انسان، به دنبال سراب

ارسال در کتاب و ادبیات

علت اینکه انسان هر چه می رود، احساس می کند به جایی نرسیده است و باز هم باید برود این است که به دنبال سراب است. انسان به دنبال سایه ذهن خودش می دود. بنیان هستی خود را برکف و سایه بنا کرده است. خوراک وجودش کف و حباب است. در این صورت طبیعی است که همیشه احساس تهی بودن، گرسنگی و سیری ناپذیری خواهد کرد.هفت دریا را در آشامد هنوز     کم نگردد سوزش آن حلق سوز
عالمی را لقمه کرد و درکشید    معده اش نعره زنان هل من مزید
دوزخ است این نفس و دوزخ اژدهاست     کو به ریاها نگردد کم و کاست
مسئله انسان این است که از یک مقدار تعبیرات، اوهام، الفاظ و توصیف های خشک و بی مغز برای خود یک مرکز و پایگاه فکری می سازد و آن را به حساب هستی خود می گذارد و این یعنی تباهی، پوچی و حرکت در سایه و سراب، و بنابراین از دست دادن حقیقت و محتوای زندگی،
خفته باشی بر لب جو خشک لب     می دوی سوی سراب اندر طلب؟
آب واقعی در چشمه ذات تو نهفته و به تو چسبیده است، اما چون عاشق سراب گشته ای و به جستجوی سراب می روی چشمت بر آب بسته شده است.
دور می بینی سراب و می دوی    عاشق آن بینش خود می شوی
می زنی در خواب با یاران تو لاف    که منم بینا دل و پرده شکاف
نک بدانسو آب دیدم، هین شتاب   تا رویم آنجا، و آن باشد سراب

از کتاب «با پیر بلخ» تألیف محمد جعفر مصفا، نشر گفتار.