آیتِ الهی
در تلاطم زندگی امروز، بزرگداشت بزرگان و ذکر یاد و نام آنان، بهانه است تا آنان را بهتر بشناسیم، از آنان بهره جوییم و گفتار و کردارشان را چراغ راهمان سازیم.
خمینی شهر اما در این زمینه بزرگان زیادی دارد. آیت ا... مشکات یکی از این بزرگان است که به حق مانند نامش، چراغی روشن است. در این میان تلاش کردیم تا ضمن گفتگو با دختر آیت ا... مشکات و همسر شهید آیت ا... شمس آبادی، یادی نیز از این روحانی شهید کنیم. امری که علی رغم تلاش ما، بخاطر بیماری همسر آیت ا... شمس آبادی به زمانی دیگر موکول شد.
دوران یتیمی
حاج حسن موحد نيا از همراهان و ملازمان آیت ا... مشکات در مورد کودکی ایشان می گوید: پدر ایشان مرحوم حاج زين العابدين متمول و ثروتمند بود. در سن 31 سالگی و در حالی که فرزندش در شکم مادر بود عازم مکه شد. او مناسك حج را انجام و پس از آن در روستایی بين مكه و مدينه فوت مي كند و همانجا به خاك سپرده مي شود. آقای مشکات حدود 4-3 ماه بعد از فوت پدر، در ماه برات (شعبان و رجب) به دنيا آمد و از این روی نامش را براتعلي می گذارند.
وی ادامه می دهد: «ایشان زیر دست ناپدری بزرگ می شود. بخاطر اینکه یتیم بود بسیار اذیت می شود و مشکلات زیادی را تجربه می کند. همیشه مي گفت در کودکی به من آنقدر ظلم شد که نمی توانم ببخشم.»
ورود به حوزه از زبان خود ایشان
آیت ا... مشکات در گفتگو با مجله حوزه، در مورد زندگی خود اینگونه می گوید: «خواندن و نوشتن را در همینجا (خمینی شهر ) فرا گرفتم . برای ادامه تحصیل به اصفهان رفتم (مدرسه در کوش ) و در آنجا در محضر حاج آخوند زفره ای، که در مقدمات متبحر بود, مقدمات را خواندم. شرح لمعه را پیش حاج ملاحسین علی صدیقین خواندم. معالم و مقداری از شرایع را نزد آقا شیخ احمد شاه آبادی خواندم. بعد آمدم مدرسه صدر.»
ایشان ادامه می دهد: «قوانین را رفتم خدمت شیخ محمد حکیم گنابادی، عموی شیخ بهلول. دیدم که ایشان خیلی متبحر هستند و خوب درس می گویند، لذا پیش ایشان قوانین را خواندم. بجوری به قوانین مسلط شدم که در قم و نجف درس می دادم. مکاسب را پیش مرحوم آقا سید مهدی درچه ای خواندم. کفایه را خدمت مرحوم سید محمدعلی نجف آبادی و فرائد را پیش مرحوم سید مرتضی جارچی خوانده ام. آن زمان هم مباحثه من مرحوم آیت ا... حاج شیخ جواد جبل عاملی بود.»
وقتی تصمیم گرفتم ازدواج كنم...
حجت الاسلام مشکات فرزند آیت ا... مشکات در مورد ازدواج ایشان می گوید: پدرم تعریف می کرد وقتی تصمیم گرفتم ازدواج كنم رفتم خدمت آیت ا... درچه اي و به ایشان گفتم بر اساس روايتي نقل مي كنند خداوند روزيِ مردم را در زحمت دست و عرق جبين قرار داده است مگر اهل علم که روزیشان «من حیث لایحتسب» (از جهتی که حساب نمی کنند) است. از آیت ا... درچه ای پرسیدم همين طور است؟ ایشان گفتند بله. گفتم: اگر ازدواج هم كند همين طور است؟ ایشان گفتند بله. همین صحبت باعث قوت قلب من شد و رفتم ازدواج کردم.
مادرم قبول کرد
حجت الاسلام مشکات ادامه می دهد: موقعی که پدرم می خواست ازدواج کند چون در نظر داشت که برای ادامه تحصیل به قم برود با مادرم شرط کرده بود که من می خواهم برای ادامه تحصیل به قم بروم، من قول میدهم با كس ديگري ازدواج نكنم به شرط اینکه با من سازگار باشید و وقتی خواستم قم یا نجف بروم شما ممانعت نکنید. مادرم هم قبول کرد و در همین خمینی شهر بچه ها را بزرگ کرد و با قناعت زندگی کرد.
