ترانه ای برای زادگاهم سده
محمدحسين صفاريان شاعر جوان خميني شهر، شعر تازه اي در وصف شهرمان سروده كه مي خوانيم.
شهر من شهر دلای سنگی نیست
شهر من شهر دلای عاشقه
اونی که می شکفه تو قلب کویر
خالی از رنگ و ریا شقایقه
شهر من شهر همون شکوفه هاست
که بهار از دیوارا سر می زنن
شهری که گلابیا و سیبریاش
همه ی خونه ها رو در می زنن
شهر من شهر همون قهرموناست
که توی جبهه ها خط شکن بودن
توی هر سنگری که سر می زدی
یکی از شیرای شهر من بودن
هر کسی یه روزي شد مهمون ما
می دونه اين جا شهر محبته
شهری که این روزا توی خبرا
تو هجوم تیرهای تهمته
شهر من وقتی تو قاب سینما
تصویر «نخل طلا» رو می کشید
وقتی حک می شد توی خاطره ها
«خواب تلخ» این روزا رو نمی دید
شهر من شهر شعور و شهر شعر
شهر من شهر غرور و افتخار
شهر من سرتو بالا بگیر و
اخمی از زخم زبون به روت نیار