خدایا کیست آخر صاحب آن نان و خرماها؟

ارسال در کتاب و ادبیات

خدایا کیست آخر صاحب آن نان و خرماها؟

همان مردی که از رویش هزاران ماه می ریزد

بجای " بازدم" دارد لبانش آه می ریزد

به دوشش می کشد نان و عدالت را همانی که

ز انفاسش نفس های رسول اله می ریزد

بگو با آن ز دنیا مست ها، دیریست این تنها

شراب اشک هایش را فقط در چاه می ریزد

شبی بس ناجوانمردانه تاریک است اما او

به یُمن پای خود صد ماه را در راه می ریزد

قدم آهسته بر می دارد و در اوج خاموشی

از آهنگ سکوتش ناله ای جانکاه می ریزد

نگاه مضطرش هر گاه می افتد به دیواری

بیاد خاطراتی که ...، دلش ناگاه می ریزد

 

قسیم العشق می آید که قسمت را کند قسمت

ز روی شانه  سبزش عدالت را کند قسمت

 

نمایانند بر دوشش کماکان نان و خرماها

حکایت می کنند از رنج دوران نان و خرماها

حکایت می کند شب، از سخاوت های مردی که

به تنها بودنش دارند اذعان نان و خرماها

شباهنگام چون هر شب خرامیدند بر دوشش

به قصد دلنوازی از یتیمان نان و خرماها

برای آن یتیمانی که می گفتند مدت ها

خدایا کیست آخر صاحب آن نان و خرماها؟

حدیث غربت تنهاترین تنهای عالم را

درون سینه ها دارند پنهان نان و خرماها

زبان بسته ای دارند و صحبت های بسیاری

ز تلخین خنده های بینوایان نان و خرماها

 

چه دشوار است هر شب از یتیمان با خبر بودن

برای هر یتیمی مهربانانه پدر بودن

 

همین که او تکان داده است یک لحظه عبایش را

سکوت شهر گم کرده است گویی دست و پایش را

هیاهوی سکوتت را به رخ دیگر مکش ای شب

که او عمری فرو خورده است حتی آه هایش را

غریبانه میان کوچه ها گشته است چون مردی

که گم کرده است بین کوچه روزی آشنایش را

بگو موسی بیاید تا ببیند وضع هارون را

بگو باز آید و قدری برقصاند عصایش را

که سحر سامری انگار جادو کرده آنان را

که حتی برنمی تابند یک لحظه صدایش را

ببینید ای جماعت قبضه شمشیر برّانش

به دست آویزی از انبان نان ها داده جایش را

 

حدیث مردهای مرد این گونه است، اینگونه

حکایت همچنان باقیست فردا هم، همینگونه
میلاد حبیبی

 

 

 

که جهان، آینه در آینه حیران علی است

من کویرم، لب من تشنه باران علی است
این لبِ تشنه پر شور، غزلخوان علی است

این که گسترده تر از وسعت آفاق شده است
به یقین سفره گسترده دامان علی است

منّت نان و نمک نیست سر سفره او
پس خوشا آن که در این دنیا مهمان علی است

آتش اشکی اگر در غزلم شعله ور است
بی گمان قطره ای از درد فراوان علی است

لحظه ای پرتو حسنش ز تجلی دم زد
که جهان، آینه در آینه حیران علی است

کعبه یکبار دهان را به سخن وا کرده است
تا بدانیم کلید در این خانه علی است

از دم صبح ازل نام علی را می خواند
دل که تا شام ابد دست به دامان علی است

محمدحسین صفاریان

 

 

 دریا

سبد بر دوش، مولا راه می رفت

غریب، آرام و تنها راه می رفت

به شهر کوفه هر شب جذر و مد بود

 میان کوچه، دریا راه می رفت
الهام عمومی

 

 

 پدر

دوباره کودکان را غم گرفته

هوای کوفه را ماتم گرفته

خداوندا زمین و آسمان ها...

پدر را از همه عالم گرفته
زینب زمانی