ناخدا

ارسال در کتاب و ادبیات

رازهاي نهفته در طفّ را يك به يك سال ها صدا بودي

كه خودت هم، سوار بر ناقه وارد اصل ماجرا بودي

كه خودت هم -اگرچه در خيمه؛ در ميان تب چهل درجه-

شاهد لحظه هاي خونين و داغ جانسوز كربلا بودي

خيمه هايي كه در عطش مي سوخت... بچه هايي كه ضجه مي كردند...

آيه هايي كه بر سر ني رفت... كربلا را از ابتدا، بودي

دست و پا ياري ات نمي كردند كه شبيه برادران بروي...

كار حق بر زمين نخواهد ماند... بعد بابا تو پيشوا بودي

بايد اين گونه مي شد آن ايام؛ تب و بيماري ات خدايي بود

كشتي اشك را پس از طوفان اين تو بودي كه ناخدا بودي

روزهايت پس از قيامت طفّ همه با روزه و دعا طي شد

راه گم كرده هاي امّت را تو به اين شيوه رهنما بودي...

                                                                               مطهره عباسیان