حضور در قم؛ همدوره ای شدن با امام خمینی
آیت ا... مشکات در مورد حضورش در حوزه علمیه قم می گوید: وقتی که برای ادامه تحصیل وارد قم شدم، قرار شد در امتحانی که توسط آیت ا... حاج شیخ عبدالکریم حائری (موسس حوزه علمیه قم)، از طلاب گرفته می شد شرکت کنم. هدف از این برنامه امتحانی که به امر حاج شیخ انجام می شد، این بود که قدرت و توان هر کسی روشن شود و میزان استعدادش سنجیده شود، تا در درسی که می خواهد شرکت کند مناسب استعدادش باشد. بنا شد آیت الله اراکی از من امتحان بگیرند، لذا خدمت ایشان رفتم ایشان فرمودند: شما استاد من شاگرد. مطلبی را مطرح کردم. ایشان ایراد گفتند. من پاسخ گفتم. خلاصه بگو مگو بالا گرفت. ایشان فرمودند: قوه درسی و استعداد شما خوب است. شما بیایید درس حاج شیخ [عبدالکریم حائری]. حاج شیخ خارج [صلاه] درس می دادند. بنده در این درس شرکت کردم.
در آن زمان خیلی از آقایان به درس حاج شیخ تشریف می آوردند. حاج سید محمد تقی خوانساری، آقای صدر، آقای حجت، آقای گلپایگانی، حضرت امام و ... شرکت می کردند. امام را ندیدم که اشکالی بگیرند، ولی مرحوم حاج سید محمدتقی خوانساری مرحوم داماد اشکال می کردند.
علاقه آیت ا... اراکی به ایشان
حجت الاسلام مشکات در مورد ارتباط پدرش با آیت ا... العظمی اراکی می گوید: آیت ا... اراکی و پدر من خیلی با هم علاقه داشتند و مانوس شده بودند، به گونه ای که صيغه اخوت با هم خوانده بودند. آیت ا... اراکی می فرمود: زیر این قوه قمر من همين مريد و مراد را دارم. این جمله شدت علاقه ایشان به آیت ا... مشکات را نشان می دهد. بجز این آیت ا... مشکات از آيت الله حائري اجازه داشتند. الان مکتوبه ای از طرف آیت ا... حائری خطاب به پدرم موجود است.
عزیمت به نجف؛ شاگردی آیت الله سیدابوالحسن اصفهانی
آیت ا... مشکات به ارتحال آیت ا... العظمی حائری اشاره می کند و می گوید: پس از فوت مرحوم حاج شیخ، درسها تعطیل شد. روزی مرحوم حجت تشریف آوردند و فرمودند: فرض می کنیم مرحوم حاج شیخ کسالت دارند و به ما دستور داده اند که درسها را شروع کنیم، لذا ما درس را شروع می کنیم. این حرکت ایشان به این خاطر بود که حوزه مقدسه قم را از بین نبرند و تعطیل نکنند. در آن موقع من پیش آقای خوانساری شوارق می خواندم و آقای جبل عاملی، دوست و هم مباحثه من، پیش امام خمینی، اسفار می خواندند.
ایشان در مورد عزیمتشان به نجف اشرف می گوید: اما تحصیلات من در حوزه نجف هفت سال طول کشید. در آن حوزه در درس سه نفر از بزرگان شرکت می کردم: مرحوم آقا ضیاء عراقی فقه و اصول، مرحوم آیت الله سیدابوالحسن اصفهانی فقه، مرحوم محمدحسین غروی کمپانی اصول.
بیماری همسر؛ بازگشت از نجف
حجت الاسلام مشکات در مورد بازگشت پدر از نجف می گوید: آیت ا... مشکات 8-7 سال در نجف اقامت داشتند. در این مدت همسرشان هم به نجف می روند و بیمار مي شوند. سید ابوالحسن اصفهانی به آیت ا... مشکات فرمودند که شما باید به ایران برگردی. آیت ا... مشکات به قم بر می گردند و در درس آیت ا... بروجردی شرکت می کنند. آیت ا... بروجردی در حین تدریس متوجه مقامات علمی آیت ا... مشکات می شوند و لذا ايشان مورد اعتماد آیت ا... بروجردی قرار می گیرند. بعد از مدتی آیت ا... بروجردی به ایشان فرمودند که برای آموزش شاگردان و ارشاد مردم به اصفهان بروید.
