مریم کرباسی

ارسال در کتاب و ادبیات

ravagh

 نام :     مريم كرباسي

مي گويد: دلخوشي هايش كه هميشه برايش آرامش بخش بوده اند، همين شعر و خوشنويسي اند؛ دو هنري كه بهترين دوستان او هستند. هر وقت دلتنگ است مي تواند سراغشان برود و با آنها خوش باشد؛ دوستاني كه تا خودش نخواهد، از او جدا نمي شوند.

مي گويد: خيلي چيزها ندارم كه خيلي ها دارند ولي دو چيز با من است كه خيلي ها ندارند و از اين بابت خوشحال و راضي ام. خوشحالم كه بواسطه همين ها زندگي عادي و روزمره ندارم و مثل مردم عادي زندگي نمي كنم. هر چند ديگران براي اين هنرهاي من ارزشي قائل نيستند ولي خودم از خودم راضي ام. از اين كه به خيلي جاها رسيده ام گرچه اين راه تمامي ندارد. يعني در مسير شاعري، جايي وجود ندارد كه بشود گفت اينجا آخر راه است. خوشحالم كه از من، شعرهايم مي ماند؛ خط هايم مي ماند؛ اسمم مي ماند.

يكي از غزلسرايان مطرح كشور و صاحب افتخاراتي چون برگزيده شدن در كنگره هاي ملّي حجّ، حضرت زينب شيراز، عاشورا، حجاب تهران و جشنواره هاي ادبي يار و يادگار، وقف، سوختگان وصل، دفاع مقدس بيش از سيزده سال است به شهرما آمده و زندگي در خميني شهر را -حتي بيشتر از شهر خودش-دوست دارد.

صاحب كتاب «چهره ات را پيمبري بايد...» شيفته غزل است و غزل گفتن را خيلي دوست دارد. غزل يكي از ناب ترين قالب هاي شعر فارسي ست كه رابطه عميقي با فرهنگ ايراني دارد و مردم با غزل راحت تر و از آن تأثيرپذيرترند. هر غزلسرايي مي داند كه چه احساس لطيف و غيرقابل توصيفي پس از سرودن يك غزل بر جان شاعر مي نشيند؛ حس آرامش، احساس سبكي و پرواز...

مريم كرباسي براي مطالعه، شعرهاي خوب را انتخاب مي كند. مي گويد فرقي ندارد كه شعر پيشكوست باشد يا شعر جوان تر ها؛ مهم برايش خواندن يك شعر ِ خوب است و همين مطالعه بر شعر گفتنش هم اثر مي گذارد. گرچه حمايت هاي همسرش حميدرضا ايران نژاد – از شاعران شهرمان- را هم خيلي مؤثر مي داند. خودش مهمان رواق بود ولي ما را به يكي از تازه ترين كارهايش مهمان كرد:

عاشق تر از هميشه به ها و هوس تو را ...           زل مي زنم اگرچه به كنج قفس تو را

زل مي زنم تو را ... تو مرا خيره مانده اي           ديگر به خواب هم ندهم دست كس تو را

«ترسم كه اشك در غم ما پرده در شود»                اوّل مرا ز پاي در آرد سپس تو را

ترسم كه اشك خانه خرابي بياورد                        اندازد اي پرنده ي من از نفس تو را

از پشت ميله هاي قفس يك دهن بخوان                - من عاشقم هنوز ... همين نيست بس  تو را ؟!