همه چیز از زیرزمین آغاز شد

ارسال در خبر و گزارش

اهواز –خبرنگار اطلاعات:
مرکز بازسازی شهید سید حسین علم الهدی در اهواز که از اسفند ماه سال 60 فعالیت خود را به صورت محدود آغاز کرده بود، توانسته است با کمک های مستمر مردمی در حد نسبتا گسترده ای زیر نظر تدارکات قرارگاه کربلا خدمات ارزنده و متنوعی را به رزمندگان اسلام و جبهه های نبرد ارائه دهد...
فعالیت های این مرکز در زمینه های چادردوزی، تعمیر چادرهای گروهی، شستشوی وسایل شخصی رزمندگان، شستشو و تعمیر انواع چادرها و پتو، تعمیر پوتین، چراغ نفتی و دیگر وسایل مورد نیاز رزمندگان اسلام در جبهه های حق علیه باطل است...از جمله کارهای قابل توجه این مرکز، احداث یک سد در کنار رودخانه کارون است که با ارتفاع 15 متر و طول 350متر توسط نیروهای مردمی و با هزینه امت ایثارگر تهران و اهواز ایجاد شده که مورد تعجب و تحسین متخصصین این امر قرار گرفته است... (یکشنبه 29 دی 1364)


همه چیز از زیر زمین آغاز شد
دشمن هنوز بر طبل جنگ نکوبیده بود که حاج قاسم عادلیان رفت پیش حجت الاسلام ریشهری که آن زمان دادستان ارتش بود و اجازه نامه ای گرفت تا لباس ها، پوتین ها، پتوها و کلیه وسایل و لوازم بلااستفاده سربازان ارتش را از پادگان های تهران جمع آوری کند و در زیرزمین خانه اش در تهران شستشو و تعمیر نماید و در اختیار بسیجی ها بگذارد. مردم خیرخواه به یاری اش آمدند تا بسیج این لشکر مخلص خدا را که نهادی انقلابی و نوپا بود و به دلیل شرایط نامساعد اقتصادی قادر به تامین مایحتاج نیروهای خود نبود، یاری کنند. جنگ که آغاز شد حاج آقا عادلیان کار و کاسبی اش را سپرد به پسر بزرگش و کمک های مردمی را بار کامیون کرد و راهی آبادان شد. مدتی آنجا ماند و بعد به فکرش افتاد که زیرزمین خانه اش را به آنجا منتقل کند و یک مرکز بازسازی در پشت جبهه راه بیاندازد تا سپاه و بسیج را در تامین مایحتاجشان یاری نماید.


چایخانه ای که رختشویخانه شد
چایخانه سنتی اهواز بین پل راه آهن و پل معلق با فضایی بالغ بر 5 هزار متر و در نزدیکی رود کارون در اختیارش قرار گرفت. حاج آقا عادلیان دراین باره می گوید: «کار را با 10 نفر نیرو شروع کردیم و ابزاری به جز چند تشت و لگن در اختیار نداشتیم.» لباس ها و پتوها و پوتین ها و... از سراسر جبهه به چایخانه اهواز می آمد و بعد از تفکیک، شستشو، تعمیر، اتو و بسته بندی دوباره راهی جبهه ها می شد. کم کم مردم با ستاد آشنا شدند و استقبال مردمی زیاد شد. عادلیان می گوید: «رسیدیم به جایی که نمی توانستیم جوابگوی استقبال مردمی باشیم. مرد و زن به صورت گروهی از شهرهای مختلف می آمدند و هر گروه 45 روز آنجا می ماندند و می رفتند تا گروه بعدی بیایند. بعضی خانم ها چرخ خیاطی هایشان را می آوردند و آنجا می گذاشتند، چند دستگاه چرخ هم سپاه در اختیارمان گذاشت. یک شماره حساب داشتیم که مردم کمک هایشان را واریز می کردند و ما توانستیم چند ماشین لباسشویی بزرگ برای شستشوی پتوها بخریم. این لباسشویی ها هر کدام 30 تا پتو می گرفت و بعضی روزها 15 هزار تا پتو می شستیم. بعضی پتوها، ملافه ها، لباس ها و... به قدری آغشته به خون بود که شستشویش چندین مرحله کار می برد. جوشاندن، برس کشیدن، ضدعفونی کردن و...


