این خانه از تاریخ هزار توی سده برای تو می گوید ...

ارسال در تاریخ

 اما اگر از همين افراد بپرسي تنها موزه مردم شناسي خميني شهر كجاست؟ مطمئن نباش همه بتوانند راهنمایی ات كنند! آخر هيچ كجاي اين در و ديوارهاي اطرافش چنين چیزی را خبر نمي دهد مگر پلاكاردي كه تاريخ افتتاح را اعلام مي كند و برگه اي A4 كه ساعات بازديد را به اطلاع عموم مي رساند كه حتي اگر از جور باد هم در امان بمانند باز هم چندان به چشم نمي آيند.
وارد هشتي مي شوي و از آنجا راهي دالان خنكي كه سنگهاي سخت و مقاوم كف آن انگار هيچگاه خيال فرسوده شدن ندارند. دالان را تا آخر نرفته، مردي را مشاهده مي كني كه روي صندلي نشسته و بليط مي فروشد.   
– ببخشید آقا، ورودي چنده؟
- قابلي نداره، 500 تومن!
اما تو خواهش مي كني از آنهائي نباش كه حرف از پول كه به ميان مي آيد قدم هاي آمده را پس مي گيرند
و عطاي اين صفحه طلایی از دفتر تاريخ را فقط به خاطر يك 500 تومان ناقابل به عطايش مي بخشند؛ بين خودمان بماند، خانه سرتيپ توي مدت يك ماهه بعد از افتتاح چنين بازديد كننده هایي كم به خودش نديده است!
هزینه ورود را كه پرداختی، يك نگاهي به پشت سرت بيندازي بد نيست، آفرين! همين كاشي هاي آبي رنگ را مي گويم، خواندنش شايد 3-2 دقيقه وقتت را بگيرد اما وقتي مي-خواني احساس مي كني خيلي چيزها مي داني: ديوان خانه"سرتيپ حاج محمدحسين خان اميني سدهي" فرمانده فوج جلالي قشون تحت امر ناصرالدين شاه قاجار كه در فاصله سال هاي 16-1314 ه.ق بنا شده، خطوط بعدي كه از نظرت مي گذرد متوجه مي شوي اينجا محل سكونت كسي نبوده است بلكه اينجا زماني مقر امور حكومتي و ديواني و دفتري اين درجه دار نظامي قاجار بوده و عناوين بخش هاي مختلف بنا را كه مي خواني: تالار سرپوشيده (شاه نشين)، نارنجستان، حوضخانه و... انگار پاهايت ديگر تاب ایستادن ندارند، روحت، ناشكيب مي خواهد پا به صحن بگذارد تا كام تشنه اش را با اين جام مصفا سيراب كند، اما نه؛ يك لحظه صبر كن و قبل از اينكه پا به راهرو بگذاري اين سخن اميرالمؤمنين علي(ع) را به خاطر بياور كه خطاب به فرزندش امام حسن(ع) فرمود: " از زندگي گذشتگان عبرت بگير".