تدریس در اصفهان
موقعي که ایشان به اصفهان آمدند مشغول تدريس شدند. روزی سه درس در مدرسه صدر می گفتند. آن زمان آيت ا... خراساني ريس حوزه علميه اصفهان بود. آيت ا... خراساني فرمودند که دولت می خواهد مدرسه چهارباغ را بگیرد لذا از ایشان درخواست می کند که در مدرسه چهارباغ هم يك درس بدهد. عده کثیری از علما مانند شيخ حيدرعلي محقق، جنتی، مقتدایي، سيد حسن امامي، احمد امامي، مهدي مظاهري، شيخ حسين خادمي و ... در درس ایشان شرکت می کردند.
آيت ا... شمس آبادی اصرار کرد...
اصفهان که بودند نماز جماعت قبول نميكردند، چون مي گفتند به درسم لطمه مي زند. لذا در همان حوزه علمیه نماز می خواندند. تا اينكه شهید آيت ا... شمس آبادي (داماد ایشان) و تجار اصفهان از ایشان تقاضا كردند. آنقدر اصرار کردند که ایشان پذیرفتند و در دروازه دولت شبها در مسجد مريم بيگم و ظهرها در مسجد اقدسيه نماز می خواندند و عده ای زیادی از خواص بازار در نماز ایشان شرکت می کردند.
آیت ا... مرعشي: ایشان مشكات جواهري بودند
حجت الاسلام مشکات در مورد مقام ایشان می گوید: ایشان در عصر خودشان کم نظير بودند. آیت ا... مرعشي به من گفت آقاي مشكات جواهري بودند. آیت ا... مرتضي مهدوي ميگفت برد با آقاي مشكات بود که فهمید چه کند.
قنديل را چه كردي؟
موحدنیا خاطره ای را به نقل از آیت ا... مشکات بیان می کند و می گوید: آیت ا... العظمی گلپايگاني در نجف مهمان آیت ا... مشکات بود. شبی آیت ا... گلپایگانی خوابی عجیب دید. از خواب که بیدار شد آیت ا... مشکات را بیدار کرد و گفت: «هرچه هست از همين خانواده است، من الان خواب ديده ام كه يك قاشق عسل آوردند و به من گفتند بخور. من در عالم خواب با خودم اندیشیدم که این قاشق عسل را به آیت ا... ابوالحسن اصفهانی بدهم. در عالم خواب منادی ندا داد تو بخور برای او هم می بریم. من عسل را خوردم و الان آب دهان خود را شفا می دانم.» هنگامی که آیت ا... مشکات این سخن را شنید وضو گرفت و عازم حرم حضرت امیرالمومنین(ع) شد. در آنجا به امام عرض کرد به مهمان من دادید به من هم بدهید. همانجا خوابشان مي برد. در رویا می بیند که یک قندیل طلا در مقابل ایشان افتاد. قندیل را برداشت و در همان عالم خواب خدمت استادش سیدابوالحسن اصفهانی رفت و داستان قندیل را تعریف کرد و کسب تکلیف نمود. سیدابوالحسن اصفهانی می فرماید این قندیل مال خودت است. این اتفاق می گذرد تا اینکه یک بار آقاي گلپايگاني به این واقعه اشاره می کند و به شوخي به آیت ا... مشکات مي گوید: ما عسل را خورديم، تو قنديل را چه كردي؟
آیت ا... العظمی بروجردي و آیت ا... مشکات
آیت ا... مشکات از نظر درجات علمی بسیار بالا بود. روزی آیت ا... مشکات خدمت آیت ا... العظمی بروجردي رفت و بالاي مجلس در کنار ایشان نشست. آقاي بروجردي صحبتي مي فرمايند و آقاي مشكات اشكال مي كنند. بعد هر دو به کتاب مراجعه می کنند تا ببینند اشکال آیت ا... مشکات درست است یا نه. می بینند اشکال وارد شده صحیح است.
آیت ا... سیدابوالحسن اصفهانی چه گفت؟
وقتي سهم امام را به آیت ا... سیدابوالحسن اصفهانی می دادند، با دقت زیادی مبلغ خمسها را حساب می کردند. سیدابوالحسن اصفهانی وقتی دقت ایشان را می بینند میگویند: روحاني تو را مي گويند كه اين قدر دقت داريد و به او لقب قره عینی (نور چشمم) مي دهند.
