شب معراج هفتاد و دو خورشید
شبی گیسو پراکنده به عالم / پریشان مو گریبان چاک و در هم
شده خورشید در طشت غم و آه/ به خون بنشسته در حیرت رخ ماه
شب جولان مستان الهی / شب جنگ سپیده با سیاهی
شب آزادی تا نفخ فی الصور / شب یخرج من الظلمات الی النور
شب معراج هفتادو دو خورشید / شب ایفای عهد وعشق و امید
تماشاگر خدای عشق در طف / به عشاق سر وجان هشته بر کف
به مستانی که راه حق نوردند / که با سر از ره خود بر نگردند
حسین ابن علی آن چشمه نور / دُرّ افشان کرد در آن شام دیجور
چو تاریکی بیابان را نوردید / خجالت را ز یاران پرده بدرید
همه اصحاب و خویشان را صدا کرد / مصیبت های فردا بر ملا کرد
که برگردد هر آنکس سینه سرد است / که فردا روز خون و داغ و درد است
نه هر کس رهرو این راه گردد / تواند همسفر با ماه گردد
اگر در فکر جاه و آب و نانید / شتر گیرید شب را و برانید
ز گردن دین خود پرداز کردم / ره بر گشتتان را باز کردم
گران این گفته بر احساس آمد / به جوش از خون رگ عباس آمد
که من هم ای برادر ره بگیرم / سزد زیبنده گر ،زین غم بمیرم
که تا، بی چشم و دست و سر نگردم / معاذاله از این ره بر نگردم
من امشب تشنه ام تا جام گیرم / ز دستت ساغر فرجام گیرم
بس آن مه دُرّ ز چشم خونفشان سفت / لب خورشید بشکفت و به مه گفت
که من شرط ادای وام دارم / برایت از شهادت جام دارم
تو جانا پاسدار خیمه هایی / نگهبان حریم کبریایی
علمدار منی ای اشجع الناس / مبادا کربلا بی عشق عباس
گل از رخساره عباس بشکفت / ز اشک شوق گرد آرزو شست
دگر یاران به جوش و در تلاطم / که مائیم و سرانِ هشته بر خم
بریرش گفت ما پرواز دردیم / به راه عاشقی هفتاد مردیم
به مستی مسلم بن عوسجه گفت / نیارم عشق تو در سینه بنهفت
اگر هفتاد ره سوزم به راهت / من و شوق تو و برق نگاهت
بهشتی باز، گلگون شهپرعشق / حبیب ابن مظاهر مظهر عشق
کهن مینای ناب ارغوانی / حریف پیر سر کرده جوانی
ز یاقوت دو لعلش دُر به هم سفت / چو دریای صدف زا سینه بشکفت
مرا زیبد که جان پالوده گردد / به خون مویم خضاب آلوده گردد
سبو را سر به پایت می شکانم / غم هفتاد ساله می تکانم
چو می بارید می از پیر و برنا / معربدکش؛ زهیر باده پیما
به مستی آنچه در دل بود، رو کرد / حقیقت را به ساقی گفتگو کرد
که گر صد باره ام در خون ببینی / هنوز این مست را مجنون ببینی
شنیدی قصه پیران درگاه / جوانانش سرا پاغیرت اله
فروزان تر ز ماه پر فرو غند / بلاغت پیشه گان پیش از بلوغند
ز کفرستان شیطان سخت دورند / ز ایمان قاسم آیات نورند
سخن از قاسم آمد در شب عشق / به پیش شاه آمد با تب عشق
که ای ساقی ز جامت تشنه کامم / به فردا چون شود سهم الامامم
از او پرسید ساقی کام تو چیست؟/ بگفتا جز شهادت شوق من نیست
شهادت در مذاقم خوشترین است / مرا شیرین تر از شهد انگبین است
دلم از کف شد و جان بر لب آمد / زبانم لال وقت زینب آمد
به پیش شاه رخساره بر افروخت / به رخ سیلی زد و جان مَلَک سوخت
صحیفه لحظه ای گردید خاموش / ز سنگ داغ ها افتاد بیهوش
سر شه بر فراز گوش زینب / سخن ها رفت و آمد هوش زینب
که ما با تو در اول عهد بستیم / به یک میخانه با ساقی نشستیم
مبادا سینه از غم چاک سازی / کز آن غم شعله ور افلاک سازی
همه اهل زمین گردند فانی / تو جانا تا ابد پاینده مانی
گریبان پاره کردن از تو دور است / که صبرت کوهی از الله و نور است
نماز شب گزار ای آیت رب / که هستی مستجاب الدعوه زینب