چه رفته بر سر آن دست های آب آور

ارسال در کتاب و ادبیات

لبانمان همه خشکند و چشم ها چه ترند
درون سینه ی من شعرها چه شعله ورند

 

نیامد آن که سبویی عطش بنوشدمان
هزار سال گذشته است و چشم ها به درند

 

چه رفته بر سر آن دست های آب آور
که خیمه های عطش سوز تشنه ی خبرند

 

کجایی اند مگر این سران سر گردان؟
که از تمام شهیدان روزگار سرند

 

فراز نی دو لبت را به سوختن واکن
که شاعران به مضامین ناب، تشنه ترند

 

به حیرت اند زمین و زمان که بر سر نی
شرر فشاندی و نیزارها پر از شکرند

 

نخوانده اند مگر حج نا تمام تو را
که حاجیان به حج رفته باز هم حجرند

 

شبی بیا به تسلای این عزا خانه
که ناله های غریبانه بی تو بی اثرند

 

تو در میان غزل های ما نمی گنجی
مفصلی تو و این بیت ها چه مختصرند