امام خمینی: ايشان از اجله علما است
مقداري سهم امام پیشم بود، مي خواستم ببرم خدمت علما. رفتم نجف تا خدمت امام برسم و سهم امام را تحویل ایشان بدهم. زمستان بود. وقتي رفتم در خانه ي امام، زني يزدي در را باز كرد و گفت: حاج آقا مريض اند. من گفتم: از ساواك واهمه دارم، مقداري سهم امام است مي خواهم خدمت برسم. اجازه دادند، رفتم داخل اندروني و نشستم. فرش زير پاي امام پلاستيكي بود و فقيرانه. آقا پوششي پوشيده بود كه مي گفتند شنل. امام از من پرسيدند: از كجا مي آيید؟ گفتم: از كويت آمده ام و اصليتم از سده است كه الان همايونشهر مي گويند. گفت: نمي دانم. گفتم حاج شيخ عبدالجواد و امام سدهي و میرزا عطاءا... اشرفي را مي شناسيد؟ گفتند: بله، گفتم: شيخ علي سدهی (آیت ا... مشکات) را می شناسید؟ گفتند بله، ايشان از اجله علما است. موقع خداحافظی هم امام تاکید کردند سلام من را خدمت شیخ عبدالجواد و اشرفي و امام سدهي و به حضور حاج شيخ علی برسان.
آیت ا... مرعشي نجفي چه گفت؟
حاج حسن موحدنیا خاطره ای از سفرش به قم نقل می کند و می گوید: یک بار خدمت آیت ا... مرعشي نجفي رفته بودم. ضمن صحبت، یادی از آیت ا... مشکات شد. آیت ا... مرعشي نجفي سه بار گفتند آقاي شيخ علي آدم خيلي خوبی است، آدم خیلی خوبي است، آدم خیلی خوبي است.
آیت ا... خوانساری: حاج شيخ علي وكيل تام الاختیار ماست
من مدتی تهران ساکن بودم. يك دفعه داداشم از خمینی شهر آمد تهران. داداشم يك چك با خودش آورده بود تا بدهد به حاج آقا خوانساري (مرجع تقلید آن زمان) و از ایشان اجازه بگیرد تا وجه چک را خرج مدرسه كنيم. ظهر رفتيم نماز را پشت سر ایشان خواندیم. بعد از نماز به آقاي خوانساري عرض کردم: اين چک را آقاي حاج شيخ علي فرستاده اند. تا اسم آقای مشکات را بردم آقای خوانساری پرسیدند: حاج شیخ علی سدهی؟ جواب مثبت دادم. آقای خوانساری بلافاصله فرمودند: «حاج شيخ علي وكيل تام الاختیار ماست، از طرف من به او سلام برسانید و بگویید هر کاری صلاح می داند انجام دهند. ما ایشان را قبول داريم.»
ارتباط با حاج آقارحیم ارباب
با آقا رحيم ارباب، آیت ا... خراسانی و آیت ا... خادمي حشر و نشر داشتند. گاهی حاج آقارحیم ارباب می آمدند خمینی شهر دیدن آیت ا... مشکات، و ایشان از آقارحیم ارباب پذیرایی می کرد. ایشان تاکید داشت که خمینی شهر علما و اندیشمندان بسیار بزرگی داشته و دارد. روی این مساله تاکید داشت.
این شیخ یک سر دنیا را می گیرد
آیت ا... مشکات و آیت ا... جبل عاملی در قم هم مباحثه بودند و به قدری با هم خوب مباحثه می کردند که حضرت امام خمینی در مورد این دو به سید احمد زنجانی میگوید: «این شیخ یک سر دنیا را می گیرد و آن شیخ یک سر دیگر را. باید مثل این دو مباحثه کرد.»
پدر و مادرتان از شما راضی هستند
ایشان شک داشتند که آیا پدر و مادرشان از ایشان راضی هستند یا خیر. شبی خواب می بیند که صحرای کربلاست، یک طرف لشکر امام حسین علیه السلام و طرف دیگر لشکر یزید. ایشان تعریف می کرد: وقتی به امام حسین(ع) رسیدم سلام کردم، امام جواب سلام را دادند و بلافاصله گفتند پدر و مادرتان از شما راضی هستند. خوشحال شدم، از امام اجازه گرفتم و راهی میدان شدم.
عشق به مطالعه
آنقدر مطالعه می کرد که خواب بر او مستولی می شد. برای اینکه خواب از چشمشان برود سرش را زیر آب می گرفت تا خوابش نرود.
شوخ طبعی
شوخ طبع بود ولی هرگز اجازه نمی داد شوخی از حد بگذرد. اگر شوخی به جایی می رسید که شاید صورت دیگر پیدا کند به قدری استاد بود که شوخی را بر می گرداند.
