جشن های نیمه شعبان در دهه 30

ارسال در تاریخ

بچه ها راه می افتند توی دوشنبه بازار. همه جا چراغان است. بعضی مغازه ها شربت توزیع می کنند و بعضی دیگر نقل. بچه ها شربت بهارنارنج را بالا می کشند و از دوشنبه بازار می زنند بیرون. شاگرد شوفر دور میدان پرسه می زند و مسافر جمع می کند:

- شهر... شهر... شهر... بپر بالا


بچه ها می دوند سمت اتوبوس و آخرین صندلی های باقیمانده را پر می کنند. هنوز چند تا از صندلی های عقب اتوبوس خالی مانده است. چند تا خانم از دور پیدایشان می شود.
حاج محمداسماعیل شاگردش را به سمتشان می فرستد: بپر ببین اگه عازم شهرند که بشینیم بریم.


عبدالرحیم تیز می دود سمتشان، چند تا کلمه بینشان رد و بدل می شود و راه می افتند سمت اتوبوس. حاج محمداسماعیل شوفر می نشیند پشت فرمان و اتوبوس مسیر شترگلو به آتشگاه را در پیش می گیرد. عوارضی را پشت سر می گذارد و ساعتی بعد، از جاده باریک آتشگاه گذشته و از سرازیری گاراژ سده (واقع در خیابان آیت اله طالقانی فعلی در نزدیکی برج جهان نما) فرود آمده و متوقف می شود. مسافرها پیاده می شوند و محمدعلی و دوستانش می روند به سمت فرش فروشی بزرگ دروازه دولت.


مغازه چند دهنه را فرش کرده اند و جمعیت موج می زند. بچه ها خودشان را میان جمعیت جا دادند. مداح، مولودی خوانی می کند و میزبانان با نان شکری و نان کرکی و شربت از میهمانان پذیرایی می کنند.


ساعتی می گذرد و مراسم هنوز ادامه دارد. بچه ها از جا برمی خیزند و به سمت گاراژ سده به راه می افتند. صدای عبدالرحیم از دور به گوش می رسد:

- سده... سده... سده... بپر بالا


بچه ها قدم ها را بلندتر بر می دارند و خودشان را سریع به اتوبوس می رسانند. حاج محمد اسماعیل پشت فرمان نشسته است. صندلی ها که پر می شود اتوبوس با سر و صدا از گاراژ بیرون می رود و به سمت آتشگاه به راه می افتد.

راوی: محمدعلی پیمانی