چون شیشه عطری که درش گم شده باشد

ارسال در کتاب و ادبیات

سعید بیابانکی:

بگذار که این باغ درش گم شده باشد

گل های ترش، برگ و برش گم شده باشد

 

 جز چشم به راهی به چه دل خوش کند این باغ

گر قاصدک نامه برش گم شده باشد

 

 باغ شب من کاش درش بسته بماند

ای کاش کلید سحرش گم شده باشد

 

 بی اختر و ماه است دلم مثل کسی که

صندوقچه سیم و زرش گم شده باشد

 

 شب تیره و تار است و بلا دیده و خاموش

انگار که قرص قمرش گم شده باشد

 

 چاهی است همه ناله و دشتی است همه گرگ

خواب پدری که پسرش گم شده باشد

 

آن روز تو را یافتم افتاده و تنها
در هیبت نخلی که سرش گم شده باشد

 

 پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر

چون شیشه عطری که درش گم شده باشد

 

مریم کرباسی:

هنوز قصه ات آرامبخش خنجرهاست
همیشه یاد تو بالانشین منبرهاست


همیشه سبز، همیشه بلند و پا برجا
که از صفات برازنده صنوبرهاست


به جنگ آمدن و دل بریدن از دنیا


فقط مناسب دل بردن دلاورهاست
چه شیرخواره به میدان بیایی و چه جوان
که در مرام علی اصغر است و اکبرهاست


چگونه وصف کنم داغ های سختی را...
که جزو خوب ترین خاطرات خواهرهاست


و سربلندترین سروران دین، بی شک
هنوز هم تن تنها و سبز بی سرهاست


همیشه در حَرَمت آب و دانه خوردن ها
اگرچه حیف فقط قسمت کبوترهاست


سلام ما ولی از دور هم خوشایند است
مهم دل است، دل ما مکان باورهاست


یقین بهشت که درهای مختلف دارد
ورودی حَرَمت هم یکی از آن درهاست