آیتِ برکات+تصویر

ارسال در اخلاق و اندیشه

بزرگ بود و از اهالی امروز
                                                         و  

                                                                           با تمام افق های باز نسبت داشت


اگرچه از لحاظ دانش و نبوغ بی نظیر دوران بود آنگونه که شهید بهشتی او را "استثنایی در طبیعت" خواند اما آنچه او را نزد همه اقشار خواستنی و خواستنی تر می کرد بیش از آنکه درجه علم و دانشش باشد جذبه روحانی و بلندای روحش بود.


چنان در بذل مهر و محبت به فقیر و غنی، باسواد و بی سواد و کوچک و بزرگ دست و دلبازی می کرد که هر کس در دل خویش، خودش را از همه به او نزدیک تر می دید.
حضورش علاوه بر حوزه علمیه در مجامع دانشگاهی آن هم در دهه 30 از او دانشمندی جامع الاطراف ساخت. دهه 40 رو به پایان بود که وی با سه مدرک لیسانس و یک مدرک دکترا هزاران طالب پیدا کرد. حالا نه تنها روسای دانشگاه های داخلی درصدد بودند تا نام دکتر ابوالبرکات در فهرست اساتید دانشگاهشان جا بگیرد که ارسال 27 نامه از دانشگاه های معتبر جهان برای تصرف کرسی فلسفه اسلامی این دانشگاه ها توسط وی از همین جا شروع شد و دکتر ابوالبرکات در هیچ دوره ای به این نامه ها وقعی ننهاد چراکه سخت معتقد بود باید در خاک خودش خدمت کند و در این میان قرعه فال به نام دانشگاه جندی شاپور اهواز افتاد.
حالا سالهاست که نه تنها عموم مردم که اساتید، طلاب، دانشجویان، هنرمندان، ادبا و... او را به عنوان رهبر فکری خود برگزیده اند و خانه اش واقع در محله لادره که همیشه ایام درش به روی همه باز است خانه امیدشان شده است.

دهه 40 رو به پایان بود که وی با سه مدرک لیسانس و یک مدرک دکترا هزاران طالب پیدا کرد. حالا نه تنها روسای دانشگاه های داخلی درصدد بودند تا نام دکتر ابوالبرکات در فهرست اساتید دانشگاهشان جا بگیرد که ارسال 27 نامه از دانشگاه های معتبر جهان برای تصرف کرسی فلسفه اسلامی این دانشگاه ها توسط وی از همین جا شروع شد و دکتر ابوالبرکات در هیچ دوره ای به این نامه ها وقعی ننهاد چراکه سخت معتقد بود باید در خاک خودش خدمت کند و در این میان قرعه فال به نام دانشگاه جندی شاپور اهواز افتاد.


خیلی ها او را یک مصلح اجتماعی می دانند، گروهی فیلسوفی بزرگ، خیلی ها استاد شعر و ادبیات، گروهی دیگر استاد بی نظیر تاریخ، برخی متخصص اقتصاد اسلامی و بعضی متخصص فقه و اصول و حقوق. عده ای نیز او را در عنفوان جوانی ریش سفید محل می دانند و گرهگشای مشکلات مردم و خیلی ها نیز به او به عنوان امام جماعت مساجد محل عشق می ورزند اما در کنار همه این ارادتمندان، متعصبان و گاه جاهلانی هم هستند که در مقاطع مختلف زندگی عملکرد فردی و اجتماعی اش را زیر سوال می برند. امروز او را به خاطر خواندن فلسفه بازخواست می کنند و می گویند اگر می خواهی از شر سردردهای شدیدت خلاص شوی باید اسفار را کنار بگذاری! روزی دیگر معلمی اش را خدمت به حکومت طاغوت می دانند. گاه حتی به خاطر نشستن پشت فرمان، به دست کردن ساعت مچی و به پا نکردن نعلین هم زیرسوال می رود و مجبور است کتاب زبان انگلیسی را در جلد کتاب شرح لمعه مخفی می کند تا بتواند بخواند.

