اصغر ملكي فروشاني

ارسال در کتاب و ادبیات

ravagh3

 


نام:        اصغر ملكي فروشاني     تخلص:زار

متولد :آبادان  

شرح حال:

مثل بيشتر شاعران، از كودكي شاعر بود. در جواب حرف بزرگ ترها، قافيه سازي مي كرد و آنها مي خنديدند. شايد آن زمان ها اصلا معني قافيه هاي ساخته شده را نمي دانست ولي كم كم با رفتن به مدرسه و مكتوب كردن شعرهايش، شعر را فهميد و جدي تر به آن فكر كرد ت

ذاتا سده اي است. در سال هاي سكونت در آبادان به دليل روحيه كنجكاو و فعالي كه داشت و حتي با خواندن كتاب هايي در اين زمينه اكثر لهجه هاي محلي ايران را ياد گرفت و همين دست مايه اي براي وي شد كه اشعار طنز فراواني در زمينه هاي انتقادي اجتماعي بسرايد. هميشه يك عامل دروني مشوق او براي انجام فعاليت هاي بيشمارش بوده در شرايطي كه جنگ زدگي سبب آواره شدنش شد و تا آمد به زندگي اش تسلط پيدا كند سال هاي بسياري از او گرفته شد اما همه ي اينها باعث نااميدي و بيكار نشستن او نشد. گرچه بعدها هم پابند مشكلات بود اما او يكي از معدود كساني ست كه براي خودش فرصت سازي كرد و منتظر فرصت و توجه نماند. به گفته خودش ارتباط وي با شاعران در متن نبوده و هميشه در حاشيه سپري كرده كه در حاشيه بهتر مي توانسته هم خدمت كند و هم شاعري در حالي كه حضور در متن، دست و پا گيري هايي برايش بوجود مي آورد. او با توجه به امكاناتش سطح مطالعه خود را عالي مي داند. از تعبيراتي كه بعضي جوان هاي خميني شهر در اشعارشان مي آورند لذت مي برد و گه گاه غبطه مي خورد كه كاش او نيز چنين مي گفت. تاسف مي خورد كه كهنسالي است كه هر چه مي خواسته بشود، شده و مي گويد جوان ها در حال "شدن" هستند و نبايد تنهايشان گذاشت.

اصغر ملكي با يادي از حاج آقا احمدي كه در تعريف شعر گفته بود: «شعر يك نوع وحي است اما وحي صغير و شاعري نوعي جنون است ولي جنون آميخته به حكمت» توصيه مي كند كه مسوولين جوان ها را رها نكنند و با تعريف و تعارف سرشان را بند نكنند. بايد براي جوان ها كاري كرد و نيز پيشكوست ها علاوه بر ياد دادن شاعري به جوان ترها از نظر اخلاقي، ايماني و روابط حسنه روي آنها اثر بگذارند كه پيشرفت كاملي داشته باشند چرا كه چشم آنها به پيشكوست هاست.

آثار:

کوله بار عشق 1385

شقایق های نور

نمونه شعر

 

در پرتو هدايت مردان پاكباز                     شد ميهن عزيز، شجاعانه سرفراز

روح خدا دميد در اين ملت غيور                جاني دوباره يافت به اِشراف در فراز

ايران كه بود ريزه خور خوان اجنبي             اينك شده ست عامل توليد و بي نياز

درها كه بسته بود به خواهان كسب علم        با همتي بليغ دگر باره گشته باز

هر چند باز فتنه گري مي كند عدو               بهر نجات او نشود هيچ چاره ساز

اسلام خواه و كفرستيزي شعار ماست           اي دشمن خداي بسوز از غم و بساز

باب شهادت ست شرافت براي ما              اما براي تو چه معما شده ست و راز

يك مجمل از مفصل اين راز گويمت          اين رشته را  هميشه بُوَد يك سر دراز

ما امت محمد و مولايمان علي ست           الگويمان حسين و ابوالفضل كارساز

هرگز مباد ذلت و خواري نصيب ما           اهل حقيقتيم و رها گشته از مجاز

با دشمنان خويش به هنگام كارزار           با اقتدار پيش برانيم و پُر گداز

فوت: