رشته های سرد اشک، کاسه های گرم شیر

ارسال در کتاب و ادبیات

سعید بیابانکی:

اي سجود باشكوه و اي نماز بي‌نظير

اي ركوع سربلند و اي قيام سر به زير

در هجوم بغض‌ها اي صبور استوار

در ميان تيرها اي شكست‌ناپذير

شرع را تو رهنما عقل را تو رهگشا

عشق را تو سر پناه مرگ را تو دستگير

فرش آستانه‌ات بوريايي از كرم

تخت پادشاهي‌ات دستبافي از حصير

كاش قدر سال بود آن شب سياه و تلخ

آسمان تو غافلي زان طلوع ناگزير

بعد از او نه من نه عشق از تو خواهم اي فلك

يا ببندي‌ام به سنگ يا بدوزي‌ام به تير

دست بي‌وضو مزن بر ستيغ آفتاب

آي تيغ بي‌حيا شرم كن وضو بگير

لَختي اي پدر درنگ پشت در نشسته‌اند

رشته‌هاي سرد اشك، كاسه‌هاي گرم شير...

پانته آ صفايي:

با نخل ها دوباره چه مي گويي؟ در چاه ها دوباره چه مي خواني؟

دنيا چقدر بعد تو در حسرت بنشيند و تو دست نجنباني؟

مثل عقاب زخمي اين جنگل پر مي كشي ولي سرشان گرم است

روباه ها به وسوسه خرگوش، خرگوش ها به خواب زمستاني

سر زير برف كرده زمين اما سرما سياه كرده درختان را

وقتش شده است پشت زمستان را با يك دعاي ندبه بلرزاني

اين ظرف ها اگرچه پر از شير است، شرمنده است كوفه ولي دير است

ديگر امير، چشم و دلش سير است، از كاسه هاي آخر مهماني

مردان عيش و سورچراني را، زن هاي بُردهاي يماني را...

تو كشته مي شوي كه جهاني را، در پاي ميز محكمه بنشاني!

مطهره عباسیان:

کی می زند مرغ نیایش بال و پر ؟ شب

کی وقت دیدار است بر بام سحر؟ شب

تنها زمان جلوه ی مُشتی نگین نیست

خورشید را هم کوچه ها دیدند در شب

در کوچه ها خورشید گویی کیسه بر دوش

با هر قدم ذکری به لبها داشت هر شب

نجوای او این بود : " ای پروردگارم

از این سرای بی کسی من را ببر شب"

امشب چه گوید آسمان کز بغض او هست

بیجان اجل ! گریان ستاره ! در به در شب!

از داغ کبرای علی(ع) بوده است انگار

رخـت عزا را کبریــا پوشـاند بر شب

آرام باش ای آسمان ! قانون همین است

هر عشـقبازی می کند تنها سفر شب

محمد حسین صفاریان:

من کویرم لب من تشنه ی باران علی ست

این لب تشنه ی پر شور، غزلخوان علی ست

این که گسترده تر از وسعت آفاق شده است

به یقین سفره ی گسترده ی دامان علی ست

آتش اشکی اگر در غزلم شعله ور است

بی گمان قطره ای از درد فراوان علی ست

لحظه ای پرتو حسنش ز تجلی دم زد

که جهان، آینه در آینه حیران علی ست

کعبه یکبار دهان را به سخن وا کرده است

تا بدانیم کلید در این خانه علی ست

از دم صبح ازل نام علی را می خواند...

دل که تا شام ابد دست به دامان علی ست

جواد زهتاب:

دست دل را می فشارم چون که پابند علیست

من خدا را دوست دارم چون خداوند علیست

گل نمی خندد اگر بی بهره باشد از بهار

تا دل من وا شود محتاج لبخند علیست

پیش ما حرص بهشت و غصّه دوزخ یکیست

پرده بردارید، این دل آرزومند علیست

ناله از نی چون در آمد می شود از نی جدا

نیست در بند رهایی آن که در بند علیست

عاشق کوی علی را ترس رسوایی کجاست؟

بیم ننگش نیست هرکس آبرومند علیست

آب اگر آب حیات است و اگر شطّ فرات

تا ابد شرمنده لب های فرزند علیست