 گاهی حتی خدماتش به مردم را تبلیغات برای نامزدی مجلس می خوانند و این در حالی است که او در کل عمر کوتاه اما پربرکتش از قبول هر گونه پست و مقام اجتناب می کرد.
دکتر ابوالبرکات اما در هیچ برهه ای قضاوت دیگران را ملاک عمل خویش قرار نداد و همواره به آن چیزی عمل کرد که خود بر درستی آن ایمان داشت.
***
ستاره درخشان زندگی این استاد فرزانه خیلی زود در سن 56 سالگی رو به خاموشی گرایید و در سال 1365 در شامگاهی مصادف با شب مباهله بر اثر بیماری قلبی چشم از جهان فرو بست و در آرامگاه خانوادگی شان واقع در مسجد استاد ابوالبرکات (سرپل) در خاک آرمید.

***

آنچه می خوانید حاصل گفتگوی چندین ساعته فرصت با فرزندان دکتر ابوالبرکات، حاج شیخ علی آقا صرامی (یکی از دوستان بسیار نزدیک ایشان)، دکتر رحمان خوش اخلاق (از اساتید دانشکده اقتصاد دانشگاه اصفهان و همکار ایشان)، حاج آقا حسن ابطحی (دوست دوران طلبگی ایشان)، فتح اله حدادیان و ناصر لطفی (از شاعران مرتبط با ایشان)، محمدعلی شاهین (از دانشجویان مبارز در زمان طاغوت و مرتبط با ایشان)، حاج حیدر پیمانی (معلم کلاس قرآن محل) می باشد که البته گزیده ای از آن منتشر می شود.

 

استاد 19 ساله
دانشگاه اصفهان به مناسبت درگذشت پدر چند جلسه ختم برگزار کرد. سخنران یکی از این جلسات که علاوه بر اساتید و دانشجویان، همه اهالی محل نیز در آن حضور پیدا کردند، دکتر فضل الله صلواتی بود که سخنانش را با این آیه شریفه آغاز کرد:
"یرفع الله الذین امنوا منکم والذین أوتوا العلم درجات€Â¦"
سپس ادامه داد: سال ها باید که تا خسته دلی پیدا شود / بوسعیدی در خراسان یا اویسی در قرن
سال ها باید بیاید و برود تا یک مطهری، یک بهشتی، یک ابوالبرکات پیدا شود.
دکتر صلواتی که در سال های 38 و 39 در مدرسه صدر نزد ایشان ادبیات (سیوطی) می خوانده، می گوید: خیلی وقت ها به سختی از سده تا اصفهان می آمد برای اینکه تنها به یک نفر درس بدهد و برگردد. وی می گوید: دکتر ابوالبرکات از جمله علمای بزرگ ولی گمنام بود.

 

نامه آیت اله کاشانی و دکتر مصدق به ایشان
در میان مدارکی که از پدرم مانده نامه ای پیدا کردم به امضای آیت اله کاشانی و دکتر مصدق که خطاب به ایشان نوشته شده است. در این نامه از پدرم که آن زمان یک طلبه 21 ساله بوده، خواسته شده که همراه دیگر طلاب اصفهانی در حمایت از قیام 30 تیر 1331 راهپیمایی راه بیندازند. این راهپیمایی در اصفهان راه می افتد و پدرم بازداشت می شود.

 telgeraf96

"روزنامه ندای دین در صفحه ای تلگراف هایی را که حاج آقارضا ابوالبرکات همراه دیگر طلاب از اصفهان در پشتیبانی از قیام سال 31 برای آیت اله کاشانی و دکتر مصدق فرستاده اند را همراه با تلگراف های تشکر آمیزی که این دو شخصیت به طور جداگانه برای حاج آقا رضا ارسال می کنند به چاپ رسانده است."

 

مثل آیت اله بروجردی
کلاس درس برپاست و سیدمحمدرضا ابوالبرکات در قد و قامت یک طلبه 22 ساله، کتاب "قوانین میرزای قمی" را به دیگر طلاب مدرسه صدر درس می دهد. حاج میرزا علی آقای شیرازی به طور اتفاقی گذارش به این کلاس می افتد و انگشت حیرت به دهان می گیرد و می گوید: "ماشااله آقا رضا! ماشااله! تنها کسی که در سن 22 سالگی قادر بوده قوانین میرزای قمی را در این مدرسه درس بدهد آیت اله بروجردی بوده است."

 

تحریم انتخابات
در جریان تحصن روحانیون در امامزاده شاه عبدالعظیم (ع) در اعتراض به دستگیری امام خمینی در سال 42 ، آیت اله میلانی به پدرم می گوید به شَهرَت برگردد و مردم را از شرکت در انتخابات مجلس شورای ملی منع کن.
پدر می گوید: چون کاندیداهای منطقه ما وابسته به روحانیت هستند نمی توانیم تحریم کنیم اما حاج آقا میلانی می گوید این عذر پذیرفته نیست. در ادامه پدر از ایشان می خواهد که دو واعظ سدهی که در آن جمع حضور داشته اند را هم به عنوان شاهدی بر حکم تحریم همراه ایشان به شهر بفرستند.
سابقه آشنایی پدرم با آیت اله میلانی به یکی از سفرهایش به عتبات عالیات برمی گشت.

 همین نوجوان هایی که به حرمت شکنی و اهانت به معلمان شهره بودند در علاقه و ارادت به دکتر ابوالبرکات تا آنجا پیش رفتند که به عضویت کلاس قرآنی که حاج آقا در یکی از محلات تهران راه انداخته بود نیز درآمدند و آن را رونق بخشیدند.

اجازه نامه اجتهاد
آیت الله بهبهانی در سن 90-80 سالگی شروع کردند تابستان ها بیایند اصفهان. در جریان یکی از این سفرها باب آشنایی پدر با ایشان باز شد. جلسه ای برپا بود و روحانیون به بحث های تخصصی مشغول بودند. پدر هم که آن زمان حدودا 35-34 ساله بوده وارد بحث می شود. آیت الله بهبهانی مجذوب حرف های پدر شده و علیرغم اینکه بسیار کم حرف بودند سراغ می گیرند که این جوان کیست و از کجاست و با او گرم صحبت می شوند. بعد هم وعده می دهند که تا اصفهان هستند یک روز بیایند منزل پدر.
از آن زمان به بعد آیت اله بهبهانی هر تابستان یک روز با 60 نفر همراه، میهمان ما می شدند. پدر 36 ساله بود که آیت الله بهبهانی به قلم خودشان به ایشان اجازه اجتهاد دادند. دستخط ایشان سال ها قاب شده به دیوار اتاق پدر بود.

 a.behbahani

"دکتر ابوالبرکات در کنار آیت اله بهبهانی در منزل شخصی شان"

 

بچه های مدرسه
پس از استخدام در آموزش و پرورش برای تدریس به دبیرستان بهبهانی واقع در محله خانی آباد تهران معرفی شد. راجع به سابقه رفتارهای ناشایست دانش آموزان آن مدرسه با معلمان خصوصا معلمان روحانی اطلاعاتی داشت و از رفتارهای توهین آمیزشان با روحانیون بی خبر نبود. مدیر مدرسه نیز از همان ابتدا آب پاکی را روی دستش ریخت و گفت که می ترسم اینجا بچه ها قدر شما را ندانند.
دکتر ابوالبرکات اولین جلسه کلاس را در میان سر و صدا و شلوغ بازی های دانش آموزان با یک داستان آغاز کرد. داستان به نیمه رسیده بود که کلاس رفته رفته آرام شد و پسرها سراپا گوش شدند. بعد از چند جلسه کلاس دکتر ابوالبرکات پرطرفدار شد و بچه ها به او دل بستند.
یک روز که کلاس تمام شده بود و دانش آموزان گردش جمع شده و رهایش نمی کردند به ناچار به آنها گفت که باید به زورخانه برود. بچه ها که باور نمی کردند حاج آقا اهل ورزش آن هم از نوع باستانی اش باشد تا زورخانه دنبالش راه افتادند.
همین نوجوان هایی که به حرمت شکنی و اهانت به معلمان شهره بودند در علاقه و ارادت به دکتر ابوالبرکات تا آنجا پیش رفتند که به عضویت کلاس قرآنی که حاج آقا در یکی از محلات تهران راه انداخته بود نیز درآمدند و آن را رونق بخشیدند.