انسان شوخ طبعی بود
در مدرسه يكي پرسيد كه حاج آقا وقتي نماز مي ايستيم بين دو پا چقدر بايد فاصله باشد؟ حاج آقا جواب داد: همین سوال را یک نفر از استادم پرسید. استادم انسان شوخ طبعی بود. او در جواب این سوال گفت مرد وقتي نماز مي خواند حداقل يك وجب بايد فاصله باشد ولي زن هرچه تنگ تر بهتر!
مقابله با منحرفین
عده اي از منحرفين با ايشان دشمني داشتند. یکبار حاج آقا برای ما تعریف کرد که: «زمستان بود و من درب حجره نشسته بودم. ناگهان آجری از بالاي سرم به طرف من پرتاب شد ولي آجر به كنار من خورد و به من اصابت نكرد.» در مدرسه صدر با منحرفين و كساني كه با امام و نظام مخالف بودند مقابله می کرد. همين طور كه حضرت علي بن ابی طالب(ع) مخفيانه از پيامبر دفاع مي كرد، ایشان به امام علاقه مند داشتند و به افراد خاصي مي گفتند كه مبادا امام تنها بماند، من تاريخ را خوانده ام، مبادا مردم دلسرد شوند. دعا به امام و مردم از خصوصيات ايشان بود.
تشرف جوان 17 ساله
حجت الاسلام نصر از شاگردان آیت ا... مشکات و از مدرسان حوزه علمیه مشکات می گوید: «آیت ا... مشکات ماجرای عجیبی را که 80 سال پیش و در مورد یک جوان 17 ساله و تشرفش به محضر امام زمان (عج) تعریف می کرد که ما بعداً متوجه شدیم این جوان خود آیت ا... مشکات است. او تعریف می کرد که یک جوان 17 ساله از خمینی شهر برای احیا به تخت فولاد رفت. گرسنه و تشنه و پابرهنه در این کوچه ها که پر از حیوانات درنده بود. وقتی به تخت فولاد رسید متوجه شد که شب پنجشنبه آمده در حالی که باید شب جمعه می آمد. در آن موقع کسی در تخت فولاد نبود. می خواست با آن وضعیت برگردد ولی راه برگشت بسیار دشوار بود. به تکیه حاج آقاحسین خوانساری رفت و با خود گفت: در اینجا در را می بندم تا در امان باشم. داخل تکیه شد و در را بست. در کنار تکیه اتاقی بود که ما به آن مطبخ می گفتیم. در این مطبخ برای خیرات اموات حلوا درست می کردند. در حالی که به طرف مطبخ می رفت با تعجب دید که اتاق نورانی است و یک آقایی آنجا نشسته است، جوان سلام کرد و کنار آقا نشست. آقا می پرسد: تو کی هستی و از کجا می آیی؟ جوان می گوید: از سده می آیم. آقا می پرسد: برای چه آمده ای؟ جوان می گوید: برای سه حاجت آمده ام؛ اول مجتهد شوم، دوم اینکه همسر خوب نصیبم شود. سوم اینکه عاقبت بخیر شوم. آقا جوان را تشویقش کرد و بعد پرسید غذا خورده ای؟ جواب می دهد: خیر. آقا می گوید آنجا غذا هست بردار و بخور.
جوان کنار مطبخ یک صندوقخانه می بیند آنجا رفت و غذا را برداشت و خورد. غذا را که خورد آقا می گوید اگر خسته ای همینجا بخواب، برای نماز صبح بیدارت می کنم. اذان صبح که شد آقا بیدارش می کند. به آقا می گوید می خواهم وضو بگیرم. آقا می گوید برو بیرون کنار چاه وضو بگیر. (این چاه کنار تکیه آقاجمال بوده که با چرخ و چاه ازش آب می کشیدند.) ولی جوان با تعجب می بیند که آب خودش در حال جوشیدن است.
وضویش را می گیرد و برمی گردد و در کنار منبر سنگی (معروف به منبر امام زمان عج) تا طلوع آفتاب مشغول عبادت می شود. با این حال هنوز متوجه نمی شود که آن آقا کیست. نمازصبح را هم پشت سر آقا خواند. با هم صبحانه می خورند. آقا بهش می گوید هرچه من می خوانم بخوان. جوان هم شروع می کند به خواندن؛ اللهم یا حمید به حق محمد، اللهم .... آخرش هم می گوید اللهم عجل لولیک الفرج. آقا به جوان می گوید چشمت را ببند. جوان چشمش را که می بندد و باز می کند دیگر کسی را نمی بیند. بلند می شود و می بیند مطبخ تاریک است و صندوقخانه ای هم وجود ندارد. چاه هم خشک است. تازه می فهمد که آن آقا کی بوده است!
خاموش کن!