از لباس های تعمیرکاران ماشین آلات تا چراغ های نفتی
لباس های تعمیرکاران را هم باید چندین ساعت در آب روی اجاق می جوشاندند تا چربی اش کم بشود.
گاهی می شد در یک روز چندین کامیون لباس و پوتین و... می آوردند. بعد از عملیات ها نیروهایمان را می فرستادیم منطقه تا هر چه وسایل و لوازم هست بیاورند. چراغ نفتی و گازی، کلمن آب، برانکارد و هر چه که به جز ماشین آلات و اسلحه بود را می آوردند. اگر نیروی متخصص کم داشتیم از صنف مربوطه تقاضای نیرو می کردیم تا وسایل را تا آنجا که ممکن است تعمیر و بازسازی کنیم و برگردانیم جبهه. ضایعاتی ها را هم می فروختیم تا منبع درآمدی باشد.»

 

ما یک گنج پیدا کرده ایم
«ما یک گنج پیدا کرده ایم. » این جمله را حجت الاسلام جزایری در خطبه های نماز جمعه اهواز گفت و بعدش نمازگزاران فوج فوج و سینه زنان از روی پل نادری آمدند به سمت ستاد. صبح وقتی خانم موحد از بالای بام، تریلی های مملو از لباس را دید رفت پیش حاج آقا عادلیان و گفت: به امام جمعه بگویید نیرو بفرستند برایمان. امام جمعه هم برای نمازگزاران توضیح داد که لباس ها و پتوها و ملافه ها خیلی زیاد است و پایگاه برای شستشو و تعمیر نیاز به نیروی فوق العاده دارد و همه باید برای خدمت به جبهه بسیج بشویم.
«یکبار دیگر هم بعد از عملیات بیت المقدس که حدود 20 هزار عراقی را به اسارت گرفته بودیم و قرار شد بازرسی بدنی شان در ستاد انجام بشود، نیروی زیادی به کمک مان آمد.» این را حاج حسین عادلیان می گوید و پدر هم با حرکت سر حرفش را تایید می کند.


جمجمه رزمنده میان تشت لباس
بعضی لباس ها باید با پا شسته می شد. یکی از خانم ها مشغول لگد کردن لباس ها بود که احساس کرد چیزی پایش را برید. آقای عموچی سریع او را رساند بیمارستان. خانم ها تشت لباس را خالی کردند و از میان لباس ها یک تکه استخوان جمجمه پیدا کردند. این اولین باری نبود که آنها با این صحنه مواجه می شدند خصوصا لباس ها و پتوهای بعد از عملیات ها را که تفکیک و شستشو می کردند خیلی وقت ها یک تکه پا، چند انگشت حتی قلب، مغز، کلیه و... پیدا می شد و ولوله ای در خانم ها به وجود می آورد. به سر و سینه می زدند و مادرانه برای پاره های تن مردم عزاداری می کردند. قطعات بدن شهدا را اگر استخوان داشت غسل می دادند و اگر گوشت و پوست بود بدون غسل دفن می کردند یا در آرامستان بهشت آباد اهواز یا همانجا در چایخانه که حالا اسمش شده بود: «پایگاه بازسازی شهید سید حسین علم الهدی»