 

پای منبر استاد مطهری
پیش از انقلاب بود و استاد مطهری در مسجدالجواد تهران سخنرانی داشت، حاج آقارضا تصمیم گرفت اینبار که راهی تهران می شود از دوست قدیمی اش یادی بکند. وارد مسجد الجواد که شد صدای سخنرانی او گوشش را نواخت. خودش را پشت یک ستون پنهان کرد تا مبادا تمرکز استاد را به هم بریزد غافل از اینکه استاد او را دیده است. با تغییر لحن سخنران همه صورت ها به نقطه ای که او خیره مانده بود، برگشت:
- شما کجا اینجا کجا آقای ابوالبرکات، بفرما بشین بالا
دکتر ابوالبرکات از دور با او سلام و علیک کرد و ترجیح داد همانجا بنشیند تا منبر تمام شود اما استاد مطهری دلش تاب نیاورد، وسط سخنرانی از منبر پایین آمد و از میان جمعیت خودش را به او رساند، در آغوشش کشید و حال و احوال کرد سپس برگشت و به صحبتش ادامه داد.

 

عاقبت به خیر
حاج آقا در خانه اش را به روی همه باز گذاشته بود و خانه اش خانه امید مردم بود. برخی نزدیکان به این اخلاق ایشان خرده می گرفتند که مثلا چرا فلان شخص بدنام را به منزلت راه می دهی؟ حاج آقا در پاسخ می گفت: همه درها به روی این شخص بسته است اگر من هم این در را ببندم پس او به کجا پناه ببرد و چطور راه را پیدا کند؟ اتفاقا شخص مذکور عاقبت به خیر شد و با خوشنامی از دنیا رفت.
ایشان در پاسخ کسانی که ارتباطش با افرادی که خوشنام نبودند را زیرسوال می بردند، می گفت: من باید برای آنها نقشی پدرانه ایفا کنم. دکتر ابوالبرکات در رفاقت و هدایت حریص بود و سنگ تمام می گذاشت.

 gavani96

تا آخر عمر طلبه باقی ماند
همیشه مهمان داشت و مقید بود که حتما از میهمانانش پذیرایی کند و مادر می دانست که معمولا باید اندازه چند نفر بیشتر غذا درست کند و هیچوقت هم بابت این موضوع اعتراضی
نمی کرد.
با وجودی که ما بچه ها همیشه دور و بر پدر بودیم اما پذیرایی از مهمانانش را خودش انجام
می داد. خودش چای دم می کرد، خودش می ریخت و خودش جلوی مهمان می گذاشت حتی ظروف پذیرایی را هم خودش می شست و می گفت: طلبه تا آقا نشده بهترین انسان است اما امان از وقتی که از زیّ طلبگی بیرون بیاید.

 

تحول
جوانی بود که به حزب توده گرویده بود و مبانی اعتقادیش دگرگون شده بود. پدر یکی دو جلسه با او وارد بحث های فلسفی و خداشناسی شد و از آن پس او پدرم را رها نکرد و این ارتباط آنقدر ادامه یافت که جوان متحول شد و به دین و مذهب روی آورد. پس از مدتی همین شخص در تصادفی دچار قطعی نخاع شد به گونه ای که کنترلی بر ادرار خود نداشت.
پدر بعد از شنیدن این ماجرا بسیار متاثر شد و نگران بود مبادا این حادثه دوباره او را از دین و مذهب رویگردان کند اما وقتی به عیادت او رفت متوجه شد که خودش اصلا از این ماجرا ناراحت نیست و می گوید این عقوبت عمل زشتی است که یک شب در حالت مستی از من سر زد.

 

تماشاخانه
شخصیت پرجاذبه دکتر ابوالبرکات حتی هنرمندان و بازیگران تئاتر را هم جذب خودش کرده بود. یکی از بازیگران مطرح تئاتر پیش از انقلاب که به خانه ایشان رفت و آمد داشت گفته بود یک روز به ایشان پیشنهاد کردم که برای تماشای تئاتر ما به تماشاخانه بیایند و تاکید کردم ترتیبی می دهم از دری وارد شوند که کسی متوجه حضورشان نشود و در اتاق ویژه به تماشا بپردازند اما ایشان صراحتا گفتند اگر بخواهم تئاتر ببینم یک راست می روم داخل تماشاخانه و همان جایی می نشینم که همه نشسته اند و اگر هم نخواهم که اصلا نمی روم. اگرچه ایشان به دیدن تئاتر نیامدند اما من از همان روز جذب شخصیت قاطع ایشان شدم.

