اين به گسست اجتماعي تبديل مي€Œشود. بنابراين نسل جوان ممکن است در غير اين صورت رابطه اش را با نسل گذشته و ميراث فرهنگي€Œمان که نبايد پشت ديوار تحول قرار بگيرد مثل ادبيات، مذهب، اخلاق، تاريخ، دستاوردهاي سياسي در سده €Œهاي اخير قطع مي€Œکند و دچار گسست مي€Œشود.