حالا برو داخل خانه؛ بسم الله، از مقابل قاب هاي عكس كه مي گذري با خود بينديش با مطالعه اين برگ از دفتر قطور تاريخ چه بايد بياموزي؟ راز ماندگاري اين بنا چيست؟ و راز ماندگاري صاحبش؟ قديمي هاي محل مي گويند: اين خانه دسته جات عزاداري زيادي به خود ديده است. اين سنگ فرش ها، گام هاي كسي را بر شانه خود حمل كرده و اين ديوار و ستون ها اشك ها به خود ديده اند، اين ظرفشويخانه فقط و فقط مفتخر به پذيرائي از عزاداران ائمه اطهار(ع) بوده و چه انگيزه اي از اين بالاتر براي ماندگاري و چه نيروئي به جز نور معنويت مي توانست مهر ماندگاري را اين چنين بر پيشاني اين بنا به يادگار بنشاند. اين تبلورها هر چند چشمت را گرفته اند اما انگار اين چشم انداز زيباي ساختمان است كه گامهايت را به خود مي خواند. نگاهي گذرا به تابلوها مي اندازي و پا به درون صحن مي گذاري، حوض بزرگ آبي رنگ، باغچه هاي پر گل، صداي فواره ها كه گويي زندگي را در جان رگ هايت تزريق مي كنند، ايوان ها و سكوهاي بالابلندي كه با شب بو و شمعداني آذين شده و شميم مست كننده اين گل ها كه صحن خانه را آكنده اند و مشام جان را نوازش مي دهند، انگار همه چيزهاي اين خانه براي خودنمائي بيشتر در تكاپويند، گوئي اين ستون هاي سر به فلك كشيده، اين آجرفرشهاي سرشار از خاطره، اين قاب عكس هائي كه هزاران راز سر به مهر در سينه دارند، اين ايوان ها، اين فواره ها؛ همه با هم در رقابتند تا نگاهت را، گامهايت را، فكر و ذهن و روحت را براي مدتي مسحور خود كنند و چه می دانند كه تو براي لحظاتي ايستاده اي و سردرگم و سرگردان كه از كجا شروع كني؟
مبهوت و سرگردان سر را به هر طرف مي چرخانم و سه دري ها و پنج دري هائي را كه خيره به من همچون يك امانتدار امين تمام خاطرات سرتيپ اميني سدهي را بر سينه حفظ كرده اند، مي نگرم كه خانم مشتاقيان به ياري ام مي آيد، مي پرسم از كجا شروع كنم؟
و خانم مشتاقيان كه كارمند بخش بهسازي و نوسازي شهرداري است با دست شاه نشين را نشانم مي دهد: بهتر است از آنجا شروع كنی. از پله ها با احتياط بالا مي روم تا شمعداني ها و شب بوها آسيبي نبينند، شاه نشين 5 تا در دارد، از در وسط وارد مي شويم، به محض ورود يكه مي خورم، سه تا مجسمه در بالاي اتاق به چشم مي خورد، ابهتشان چنان مرا مي گيرد كه يك لحظه احساس مي كنم بايد سلام كنم و تعظيم نمايم، در نگاه اول فقط مي شود حدس زد او كه پشت به جا بخاري در هيئت يك نظامي ايستاده، " سرتيپ اميني سدهي" باشد اما آن دو كه دو طرف نشسته اند به چشم آشنا نمي آيند.
خانم مشتاقيان توضيح مي دهد: معماري اينجا طبق اصول معماري اواخر دوره قاجار تلفيقي از هنر سنتي ايران و فرنگي سازي اروپائي است، گچبري ها، گره چيني ها، روي شيشه هاي رنگي، آينه كاري دور تا دور تالار، نقاشيهاي روي ديوارها كه نماهائي از مناظر اروپائي است و سقف هاي روسي كه چيزي است شبيه كاغذ ديواري.
خانم مشتاقيان همچنان توضيح مي دهد:"كاربري فعلي اين بخش جانمائي مانكن هاست" اما نگاهم ثابت مانده است روي ترك عظيمي كه بر بالاي جابخاري نشسته و حكايت از قدمت دارد و مظلوميت و انزوا؛ آهي عميق مي كشم، اين آثار روي ستون ها و ديوارها هم به چشم مي خورند. خانم مشتاقيان مي گويد: مرمت شاه نشين هنوز به پايان نرسيده است.
به مجسمه پر از ابهت و اقتدار سرتيپ كه نزديك مي شوي اولين چيزي كه چشم را مي گيرد كتيبه بالاي سرش است: " يا نارُ كوني برداً و سلاماً علي ابراهيم 1316" خانم مشتاقيان مي گويد: به احتمال زياد اين عدد تاريخ پايان ساخت بنا را نشان مي دهد.
پالتوئي بلند و مشكي با دكمه هاي طلائي، شلواري همرنگ و يكدست و كلاه مشكي بر تن سرتيپ مي گويد كه او همچنان در حالت آماده باش به سر مي برد و كوچكترين حرمت و جنبشي از چشمان تيزبينش مخفي نمي ماند. معرفي نامه اجمالي كه روي ديوار نصب شده حاكي از آن است كه اين صاحب منصب نظامي دوره قاجار فرزند "ياورخان" است و پدر"حاج محمدحسن خان"، "حاج عبدالله خان"، "حاج سيف الله خان"، و "بلقيس خانم" كه اين بناي ارزشمند را در اختيار شهرداري شهرستان گذاشتند تا نام " سرتيپ حاج محمدحسين خان اميني سدهي" را براي هميشه زنده نگه دارند.