 

دیدار با امام
همان ابتدای انقلاب که امام خمینی در قم ساکن شده بود، دکتر ابوالبرکات همراه تعدادی دیگر از جمله دکتر میرحامدحسین سیادت راهی قم می شوند تا با ایشان دیداری خصوصی داشته باشند. رییس دفتر امام آن زمان یکی از همشهری ها به نام حاج آقاطاهر مرتضوی بود. از میان جمعیت تنها دکتر ابوالبرکات، پسرش و دکتر سیادت اجازه ورود پیدا می کنند. امام دکتر سیادت را که گویا یکبار معالجه شان کرده بود به جا می آورد و احوالپرسی گرمی با او می کند. دکتر ابوالبرکات هنگام بازگشت انگشتری را که دست به دست از اجدادش به وی رسیده بود و بسیار عزیزش می داشت به امام تقدیم می کند.

 

عیادت
حاج آقارضا همانطور که سوار اتومبیلش می شد چشمش به مرد همسایه افتاد: سیدمحمد جایی کاری داری؟
- نه حاج آقا چطور؟
- بیا با هم بریم جایی
اتومبیل به حرکت درآمد و رفت و رفت و رفت. توی مسیر مقابل یک شیرینی فروشی توقف کرد، حاج آقا پیاده شد و یک جعبه شیرینی خرید و دوباره راه افتاد و رفت تا به روستای محمودآباد رسید.
کوبه در را که به صدا درآوردند صاحبخانه آمد جلوی در اما اصلا فکرش را هم نمی کرد که دکتر ابوالبرکات عضو هیات علمی دانشکده های حقوق و اقتصاد را مقابلش ببیند.
یکی از دربان های دانشگاه به بستر بیماری افتاده بود و حاج آقا به محضی که خبردار شد، رفت عیادتش و بعد از حال و احوال مبلغی پول هم زیر تشکچه اش گذاشت.

 

27 دعوتنامه
طی سال های متوالی 27 دعوتنامه از دانشگاه های سراسر دنیا از جمله آکسفورد، فرانکفورت، استکهلم، تگزاس، کانادا و... برایش ارسال می شد تا کرسی فلسفه اسلامی این مراکز علمی را به دست بگیرد اما به هیچکدام پاسخ مثبت نمی داد و این درحالی بود که طبق متن همان نامه ها در صورت قبول این مسوولیت علاوه بر تمامی امکانات یک زندگی راحت شامل خانه، ماشین و... امکان تحقیق و پژوهش نیز برایش فراهم می شد اما علیرغم اینکه اساتید دانشگاه معمولا به دنبال چنین فرصت هایی می گشتند او هیچ توجهی به این دعوتنامه ها نشان نمی داد چراکه معتقد بود باید در شهر و کشور خودش خدمت کند.
مدرسه عالی شهید مطهری، دانشگاه جندی شاپور و دیگر دانشگاه های کشور و همچنین حوزه علمیه قم نیز بارها خواستار حضور وی در این مراکز علمی برای تدریس شده بودند اما هیچکدام از این پیشنهادات نتوانسته بود دکتر ابوالبرکات را از شهرش جدا کند.

 kart 96

"کارت دانشجویی دکتر ابوالبرکات در رشته علوم تربیتی"

 

استثنایی در طبیعت
در مدرسه صدر با آیت اله بهشتی همکلاسی بودند و با هم انس داشتند. دکتر بهشتی که یک سال زودتر از او راهی دانشکده معقول و منقول شد، جایی گفته بود یکی از استثناهایی که من در طبیعت دیدم ابوالبرکات بود.
همین سابقه آشنایی و رفاقت با دکتر بهشتی موجب شد تا مسوولیت پاکسازی دانشگاه اصفهان از اساتید وابسته به حکومت طاغوت را به وی بسپارند. دکتر ابوالبرکات با دید روشن و جامعی که داشت اجازه نداد بسیاری از اساتید قابل، از دانشگاه اخراج شوند و این در حالی بود که آن زمان بسیاری از دانشگاه ها به همین بهانه از اساتید خبره خالی شد.
چند سال بعد میرحسین موسوی نخست وزیر وقت طی نامه ای از وی به خاطر این هوشیاری در دفاع از اساتید خبره تشکر کرد.