شكرا... محمدي از اهالی محل و یکی از ارادتمندان به ایشان تعریف می کند: عروسی آقا محمد پسرش بود. رفتند خيابان فروغی اصفهان کوچه امیرکبیر. یکی از ماشین ها صدای نوار را بلند کرده بود. وقتی که حاج آقا این صحنه را دید و متوجه صداي ساز و آواز شد با عتاب جوری به راننده گفت خاموش کن که ماشین درجا خاموش شد و دیگر روشن نشد. فردا بعد ار ظهر که مکانیک آمد ماشین روشن شد و مشکلی نداشت.
وقتی چایی درست می کنید
حاج آقا در مورد اسراف خیلی حساس بود. به بچه هایش تاکید کرده بود که وقتی چایی درست می کنند اضافه هایش را دور نریزند. برای همین وقتی به خانه ایشان می رفتیم معمولاً چایی خانه شان مانند قیر سیاه بود.
وجوهات شرعيه را قبول نمي كرد
خيلي زاهد بودند و زهد عجيبي داشتند. با اینکه تدریس داشتند ولی هیچگاه از سهم امام استفاده نمی کردند و به همان مقدار قلیل نذورات و هدایای مردم اکتفا می کردند. وجوهات را به شيخ احمد مهديان (پدر شهيد) رجوع مي دادند كه ايشان در مسجد سر پل نماز مي خواندند.
نانهای خشک را...
ایشان خیلی زاهد بود. کناره های نان خونه ای را می ریخت تو حوله ی دم دستی. نانها خشک بود و به راحتی خیس نمی شد. برای همین توی کاسه می ریخت تا آب بخورد، بعد داخل ماست می ریخت و با آب دوغ میل می کرد.
ماست کپک زده را...
یک تاره ماست به مدرسه صدر می برد و برای هفته داشت. یکبار به ایشان گفتیم چطور این را می خورید؟ ایشان با لحن خاصی گفت: آن مقدار از ماست که کپک زده را دور میریزم و باقی را می خورم.
نه نمی گفت
ایشان می گفتند من اصول فقه را مثل پنبه ای که زنان می ریسند و نخ می کنند، پنبه اش را زده ام و مي فرمودند من اصول را خوب خوانده ام. خيل هم خوب اصول مي گفتند و اگر طلبه ها از ايشان مي خواستند كه مقدماتي و صرف و نحو بگو هيچ وقت نميگفت در شأن من نيست و قبول مي كردند و شاگردهاي خصوصي هم داشتند. در مدرسه صدر شاگردهاي زيادي داشتند و حتي زمان كسالت هم در منزل شاگردان خصوصي داشتند و این علامت خلوص و تقواي ايشان بود. مي شود گفت اين عالم روحاني نفس خود را رام كرده بود و در زندگي غير خدا را در نظر نداشتند.
طلبه بايد توتك باشد
گاهي طلاب دور ايشان جمع مي شدند و از طلاب تازه وارد ابراز شكايت داشتند. ایشان مي گفتند بايد طلبه های جدید را زير نظر داشت، بايد توتك (مرغ) در بيايند نه اینکه خروسچي باشند و با صاحب خانه درگير شوند. طلبه بايد توتك باشد. نقش يك مرغ را داشته باشد تا براي اسلام و مسلمين مفيد باشد، نه اینکه مضر باشد.
اول و آخر منبر ذكر مصيبت اهل بيت(ع)
یکی از شاگردان ایشان در مورد شخصیت وی گفت: خلوص بالایی داشت و شخصيتي دلسوز و غمخوار و مهربان بود. دنبال اين بود كه مردم بيشتر با خدا و اخلاق و احكام خدا آشنا شوند. من در بین علمایی که ارتباط داشتم نديده ام ونشنيده ام كه کسی مانند ايشان اول روضه ي امام حسين (ع) را بخواند. ایشان اول روضه می خواندند، بعد احکام و سایر مسایل را مطرح می کردند. در پایان هم باز هم مصيبت اهل بيت(ع) مي خواندند و اين حالات را از هيچ يك از علما و منبریهاي معروف نديده ام.
آیت ا... مشکات و صوفی
ايشان نسبت به انحرافات و خرافات در دين حساس بودند، مراقب و مواظب بودند كه مردم گمراه نشوند. یکبار به يكي از سران صوفي تشر زدند و گفتند اگر كسي چندين سال دركنار يك جراح و در خدمت جراح باشد جراحي را ياد مي گيرد. من هم چندين سال است که در کنار بزرگان بودم و مجتهد شدم. کاری نکن که حد خدا را جاري كنم. بعد از منبر همان شخص توبه نامه را آورد و ديگر ادامه نداد. این اثر کلام آقا بود.
