نصایح حکیم به حاکم
چنین حکایت شده است که در روزگاران دور، حاکمی و حکیمی در دیهی میزیستند. روزی حاکم تصمیم گرفت به دیدار حکیم شتافته و از وی درخواست کند تا او را نصحیت نماید و اندرز دهد. پسر چنین کرد و حکیم او را پذیرفت و اندرز این گونه روا داشت که: یاد دار، نگه دار، سخت دار، گرد کن، بخور، بپوش، ببر، بردار، بده و بستان.
حاکم سر اندر پا گوش که منظور حکیم دانا را از آنچه بر زبان آورده بود درنیافت. گفت: کلمات و واژهها را شنیدم اما نیاز به رمزگشایی و پرده برداری است. لطف نموده واضح بفرمایید تا متوجه منظور شما بشوم.
حکیم گفت:
یاد دار: منظورم این است که خدا را یاد دار و به یاد او باش.
نگاه دار: مال و منال را نمیگویم که دو دستی بچسبی و نگه داری، منظورم وفا میباشد.
سخت دار: آنچه باید سخت نگه بداری همانا دین است که مبادا با رفتار و اعمالت آن را از دست بدهی.
گرد کن: آنچه پسندیده و نیکوست که ای حاکم گرد کن و جمع آوری کن علم است که هر چه به آن بیفزایی سزاوار است.
بخور: شایسته است که هر گاه خشمگین شدی، آن را فروکش کن، پس آنچه باید بخوری خشم است.
ببُر: میگویی از چه باید بریدن، میگویم از همنشین بد، لحظه ای در این کار درنگ مکن.
بپوش: چه چیز را باید بپوشانی؟ من به تو میگویم عیب برادرت را.
بردار: میخواهی بدانی چه را باید برداری؟ میگویم جور از ضعیفان را.
بده: آنچه سزاوار بخشش است و باید داد همانا انفاق است.
بستان: ای حاکم اگر آنچه گفتم گوش کنی و به آن عمل نمایی، آن وقت آنچه میستانی بهشت جاویدان است.