 

دکتر سیادت
یکی از نزدیک ترین افراد به ایشان دکتر میرحامد سیادت بود. محال بود از فرانسه بیاید و به پدر سر نزند. خیلی وقت ها از فرودگاه زنگ می زد به پدر که یکی از بچه ها را بفرست دنبالم. هر دو علیرغم نبوغ علمی شان بسیار متواضع بودند و از این جهت خیلی به هم شباهت داشتند.
مدتی پای دکتر سیادت دچار مشکل شده بود و خودم شاهد بودم که پدرم خم می شد و بند کفش او را می بست.
دکتر سیادت بعد از فوت پدر گفت: من با خیلی از اساتید در ارتباط بودم اما هیچکس مثل دکتر ابوالبرکات قادر نبود به شبهات پاسخ بگوید.

 

برخورد با نیازمندان
یکی از اهالی محل که اتفاقا شخص معتبری هم بود در جوانی از دنیا رفت. پدر به همراه چند نفر دیگر یک شورلت تاکسی خریدند و به یک راننده تحویل دادند تا درآمد ماهانه ای برای همسر و شش فرزند آن مرحوم دست و پا کنند.

 

کار
پدر اصلا اهل خمس گرفتن نبود. می گفت پیامبر و ائمه اطهار (ع) همگی کار می کردند و مخارج زندگی شان را تامین می کردند ما هم تا هر وقت که توان داریم باید تن به کار بدهیم.

 

مطالعه
دکتر ابوالبرکات به تعمق فکری انقلابیون در جریان مبارزات انقلاب تاکید زیاد داشت. بر همین اساس جزوه ای با محتوای مبانی اعتقادی تدوین کرد تا مبارزان که غالبا جوانان بودند آن را مطالعه کنند و فعالیت هایشان بر اساس آگاهی و اندیشه باشد تا قشری گری و ناشی از احساسات. جزوه مذکور را تکثیر کرده و میان دوستان توزیع کردیم و خیلی از مبارزان آن را مطالعه کردند.

 در مدرسه صدر با آیت اله بهشتی همکلاسی بودند و با هم انس داشتند. دکتر بهشتی که یک سال زودتر از او راهی دانشکده معقول و منقول شد، جایی گفته بود یکی از استثناهایی که من در طبیعت دیدم ابوالبرکات بود.

سروش
یک سال از تاسیس انجمن ادبی سروش گذشته بود که ایشان به جمع ما پیوستند. از همان ابتدا دوستان که متوجه تبحر ایشان در ادبیات شدند ایشان را به عنوان دبیر انجمن برگزیدند و این افتخار تا پایان عمر ایشان برای ما وجود داشت.
چنان شاعران نوپا را به شعر تشویق می کردند که طرف هیچوقت فکر بیرون رفتن از دنیای شعر به سرش نمی زد. اگر شعر هزار تا اشکال داشت رها می کرد و آن بیتی که نسبت به بقیه بهتر بود را مورد توجه قرار داده و شاعر را تشویق می کرد.

 myansali96

مصاحبان و معاشران
اندرونی خانه مان اتاقی بود که چندتا پله به بالا می خورد. این اتاق همیشه خصوصا شب ها بستر محافلی با اقشار مختلف بود. گاهی با اساتید دانشگاه و بحث های فلسفی و تخصصی، گاهی با شعرا و اهل ادب و گاهی با عموم مردم. گفت و شنودها معمولا به درازا می کشید و گاه تا ساعتی بعد از نیمه شب هم ادامه می یافت.
دکتر ریاحی، دکتر طلیعه، دکتر لقمانی (متخصص زنان و زایمان)، دکتر آتش (متخصص داخلی از دانشگاه هاروارد) و... از جمله پزشکانی بودند که همواره از محضر پدرم استفاده می کردند.
دکتر معصومیان، دکتر خوش اخلاق، دکتر کابلی، دکتر مشرف جوادی، دکتر شجریان و دکتر ساسان نیز که هر کدام در اقتصاد یلی بودند در حوزه اقتصاد اسلامی از او بهره می بردند.
صدرالدین صدربلاغی که در مقطعی به دستور آیت اله بروجردی برای تبلیغ اسلام به اروپا و آمریکا اعزام شد نیز با پدر مراوده داشت. آیت اله فلسفی نیز مهمان خانه مان شده بود. شهید قورچانی نیز از دوستان پدر بود.

