یک فنجان تعامل

ارسال در کتاب و ادبیات

نمی دونم چرا وقتی می خوام فکر کنم بی اختیاربه آشپزخونه می رم، شایدبه این خاطر که تنها جایی که تو ساختمون «اپنه» همین آشپزخونه اس،چند روزی است بد جوری کلمه تعامل تو مغزم رژه میره ، چند روز پیشفرصت پیدا کردم به اون فکر کونم شاید به یه نتیجه ای برسم طبق معمول خودم را تو آشپزخانه دیدم، چند باری همین طوری درب یخچال را باز وبست کردم وبدون اینکه به چیزی سوک ونیش بزنم رو صندلی نشستم ورفتم تو فکرتعامل، نمی دونم چقدر گذشت که احساس کردم صدای عیال مربوطه میاد که می گه ،مگه باتو نیستم، روشن کن.گفتم چی را؟ تعامل را؟گفت غیر از تری نمم داری، بابا سماور را روشن کن، جوش بیاد ،یه پیاله چای درست کنیم. بلند شدم سماور راروشن کنم، یاد سماورهای نفتی وذغالی افتادم وباخودم گفتم خوبه این سماورهای گازی تعامل کردن نمی خواد، منظور فوت کردن نمی خواد،یه لحظه گفتم چی گفتی ؟ سماور وفوت وتعامل جواب اونچه مغزت را مشغول کرده توارتباط سماوره با فوت، اون زمانی که سماورا ذغالی بودن، تعامل خوبی بین فوت و سماور بود ، باید توتنوره اون فوت می کردی تا آتش گل بکشه وآب جوش بیاره، بعد که سماور نفتی اومد برا خاموش کردن اون باید فوت می کردی تا سماور خاموش بشه ، تا اینجا تعامل خوبی بین این دو برقرار بود. اما سماورها که گاز سوز شدن معادلات بهم خورد، چون اگه توسماور فوت کنی وشعله خاموش بشه اون وقته که هزار اتفاق ممکنه بیفته،آتش سوزی یکی از اوناست. تواین افکار غوطه ور بودم که آب جوش آومدوحالاکه درک درستی از تعامل پیدا کرده بودم جاش بود یه چای دبش ازباب تعامل هم که شده با عیال مربوطه می نوشیدم.