سرتيپ سدهي با خدمات شاياني كه به مردمش ارائه داد؛ آن زمان ها كه قحطي همه ايران را فرا گرفته بود قنوات و كشاورزي و زراعت را احيا كرد و صنعت تنباكو را از كشت تا صادرات رونق بخشيد، اين شخصيت مردمي با مشقت فراوان به سفر حج و عتبات عاليات رفت و در سال 1305 ه.ق دار فاني را وداع گفت و طبق وصيتش در حرم حضرت ابوالفضل(ع) به خاك سپرده شد.
به طرف مجسمه سمت راست كه مي روي احساس مي كني حصارهاي زمان را شكسته و به گذشته ها قدم نهاده اي،"مرحوم حاج سيدعلي آقا ميرعنايتي" اولين رئيس انجمن بلديه سده، شخصيتي بادرايت كه نقش مهمي در شهر شدن سده داشت، با جذب بودجه و اعتبارات دولتي به ترويج بهداشت و درمان و واكسيناسيون پرداخت و خدمات ارزنده ديگري به مردم ارائه داد. احساس مي كني چقدر مديوني و چقدر شانه هايت زير بار اين دين سنگيني مي كند. از خود مي پرسي: حاج سيد علي آقا تا حالا كجا بوده! چرا نمي شناسمش؟ دوباره نگاهش مي كني و چنان احساس تعلق خاطري به تو دست مي دهد كه گويي سالهاست او را مي شناسي، نگاه دورانديش او چنان خيره به دور دست است كه انگار هنوز دارد مديرانه اوضاع شهر را رصد مي كند و در فكر چاره جوئي است اما در اين ميان آنچه تو را مي آزارد لباسي است كه اصلاً برازنده" حاج سيدعلي آقا" نيست. مسؤلين موزه مي گويند اگر خانواده اش با اطلاعاتي كه از نوع پوشش او داشته اند در اين مورد اقدام نكنند، خودمان لباسي برازنده برايش تهيه خواهيم كرد.
قديمي هاي محل مي گويند در چند قدمي خانه سرتيپ، خانه تاريخي حاج سيد علي آقا قرار داشت كه روزي كنسولگري روس بوده و الان اثري از آن نيست.
و اينك مجسمه سمت چپ تو را مي خواند: " حاج علي ايران نژاد" معروف به حاج علي مغنی و ملقب به پدر نوسازي خميني شهر متولد 1269 ه. ش، شخصيتي كه علاوه بر خدمات اجتماعي ارزنده اش به شهر، با مبارزه مدبرانه و شجاعانه اش با حزب توده در آن صفحه تاريك از تاريخ كشورمان نه تنها سده بلكه اصفهان را از لوث وجودشان پاك كرد. دوباره كه با عشق و غرور نگاهش مي كني چشمان نگرانش را مي بيني كه انگار هنوز دغدغه آباداني دارند، لباسي بسيار زيبا و شکیل به تن دارد، دقيقاً شبيه آنچه در عكس به چشم مي آيد، اما آنچه سؤال برانگيز است كلاه و گيوه اي است كه در عكس موجود است اما حاج علي نه گيوه اي به پا دارد و نه كلاهي بر سر! به روي بنري كه بر يكي از درها نصب است نوشته: اين شاه نشين زماني جايگاه پذيرائي از شاهزادگان قاجار و امراي محل بوده و امروز جايگاه مانكن كساني است كه علیرغم خدمات شايانشان، نه اسمشان خيلي به گوش ها آشناست و نه چهره شان به چشمها.
