موجر دلسخت و مستاخر بدبخت

ارسال در کتاب و ادبیات

مرحوم نادعلی خرم از شاعران خمینی شهری شعر بلند و طنزی در رابطه با اجاره نشینی دارد که 180 بیت است. برخی از ابیات این قصیده را می خوانید. از زبان مالک در وصف خانه اش می گوید:


نیست همچون اتاق من دگری
که بود سقفش همچو آش پالان
شپش و کک در او فراوان است
مور و پشه خصوص مال مالان
گرمی اش در بهار و تابستان
هست همچون تنور خبازان
سردی اوست در دی و بهمن
سرد چون سرحد است و یخچالان
سوسک بسیار همنشین داری
موش مسکین و گربه نادان.
لکن اینجا شروط لازم هست
گوش کن جان من تو از دل و جان
که مبادا به مرغ کیش کنی
گر ز منقار برکند چشمان
یا مبادا به گربه پیش کنی
گر بدزدد ز سفره تو دو نان
هان مبادا کشی تو آه از دل
ندهد درد دل اگر چه امان
جار و جنجال بچه ها نکنند
تا که باشی تو خرم و خندان...
مرد مستاجر این همه بشنید
خانه شد با شروط عهده آن


اما پس از مدتی بهانه گیری های صاحب خانه شروع می شود که:
گاه بر دیگ می خورد کفگیر
گاه قل قل کند هی قلیان
گوشت کوبی تو صدا می کرد
چون بکوبی گوشت و بادمجان
گاه با سنگ بشکنی گردو
گه زبان می کشی به دور دهان
جار و جنجال می کنی بر پای
می نگیری پس چرا خفقان
ماندنت زین مکان ندارد سود
فایده از تو نسیت غیر زیان


و مستاجر در مانده از روی ناچار می گوید:
چشم اینها اطاعت امر است
می کنم من قبول از دل و جان
حال تو ظالمی منم مظلوم
هر چه خواهی اذیتم برسان
نبرم من شکایتت به کسی
نکنم شکوه ات به این و به آن
لیک ما بین ما خدا باشد
احکم الحاکمین بود حکان
لیک چشم بصیرتت وا کن
نکن آباد خانه آبادان
خانه قبر خویش کن آباد
که همه خانه ها شود ویران
شعر خرم کز او شکر ریزد
هنری نیست نزدش بهتر از آن