جوانان را جذب مي كرد
خيلي مردمي بودند و بسيار اخلاق خوبي نسبت به مردم و جوانان داشتند. مثل يك آهن ربا مردم و جوانان را جذب مي كردند. همین که از ماشین پیاده می شدند مردم بخصوص جوانها دور ایشان می ریختند و ایشان با روی باز می پذیرفتند.
در همين آبها دستهايمان را شستيم
یکبار علماي فروشان اصرار کردند كه بياييم منزل شما. ایشان تعریف می کرد: من نمي خواستم بگويم براي پذيرايي چيزي ندارم. آنها روزي را تعيين كردند، من چند مثقالي گوشت داشتم با مقداري نخود و سيب زميني درست كردم و جلوي آنها گذاشتم. همین که من بلند شدم كه براي شستن دست آنها آب بيارم یکی از آنان به شوخی گفت: ما در همين آبها دستهايمان را شستيم (کنایه از اینکه غذا همه اش آب بود و گوشت چندانی نداشت) این نشان می داد که ایشان هميشه ساده زندگی می کرد و به اطرافیان هم توصیه هم می کرد ساده زندگي كنيد.
ارادت به امام خمینی
ايشان ارادت خاصي به امام خمینی داشتند. بعد از پيروزي انقلاب مي گفتند من امام را خيلي دوست دارم و مي ترسم كه اطراف آقا را تنها بگذارند و داستان حضرت مسلم و همچنین داستان شيخ فضل ا... نوري در مشروطیت را متذكر می شدند و بسيار خوف اين داشتند كه مردم دلسرد شوند و اطراف امام را خالي كنند.
***
من عزادار امام هستم
حمام كردن ايشان با من بود. در ایام فوت حضرت امام ایشان را بردم حمام شمس آباد خوزان. وقتي كه مي خواستند لباس بپوشند هميشه يقه ي پيراهن را تا انتها مي بستند. ولی این دفعه گفتند یقه مرا نبنديد، من عزادار امام هستم و اشك در چشمانشان جمع مي شد. این در حالی بود که ایشان در مورد علاقه های شخصي خويش، كمتر سخن مي گفتند.
تاسیس حوزه علمیه
یک زمین مخروبه ای بوده که کولی ها می آیند و حیوان می خریدند. ایشان وقتی می آید مسجد سر پل نماز، در تدارک آباد کردن این زمین بر می آیند و به کمک مردم و سهم امام در آن زمین حوزه علمیه می سازند و حتي خودشان در بنایي آن شرکت می کردند. این اولین مدرسه علمیه خمینی شهر و مناطق اطراف بود. هم اینک این حوزه به نام ایشان می باشد. وقتی این حوزه را می ساختند عده ای درصدد آمدند تا با سندسازی این زمین را تصاحب کنند. ایشان با زرنگی سند زمین را به نام آیت ا... بروجردی زد و اینطور دست آنان از این زمین کوتاه شد.
از زیّ طلبگی خارج نشد
یکی از شاگردان ایشان در مورد وی می گوید: ايشان هدفي جز خدمت به مردم و اسلام نداشتند و فقط خدا در ذهن ايشان بود. حضرت امام خيلي مي گفتند روحانیون و طلبه ها ساده زيست باشد و از زیّ طلبگی خودشان خارج نشوند. اگر زندگي امام و شيخ انصاري را كم ديده باشيم، زندگي حاج شيخ همان زندگي ساده شيخ انصاري بود.
ساخت غسالخانه
منطقه خوزان غسالخانه نداشت. آیت ا... مشکات درصدد ساختن غسالخانه بر آمدند و غسالخانه ساختند.
پیاده روی؛ از اصفهان تا قم
بارها از اصفهان تا قم پياده رفتند. معمولاً از خميني شهر تا اصفهان هم پياده مي رفتند.
قا امام
تواضع
خیلی متواضع بودند. با همه مقامات علمی که داشتند، اگر طلبه ای خدمت ایشان می رسید و درخواست تدریس می کرد ایشان قبول می کرد، حتی اگر این درس مربوط به سطوح پایین حوزه بود.