حالا نوبتي هم كه باشد نوبت اتاق هاي گوشوار است. دو تائي كه به شكل قرينه در طرفين شاه نشين نشسته اند و هر دو به آن راه دارند، اينطور كه مسئولين موزه مي گويند قرينه سازي از ويژگي هاي معماري خاص دوران قاجار است و گواه اين مدعا وجود قرينه هاي زياد در اين بناست.
گوشوار سمت راست را غرفه"روشنايي" ناميده اند، تمام طاقچه هاي اين اتاق را که با سه درب چوبي به دو قسمت تقسيم شده، با انواع چراغ تزئين كرده اند، چراغهايي با پايه هاي سنگي، پايه هاي بلند جگري، چراغ دو فتيله، فانوس پيه سوز و... اما آنچه سؤال برانگيز است اين است: خيلي از ما هنوز روي طاقچه اتاق ها و داخل ويترين هايمان را با همين چراغ ها تزئين مي كنيم چرا كه به راحتي در دسترس هستند پس چرا در موزه اند؟ خانم مشتاقيان مي گويد: اين موزه يك موزه مردم شناسي است يعني يك موزه زنده، يعني به نمايش گذاشتن اشیائي كه در خانه مردم يافت مي شود، به نمايش گذاشتن شيوه زندگي مردم در سال هائي كه خيلي دور نيست. براي همين قدمت اشياء در اين نوع موزه ها در نظر گرفته نمي شود. خوب كه دقت مي كني مي بيني روي كارت شناسائي اكثر اين اشياء نوشته: معاصر يا خيلي كه از ما دور باشد مي نويسد: مربوط به دوره قاجار.
گوشواره سمت چپ را «غرفه زندگي» ناميده اند، طاقچه هاي این اتاق را انواع ظروف مورد استفاده قديمي مثل روغن دان، كاسه ها و كوزه هاي سفالي و همچنين انواع قفل ها پوشانده اند. اينجا هم خيلي از ظروف به چشم آشنا مي آيند و قول مي دهم اگر انباري خانه-تان را زير و روكني بتواني چند نمونه پيدا كني، اين گوشوار بوسيله يك درب به دو بخش ديگر مرتبط است، حوض بزرگ را كه از لاي در مي بيني، كنجكاوي را برمي انگيزد، در را باز مي كني و پا به درون حوضخانه مي گذاري، اينجا هم يك تالار سرپوشيده است با سقفي بسيار بلند و كفپوشي از كاشي هاي آبي رنگ و نقوش نظامي كه بر روي سنگ ها حكاكي شده اند. حوض در وسط است و 4 صفه (ايوان) دور تا دورش؛ بيشتر آدم را به ياد مجالس شبيه خواني مي اندازد و انگار كسي قرار است همين جا، جاي اين حوض هنرنمائي كند و تماشاگران بر فراز اين صفه ها لذت ببرند، صفه هائي كه حالا تبديل شده اند به غرفه اي براي نمايش شيوه خانه داري و ابزار و وسايل موجود در خانه هاي قديمي ها. گنجه هاي چوبي، چمدان هاي مخملي و چرمي و كرسي و...كه ما را مي كشاند به توي زيرزمين ها و بالاخانه هاي خودمان يا پدربزرگ ها و مادربزرگ هايمان و ارزش اشيائي را كه ما شايد خرت و پرت مي ناميم در نظرمان جلوه گر مي كند و اينجا فكر مي كنم بايد دنبال جواب سؤال دیرینه ام باشم كه زن هاي قديمي چه كار مي كردند در خانه هايي كه نه تلويزیوني بر آنها حكومت مي كرد و نه كامپیوتر و تلفن و موبايلي پيدا مي شد برای رفع تنهائي و بيكاري هايشان، و چطور حوصله شان سر نمي رفت؟ اين غرفه در كمال سكوت با صراحت به من مي گويد كه تهيه غذاي يك روزف نصف روز يك زن را اشغال مي كرد و بقيه كارها هم كه هر كدام جاي خود داشت.
