"فریادترین حنجره" موفق به کسب رتبه دوم شد

ارسال در کتاب و ادبیات

گفتنی است نفر اول در بخش شعر عبدالحسین انصاری از استان هرمزگان بود و دکتر محمود محمد الموسوی از کشور عراق به عنوان مقاله برتر انتخاب شد. شعر زیر اثری است که مطهره عباسیان به دبیرخانه این کنگره ارسال کرده و حائز رتبه دوم شده است.

تركيب بند "فريادترين حنجره" نذر نفس هاي امام سجاد(ع)

رفته بودند به سرمنزل توفان در دشت
به سر و موي و دل و حال پريشان در دشت
به غم انگيزترين ناله نی در نی زار
به غريبانه ترين روز نيستان در دشت
رفته بودند به مهماني... اما ... اما...
واي از آن روز كه آمد سر آنان در دشت
حال گل هاي شقايق به خدا خوب نبود
باد مي داد ولي يكسره جولان در دشت
رفته بودند كه در چشمه ي خون غسل كنند
تا نخشكد ز ستم ريشه ي ايمان در دشت
چه شبي بود؛ شب وحشت بي ساماني
شب رسوا شدن خار مغيلان در دشت
شب دلواپسي آب، شب عطشان ها
شب بيداد، شب ظلم، شب طغيان ها
مرد، آيينه اي از سرخ ترين پنجره هاست
شاهد زنده ي جانكاه ترين منظره هاست
بعد برگشتنش از نيزه و تير و خنجر
خود او يك تنه فريادترين حنجره هاست
كوهي از گفته و ناگفته به روي دوشش
و دلش معدني از تلخ ترين خاطره هاست
عهد بسته به شناساندن راز گل سرخ
در هوايي كه پر از هرزگي شب پره هاست
مرد، سوزنده ترين داغ جهان را دارد
وارث حادثه هایی پر از دلهره هاست
بس كه چرخيده به دورش غم و تاب آورده ست
مركز صبر و قرار همه ي دايره هاست
بعد از اين كشتي دين را خود او سكان است
جاي باباي شهيدش، نفسش ايمان است
قافله از سفري پرهيجان برمي گشت
مرد با كوله اي از بار گران برمي گشت
نه فقط با غل و زنجير و نه تنها با بغض
با دلي سوخته از زخم زبان برمي گشت
ظرف ده روز نشسته ست قد ده ها سال
روي پيشاني او خط زمان،... برمي گشت...
راه را با نفس همسفران آمده بود
در هوايي خفه بي همسفران برمي گشت
چشم در چشم يتيمان و براي آنها
بيشتر از دگران دل نگران برمي گشت
قسمت اين بود بماند... وَ همه مي ديدند
مرد، از دشت بلا، زخم نشان برمي گشت
جمع اضداد شده؛ آتش و خاكستر بود
در همين حالت هم از همه عالم سر بود
نزنيدش! پسر فاطمه حرمت دارد
قدرنشناسی تان سخت خجالت دارد...
او همان است كه بعد از پدر مظلومش
تار و پود نفسش عطر امامت دارد
مرد سجاده نشين، شاهد كوچ گل ها
كه دلش از سفري سخت جراحت دارد
او كه در دست و سر و بازو و پاها و كمر
چند روزي ست نشان هاي اسارت دارد
او كه بر چهره ي نوراني و بي همتايش
ارث ها از رخ پيغمبر رحمت دارد
واي از ماندنتان پشت در آن وقتي كه
او فقط در دستش مهر شفاعت دارد
بعد بي حرمتي اش واي به احوال شما
مردني سخت نوشتند در اقبال شما
هر كجا رفت پس از واقعه، محشر برپاست
او سفير است و پر از واقعه ي عاشوراست
بايد از تيغ زبانش بشكافد لب را
سنگ معيار حقيقت بشود هر جا خواست...
جاي شلاق به روي بدنش مي سوزد
ولي او باز صدا، باز صدا، باز صداست...  
خم نياورد به ابرو پس از آن سختي ها
كار اگر كار خدا شد همه چيزش زيباست
شيوه ي تربيتش شيوه ي اشك و صبر است
اين چنين مردم دنيازده را راهنماست
معتكف مي شود اما هدفش تبليغ است     
سجده در سجده به پيشاني او نقش دعاست
نقش هايي كه همه طرح حقيقت دارند
و به رسواگري ظلم رسالت دارند
كوفه و شام و مدينه همه جا طوفاني ست
يك نفر آمده كه هر نفسش قراني ست
آمده فاش كند راز بزرگ طف را
حامل قصه ي مجروح ترين قرباني ست
پاي هر حادثه اي در سفرش مي ماند؛
راه اگر سخت و پر از پيچ و خم و طولاني ست
رمز بيماري و تبداري او در صحرا  
در همين راه مقدر شده با ويراني ست
خطبه مي خواند و هر كاخ فرو مي ريزد
كاخ هايي كه ستون هاش همه شيطاني ست
نامه دادند:" بياييد كه ما منتظريم... "
و همين مرثیه ها آخر آن مهماني ست
آيه ها بر سر ني رفته و قرآن مانده ست
بادها رفته و درياي خروشان مانده ست