شیرزنی که سر رزمنده را به تنش دوخت
اولِ کار که کسی از سلاح های شیمیایی و عواقب آن خبر نداشت، لباس های شیمیایی ها هم می آمد پایگاه و شستشو می شد. کارکنان پایگاه به سرفه می افتادند یا پوست بدنشان تاول می زد و آقای عموچی می بردشان بیمارستان. اما بعد از مدتی لباس هایی را که مطمئن بودند آغشته به مواد شیمیایی است معدوم می کردند.
بعد از چند سال توانستیم چند چرخ خیاطی صنعتی بخریم و خیاطخانه را گسترش بدهیم. خیاط ها هم تعمیر می کردند و هم لباس نو می دوختند. عادلیان می گوید: گاهی خانم هایی می آمدند که از خیاطی سررشته ای نداشتند اما خانم های سرپرست پایگاه کاری می کردند که موقع برگشت به فوت و فن خیاطی آشنا شده بودند. خانم مزیدی به قدری در کار دوخت و دوز ماهر شده بود که حتی سر رزمنده ای را هم که از تنش جدا شده بود به گردنش دوخت تا بشود بفرستی برای خانواده اش.
بعضی خانم ها به قدری دلدار و نترس بودند که خودشان می رفتند خط مقدم. خانم محمودی یکی از نیروهای ثابت پایگاه بود که پس از شکست حصر آبادان اولین زنی بود که وارد شهر شد. خانم ها را در چند روز آخر ماموریتشان می بردیم بازدید از مناطق.


دیواری 5 متری از پوتین های رزمندگان
ارتفاع پوتین های روی هم انبار شده گاهی تا 5-4 متر می رسید. کارکنان این بخش که بیشتر آقایان بودند بعد از اینکه پوتین ها را می شستند و خشک می کردند و تعمیر می نمودند باید یکی یکی می گشتند تا پوتین ها را با هم جفت کنند و بعد بند نو ببندند.


رفتار حاج آقا عادلیان با نگهبانی که سر پستش خوابش برد
300 نفر نیرو در پایگاه احتیاج به حفاظت و نگهبانی داشتند و چند بسیجی شب ها نگهبانی می دادند. نیمه شب بلند شدم بروم یک سرکشی بکنم دیدم جوان بسیجی که روی پل سیاه مامور نگهبانی از پایگاه است خوابش برده. اسلحه اش را برداشتم و برگشتم داخل پایگاه و نگهبان را تحویل سپاه دادم. بی احتیاطی خطرناکی کرده بود.
برای هماهنگی بین خانم ها و آقایان هم تنها یک رابط داشتیم. بعد از فوت مادر شهید علم الهدی، خانم موحد سرپرست خانم ها بود. زنی بسیار مدیر و دلدار بود و مسائل و موضوعات تنها از جانب ایشان به آقایان اطلاع داده می شد. ساختمان سه طبقه بود. خانم ها پایین بودند و آقایان بالا. یک نماز خانه خیلی بزرگ هم داشتیم و هر سه وقت نماز جماعت برگزار می کردیم. سه وعده غذای نیروها را هم سپاه تامین می کرد. هیچ کس هیچ حق الزحمه ای دریافت نمی کرد. فضای بسیار معنوی و پاکی داشتیم. یک نفر اجازه نداشت سیگار بکشد.

rahbar
دلنوشته رهبر معظم انقلاب در دفترچه خاطرات پایگاه
حاج قاسم عادلیان پیرمرد 86 ساله خمینی شهری همان مرد سرافراز سال های خون و قیام است که اگرچه الان بر عصا تکیه زده اما روزگاری نه چندان دور پایگاه بازسازی شهید علم الهدی با 300 نفر نیرو بر درایت و اخلاص و خستگی ناپذیری اش تکیه کرده بود. اگرچه شاید الان حافظه اش به خوبی یاری نکند اما عکس ها و دلنوشته های آن زمان دست به سینه ایستاده اند تا آنچه را در خود ذخیره کرده اند، بازگو نمایند.
دفترچه خاطراتی که حاج آقا عادلیان همان روزها تدارک دید تا هر که پا به پایگاه می گذارد چند خطی برایشان به یادگار بگذارد و دوربین هایی که گاه بیگاه به کار می افتاد تا لحظه های طلایی آن روزها را در تاریخ ثبت نماید.