 

جبهه کجاست؟
چند سال از تشکیل کلاس قرآن محل می گذشت. جنگ شروع شده بود و من عازم جبهه بودم. رفتم پیش حاج آقا و گفتم باید بروم جبهه. حاج آقا گفت: جبهه شما همینجاست، کار شما همینجاست، جای شما همینجاست. باید بمانی و برای تربیت این بچه ها تلاش کنی.
مدتی گذشت چند نفر را برای اداره کلاس ها تعیین کردم و دوباره نزد حاج آقا رفتم و گفتم من می روم، دوستان کلاس ها را اداره می کنند. هنوز یک روز نگذشته بود که خبر آوردند حاج آقارضا گفته است برگرد. گویا نظم کلاس ها به هم ریخته بود. فورا برگشتم و با مشورت حاج آقا چند نفر دیگر را برای اداره کلاس ها انتخاب کردیم. خیال حاج آقا که از اداره کلاس آسوده شد به جبهه برگشتم.

 

مجلس روضه
حاج آقا به روضه آخر وداع امام حسین (ع) و همچنین روضه حضرت علی اصغر (ع) خیلی اعتقاد و علاقه داشت. گاهی می شد من و ایشان در اتاق بودیم می گفت می خواهم یک روضه برپا کنم بعد فورا با سیدحمید که مرد ساده دلی بود تماس می گرفت و می گفت بیا یک مصیبت بخوان و به همین سادگی یک مجلس روضه سه نفره برگزار می کرد.
حتما بعد از هر منبر روضه می خواند و اصلا برایش اهمیت نداشت که یک نفر در مسجد نشسته است یا صدنفر.

 

بی معرفتی
یک روز مثل همیشه با من تماس گرفت و گفت بیا منزل با هم گپ بزنیم. هیچوقت حاج آقا را اینقدر ناراحت و مغموم ندیده بودم. علت را که جوبا شدم گفت امروز دو تا طلبه همانطور که از جلوی حجره ام می گذشتند گفتند جای کتاب مثنوی را آب بکش. (تطهیر کن)

  دکتر ابوالبرکات به تعمق فکری انقلابیون در جریان مبارزات انقلاب تاکید زیاد داشت. بر همین اساس جزوه ای با محتوای مبانی اعتقادی تدوین کرد تا مبارزان که غالبا جوانان بودند آن را مطالعه کنند و فعالیت هایشان بر اساس آگاهی و اندیشه باشد تا قشری گری و ناشی از احساسات. جزوه مذکور را تکثیر کرده و میان دوستان توزیع کردیم و خیلی از مبارزان آن را مطالعه کردند.

معلم اخلاق
ایشان معلم اخلاق بنده بودند. یکبار ندیدم پشت سر کسی حرفی بزند. هر وقت سوار ماشین بود حتما پیرمردها و پیرزن ها را سوار می کرد. تواضعش مثال زدنی بود.

 shahadatayn96

 "مسلمان شدن جوان مسیحی در حضور دکتر ابوالبرکات"

 

حافظه تاریخی
در ادبیات عرب و ادبیات فارسی استاد بود. قصاید چند صدبیتی شعرای قدیم مثل فردوسی، انوری، خاقانی و.. را از بر بود. به غزلیات سعدی و حافظ و اشعار مولوی اشراف کامل داشت و همه را از حفظ می خواند.
الفیه ابن مالک را که قواعد زبان عربی را در قالب هزار بیت جمع کرده است از اول به آخر و از آخر به اول از حفظ می خواند.
روزی از حاج شیخ علی اکبر نصر استاد مسلم ادبیات عرب پرسید: در حال حاضرکدام بخش مغنی اللبیب را تدریس می کنی؟ گفت: به بخش "اذ" رسیده ایم. کل آن بخش را از حفظ خواند در حالی که 40 سال می شد که این کتاب را نگشوده بود.

 

شب های جمعه
دهه شصت بود که به مدت چند سال شب های جمعه در خانه کتاب "اصول فلسفه و روش رئالیسم" علامه طباطبایی را تدریس می کرد. در به روی همه باز بود و عده ای به صورت ثابت در این کلاس شرکت می کردند.