هر اتاقي را كه به مقصد اتاقي ديگر ترك مي كني قاب عكس هاي سياه و سفيدي كه پاي هر كدام شان نام يكي از خيابان هاي شهر را مي بيني، پاهايت را از حركت باز مي دارند: دوشنبه بازار، خيابان امام شمالي، خيابان امام جنوبي، خيابان بوعلي... در این عکسها، تک و توك ماشينهاي قديمي را كه حالا فقط بايد توي عكس و فيلم ها دنبالش بگردي می بینی که در خيابان در حركت اند و مردماني در خیابان اند با پوشش هایي قديمي كه امروز شايد به زحمت بتواني به تن پيرمردها و پيرزن هاي شهر پيدا كني. اينجا توي اين عكس انگار ناخودآگاه به دنبال جواني اجدادت مي گردي.
درختان چنار سر به فلك كشيده خيابان بوعلي را كه مي بيني آهي عميق مي كشي، حالا كجاي اين خيابان بايد به دنبال درختان باشي؟ از آدم عاقل منطقي چه كارهایي كه بر نمي آيد. تبر بر پيكره درختي فرود مي آورد كه سخاوتمندانه ريشه هايش را پر از اكسيژن مي كند، تا جا را باز كند براي تردد اتوموبيل هاي مدرني كه خودسر و خودخواه دي اكسيد كربن را روانه ريه هايش مي كنند.
لابه لاي اين تابلوها، يك تابلوي رنگي نشسته است كه مواظب باش از تيررس نگاهت دور نماند، مطمئنم از تماشايش متأثر خواهي شد، هم دل آزرده و هم خوشحال. تصويرِ همين جاست، همين خانه كه بر سنگ فرش هايش ايستاده اي، درست است! اين باغچه هاي خزان زده و اين درختان خشكيده، همين باغچه زنده و سرحال امروز است، اين است كه مي بيني همين جا روبروي شاه نشين بسته بوده اند و اين حيوانات توي همين حياط مسكن گزيده بوده اند! حالا چشم از قاب عكس بردار و دوباره خانه را تماشا كن، خوشحال باش و خدا را شكركن كه اين خانه به زندگي برگشت و زندگي به اين خانه.
هوز تمام نشده است، بخش اصلي بنا هنوز مانده، دو قرينه در راست و چپ صحن، شامل 4 پنج دري و 2 سه دري در مقابل هم به نام تابستان نشين و زمستان نشين.
سه دري تابستان نشين كه استراحتگاه و نشيمنگاه سرتيپ بوده را غرفه ظروف ناميده اند و انواع ظروف فلزي از دوره قاجار تا معاصر را روي طاقچه هايش چيده اند، پنج دري كناري كه جايگاه پذيرائي از عوام و مردم عادي بوده است را غرفه مراسمات ناميده اند و درون هر ويترين، وسايل و ابزار مورد نياز براي برگزاري مراسمات مختلف را در معرض ديد گذاشته اند مثل كاسه هاي ترمه و گلاب پاش هاي مخصوص عزاداراي. پنج دري دوم تابستان نشين را ظرفشويخانه مي ناميده اند؛ همانجا كه فقط خاص پذيرائي از دسته جات عزاداري و روضه ها و شبيه خواني بوده است. كف از كاشي هاي آبي رنگ پوشيده شده و به نظر مي آيد گودال موجود در اتاق، مخصوص شستشوي ظروف بوده باشد كه اكنون غرفه مشاغلش ناميده اند.
اين غرفه براي جوان ترها جذابيت بيشتري دارد چرا كه يا ابزار مشاغلی در معرض ديدشان است كه ديگر حتي نامي از آن ها برده نمي شود مثل تخت كشي يا به ندرت مي شود توي كوچه پس كوچه هاي دور افتاده شهر، دستان پينه بسته اي را يافت كه هنوز به مشاغلي از اين دست مشغولند و نان بازو مي خورند مثل نمد مالي و يا مشاغلي كه هنوز جريان دارند اما ابزار كارشان به كلي تغيير كرده است مثل آرايشگري، بنائي، قصابي، خياطي ...
اينجا اشیائي را مي بيني كه شايد اسمش را زياد شنيده اي اما نديده اي و الان اينجا مقابل چشمان جستجوگرت نشسته اند مثل: اتوي زغالي، جوالدوز و... حتماً شنيده اي كه مي گويند: يه سوزن به خودت بزن و يك جوالدوز به مردم!
