سعيد ايران نژاد

ارسال در کتاب و ادبیات

نام:    سعید ایران نژاد

تولد:   مرداد ماه 1353

آثار و رتبه ها: 

شرح:

كنگره ميلاد آفتاب با همه خوبي هايش گذشت اما يادگاران خوبي براي شهرمان به جا گذاشت. يادگاراني كه اگرچه حضورشان در محافل ادبي كم رنگ شده اما همچنان هستند و نفس هاي شاعرانه مي كشند.


سعيد ايران نژاد هم يكي از همان هاست. كسي كه در 14 كنگره از 18 كنگره شعرخواني داشت و اين شد كه رواق به سراغش رفت تا به پاس زبان روانش، يادي از او كند.


سعيد كه حالا پدر سامان و ماهان است، در يكي از روزهاي گرم مرداد 53 در همين شهر متولد شد. اولين شعرش را در سوگ پدربزرگش نوشت كه اين روزها چندمين سالگرد اوست. 18 آذر 71  نخستين شعري كه مقبول طبعش بود و در انجمن ادبي سروش براي اساتيد خواند را نوشت؛ شعري كه تعجب استاد خليل و خاسته و راهي و... را برانگيخت كه چطور اولين شعر جواني 18 ساله اينقدر خالي از اشكال است. مطلع و مقطع آن شعر چنين است:


تو هم اي بي وفا آخر مرا نشناختي رفتي/ ميان دام تنهايي مرا انداختي رفتي...
...منم آن غنچه دشت شقايق هاي خونين دل / مرا ديدي مرا چيدي مرا انداختي رفتي  


اگرچه براي عدم حضور در محافل ادبي بهانه ي نه چندان جالبي به نام"كم همتي" را عنوان مي كند اما همچنان شعر مي گويد؛ به خصوص بعد از وفات خاسته. مي گويد خاسته در زنده بودنش باعث تولد ما شد و مرگش هم تولدي ديگر به ما داد. معتقد است كه جوان هاي دهه 70 و بچه هاي ادبستان و"انجمن شهريار" بايد دست به دست هم بدهند و شعر خميني شهر را باز هم اعتلا ببخشند كه اگر صداي شعر به گوش برسد صداهاي ناهنجار ديگر خاموش مي شود. مي گويد اين كه در دو دهه اخير اتفاقات ناهنجار در شهر كم بوده، به دليل اتفاقات مهم فرهنگي از قبيل همايش ها، شب شعرها، سوگواره و مهم تر از همه ميلاد آفتاب بوده است. شب شعرهايي كه در دهه 70 و اوايل 80 چندين بار در يك ماه برگزار مي شده است.


ايران نژاد در زمان ادبستان، حائز مقام هاي دوم و سوم كشوري و اول استاني در چندين نوبت بوده است؛ همان سال ها كه بسياري از برگزيدگان كنگره هاي كشوري خميني شهري بوده اند...


بيشتر غزل هاي عاشقانه و چهارپاره هاي اجتماعي دارد و مجموعه اي با عنوان"با ليلي تا حجاز" را گردآوري كرده است. او همچنين يكي از بنيانگذاران انجمن ادبي شهريار است كه در بسيج مدارس دهه 70 فعاليت مي كرد اما به دليل كارشكني ها تعطيل شد.


ايران نژاد، تريبون و رسانه اي به نام كنگره ميلاد آفتاب را سبب به وجود آمدن نسل شاعران جوان شهر مي داند و با اطمينان مي گويد كه اگر آن رسانه ادامه پيدا مي كرد نسل هاي جديد شعر هم پا به عرصه وجود مي گذاشتند.


سخن پاياني ايران نژاد خطاب به مسؤولين است كه دانسته يا نادانسته با بها ندادن به هنرمندان و شاعران باعث از بين رفتن فرهنگ و ادبيات مي شوند كه اگر سنگ پيش پاي هنرمندان نيندازند چه بسا خميني شهر در شعر به يك قله ي فراموش نشدني تبديل شود.   


نمونه اي از شعر او را با هم بخوانيم:
 نرم نرمک گذشتم از سالن     خسته و بی صدا و درد آلود


پشت سر خاطرات شیرینم    رو به رویم کلاس اول بود


رو به رویم هنوز هم یک مرد    با نگاهی خشن قدم می زد!


دردهای "امین و اکرم" بود    آن چه شعر مرا رقم می زد!


یاد آن روزهای خوب به خیر    سادگی برگ و ریشه ما بود


"کاش آقای حافظی می مرد"!     این دعای همیشه ی ما بود


گوش هایم هنوز می شنوند    حرف های امین و اکرم را


آری ... انگار خوب می فهمم    معنی آن خطوط مبهم را


این که اکرم کتاب می خواند     تا بگوید که خواب شیرین است!


و امین کار می کند تا شب     تا بفهمد که زندگی این است!


سال ها بعد حافظی هم مرد    مادر آن روز آش خوبی پخت!


اکرم - اما - هنوز می خندید    مرد نانوا لواش خوبی پخت


بعد آن روزها گره زده است    دست نامرد بند کفشم را


کاش مادر دوباره می آمد    باز می کرد بند کفشم را ... !