پای یکی از صفحات این دفترچه اینگونه امضا خورده است: سید علی خامنه ای 29/5/67
حاج آقا عادلیان خوب به یادش می آید که رییس جمهورِ وقت آمده بودند بازدید از پایگاه که قطعنامه از پشت تلویزیون قرائت شد. ایشان پس از بازدید از بخش های مختلف پایگاه در دفترچه مذکور چند خطی نوشتند:
«....این صحنه سرشار از شور و شوقِ مخلصانه جلوه ای از اهمیت حضور نیروهای مخلص مردمی در میدان های مختلف است. آنجا که ایمان و اخلاص به میدان می آید همه چیز تمام نشدنی می شود...»
پای صفحات این دفتر امضای خیلی از مسوولان را می توانی پیدا کنی از معاون امور جنگ بنیاد مستضعفان تا مسوولان شرکت تعاونی اسلامی آهن فروشان اهواز و حومه. از مسوول دفتر مرکزی حوزه علمیه اصفهان تا معاون پشتیبانی آموزش و پرورش استان تهران. از نماینده مردم نیشابور در مجلس تا ائمه جمعه جای جای کشور.
اما حالا که 10 سال است پرونده حاج آقا در سپاه خمینی شهر است دریغ که یکی از مسوولان حالی از حاج آقا پرسیده باشند. این گلایه حاج حسین عادلیان پسر حاج آقا عادلیان است که در پایگاه بازسازی همراه و همگام پدر بود.

از خمینی شهر تا خمینی شهر

حاج آقا عادلیان در آن 8-7 سالی که پایگاه بازسازی را می گرداند مشغول یک جهاد اقتصادی بود. 5 پسرش در جبهه مشغول نبرد بودند و دو نفرشان جانباز شدند.
حاج آقا کار را با رعیتی و چارواداری شروع کرده بود. سال 33 راهی اهواز شد تا بازاری برای گیوه های خمینی شهری پیدا کند و 14 سال بعد عازم تهران شد و یک مغازه کفش فروشی و بعد از آن تولیدی کفش راه انداخت. اما از زمانی که جنگ آغاز شد کار و کاسبی را رها کرد. بعد از پایان جنگ مدتی در همان پایگاه ماند تا تتمه کارها را به انجام برساند و سپس به تهران بازگشت و در ساختمانی به نام شیخ صدوق کار را به همان منوال ادامه داد. 150 چرخ خیاطی و 65 ماشین لباسشویی را به تهران آورد تا در خدمت تامین مایحتاج بسیج باشند. بعد از یکی دو سال آن ساختمان تبدیل به خیاطخانه سپاه شد. حاج آقا تا سال 75 آنجا ماند و بعد از آن مشغول خدمت در عرصه علم و فرهنگ شد. مدرسه علمیه ای در کنار مسجدالزهرا واقع در خیابان آب منگل بنا کرد. دهه 80 بود که به زادگاه خود بازگشت و برای اینکه دینش را به زادگاه خودش هم ادا کرده باشد دو مدرسه عدالت و بصیرت را احداث نمود. ساخت مسجد ولایت نیز از دیگر خدمات این مرد بزرگ در خمینی شهر است.


مستند «ننه قربون» و کتاب «چای خانه»
اگرچه در دوران جنگ پای خبرنگاران و عکاسان به پایگاه شهید علم الهدی باز نشد اما در سال های اخیر یاسر عرب مستندی به نام «ننه قربون» ساخت و در آن به بازگویی خاطرات حاج آقا عادلیان و تعدادی از نیروهای پایگاه بازسازی پرداخت. بعد از آن مرکز امور زنان و خانواده ریاست جمهوری نیز در سال 92 اقدام به چاپ خاطرات زنان این پایگاه کرد و محبوبه معراجی پور این خاطرات را تحت عنوان «چای خانه» تدوین کرد. فرهنگسرای رسانه شهرداری اصفهان نیز در یکی از جلسات نقد فیلم خود در شهریور ماه سال 93 به نقد مستند ننه قربون پرداخت. مستند ننه قربون همچنین در جشنواره مردمی فیلم عمار شرکت کرد و در قالب سی دی به خمینی شهر آمد تا دوهفته نامه فرصت نیز فرصت معرفی این مرد بزرگ را به همشهریان از دست ندهد.