شاگردان
آیت ا... مشکات در ایام حیات مبارکش شاگردان بسیاری را تربیت کرد، شاگردانی که هر یک استوانه هایی هستند. از جمله شاگردان ایشان می توان به آیت ا... جنتی، آیت ا... سید حسن فقیه امامي، آیت ا... مقتدائي، آیت ا... سيد محمد احمدي، آیت ا... امامي تيراني، آیت ا... محمدعلي آقايي، آیت ا... محمد حسن باقريان، آیت ا... سيد احمد فقیه امامي، آیت ا... رضا ميردامادي، آیت ا... جواد گورتاني و... اشاره کرد.
تدریس در 90 سالگی
ایشان به سن حدوداً 90 سالگی رسیده بودند و دیگر توان و قدرت رفتن به مسجد را نداشتند. با این حال در منزل جلسه تدریس داشتند و طلبه ها شرکت می کردند. بجز این در این ایام تقریرات ابوالحسن اصفهانی و آقاضیاء عراقی را نوشتند که البته هنوز چاپ نشده است.
توصیه به طلاب؛ اول عبادت
آیت ا... مشکات در مصاحبه با نشریه حوزه به طلاب توصیه می کند: جدیت طلاب در مرحله اول باید در عبادت باشد. علماء بزرگوار ما در عبادت خیلی جدیت داشته اند. یک شب قدر, من در حرم مولی علی(ع) بودم که مرحوم کمپانی وارد شدند و به نماز ایستادند. ایشان تمام صد رکعت نماز را ایستاده خواندند و یا مرحوم شاه آبادی (برادر استاد امام ) در قنوت نماز در شب های قدر, دعای ابوحمزه را می خواندند. من نسبت به خودم می گویم دراین زمینه خیلی ضعیف هستم، حتی به اندازه یک ساعت خدا را نشناخته ام. اگر انسان درامور عبادی و تقو, جدیت داشته باشد خدا درامور دیگر او را تایید می کند.
متواضع باشید
ایشان توصیه می کنند: طلاب و فضلاء باید نسبت به یکدیگر تواضع داشته باشند. تمام علمائی که من از محضرشان استفاده کرده ام یکی از خصلتهای برجسته شان تواضع بود. معروف بود میرزاعلی آقای مشکینی، نویسنده و مولف حاشیه بر کفایه که از عالما و دانشمندان برجسته آن عصر بود دست سیدابوالحسن اصفهانی را می بوسیدند. عظمت مرحوم مشکینی آنقدر بود که خیلی ها حرف داشتند که چرا آقا سیدابوالحسن اصفهانی اجازه می دهند که ایشان دستشان را ببوسند؟ البته واضح است که این عمل مرحوم مشکینی بخاطر تواضع و فروتنی ایشان بود.
توکل کنید
آیت ا... مشکات ادامه می دهند: طلاب زحمت بکشند درس بخوانند و به عباداتشان دقیق برسند خداوند روزی آنها را خواهد رساند و نخواهد گذاشت آنان در زندگی در مانده شوند.
اواخر عمرشان...
اواخر عمرشان هر وقت خدمت ایشان می رسیدم ایشان یا در حال نوشتن بود یا در حال مطالعه بود یا در حال نماز و قران و ذکر بود.
فرش زیر پایشان هم امانت بود...
خیلی زاهد و عابد بودند. خوراك كمی می خوردند و به حداقل غذا اکتفاء می کردند. وقتی از دنیا رفتند هيچ چيزی از مال دنیا نداشتند. حتی فرشی که زیر پای ایشان بود مال خودشان نبود. این فرش را یکی از مریدانشان به عنوان هدیه آورده بود که ایشان قبول نمی کند و گفتند به عنوان امانت باشد و بعد از فوت من ببرید.
تشییع؛ از خميني شهر تا گلستان شهدای اصفهان
مردم خميني شهر و مردم خوزان علاقه خاصي به ايشان داشتند. مردم هنگام فوت ایشان، بدن مطهر را از خميني شهر تا گلستان شهدای اصفهان پياده تشيیع كردند. قبل از آن، پیکر ایشان چند ساعتي در مسجد سرپل بود و علما و دوستداران از قم و شهرستان به ديدن ايشان می آمدند.
پیام تسلیت مراجع تقلید
وقتی که ایشان از دنیا رفتند غم و اندوه زیادی ایجاد شد. آیت الله صافی گلپایگانی -که در قم با ایشان در یک حجره زندگی می کردند و حضرات آیات مرتضي و مهدي حائري (فرزندان حائري بزرگ ) و مرحوم مرعشي نجفي -که گاهی آیت الله مشکات به جای ایشان نماز می خواند- پیام تسلیت می دهند. آیت الله العظمی سيدمحمدرضا گلپايگاني هم برای تکریم ایشان، براي ايشان در قم مراسم ارتحال برگزار کردند.