تابستان نشين را كه به تماشا نشستي و بيرون آمدي روبرويت را نگاه كن، درست قرينه همين بخش از بنا زمستان نشين را مي بيني باز هم با دو تا پنج دري و يك سه دري.
سه دري زمستان نشين استراحتگاه و نشيمنگاه سرتيپ در روزهاي سرد سال بوده و پنج دري كناري كه محل پذيرائي از ميهمانان عوام بوده است اكنون غرفه نساجي نام گرفته است.
اينجا توي ويترين هاي اين اتاق، هنرهاي دستي زنان سده اي را مي بيني كه چه زيبا و با سليقه تمام، ظرافت و لطافت وجودشان را براي پرده ها و پيراهن ها جلوه گر ساخته اند، آنچه از همه جالب تر به نظر مي آيد انواع چادرهايي است كه هر كدام مخصوص يك محله از شهرمان است، چادر زنان اسفريزي با چادر زنان آدرياني و آدرياني با ورنوسفادراني و دستگردي هر چند در طرح اصلي با هم يكسانند اما در عين حال هر كدام براي خود طراحي متفاوتي از بقيه دارند، چيزي كه الان نه تنها در ايران بلكه در هيچ كجاي دنيا ديده نمي شود و اين از رهاوردهاي عصر ارتباطات است و اين تفاوت در نوع پوشش مردم در محلاتي نزديك به هم مي تواند نشانگر اين باشد كه ممكن است يك زن در طول زندگي خودش پا را حتي از محله اش فراتر نگذاشته باشد.
يكي از پوشش هاي جالبي كه چشمت را مي گيرد، گيوه هاي ساقدار تزئين شده با گلهاي رنگي زنانه است. پاي حرف هاي مادربزرگ كه بنشيني برايت خواهد گفت كه چقدر به گيوه هاي روي جهازش عشق مي ورزيده است و چاقچورهایی كه نشان از حجاب و حياي زنان قديمي دارد. چاقچور هم بايد به گوش ات آشنا باشد، نشنيده اي قديمي ها مي گويند: كجا دوباره چادر چاقچور كردي؟
شايد تو هم مثل من فكر مي كردي چاقچور هم نوعي پوشش است مثل چادر، چيزي شبيه چاچپ. اما اينجا كه بيائي چيزي را مي بيني كه اصلاً به آنچه تو فكر مي كردي شبيه نيست، يك شلوار مشكي زنانه كه دمپاهايش به جورابي از همان رنگ و جنس منتهي مي شود؛ شايد تو هم مثل من بيشترين وقت را توي اين غرفه به سر ببري و از ديدن اين دامنهاي دورچين، اين سفره هاي قلمكار، اين گلدوزي هاي ظريف دستي سير نشوي.
و حالا مي رسيم به اتاقي كه شايد زيباترين، جذابترين و دلرباترين بخش اين خانه بوده است، جائي كه زمستان ها عطر نارنج و پرتقالش خانه را برمي داشته و دل از ساكنينش مي ربوده است؛ نارنجستان تفريحگاه زمستاني سرتيپ. از باغچه اين نارنجستان چيزي نمانده به جز يك گودال عميق، و از بخش شاه نشين كه بسان صفحه اي بالاي باغچه قرار دارد يك سنگ حوض يكپارچه كه شايد زماني شرشر آبش گوش شاه نشينان را نوازش مي داده است.
نارنجستان را با تمام خاطرات ثبت شده بر سينه اش مي گذاري و مي گذري و دوباره پا به صحن مي گذاري، دور تا دور حوض قدم مي زني و به ماهي هاي قرمزي كه سرخوش از خنكاي اين آب روشن، توي اين حوض بزرگ پارو مي زنند حسودي ات مي شود، كم كم به سوي دالان به راه مي افتي، از پيچ دالان كه گذشتي يادت باشد اينجا آمده بودي كه از گذشتگان عبرت بگيري پس با خودت حساب كتاب كن.
كجا آمدي؟ چرا آمدي؟ و با خود چه به تحفه مي بري؟