چه کسی گندم ها را به باد می داد؟!
مادر زمین آبستن بذر گندم بود. قنات آبی را که از اشک چشمان ابر وام گرفته بود مانند خون در رگ های این عزیز دردانه جاری می کرد. خوشه های گندم که چشم به دنیای روی زمین باز می کردند، خورشید دستشان را می گرفت و پا به پا تا بلوغ می بردشان. حالا دیگر نوبت باد بود که بوزد و به یاری «بوجار»ها بشتابد تا از دانه های گندم رونمایی شود! بعد هم که گندم ها به آسیا می رفتند و از آردشان نان تهیه می شد و خانواده های زیادی را سیر می کرد. از همین رو پیشنیان بوسه می زدند بر پیشانی نانی که ابر و باد و ماه و خورشید و آسمان به دستشان رسانده بود. آن را محترم می شمردند و به نان آور خسته نباشید می گفتند.
یکی از مشاغلی که در طول تبدیل گندم (یا جو) به نان وجود دارد، بوجاری است. آنچه در این نوشتار می خوانید گپ و گفتی است با ابراهیم مولایی، کشاورز و بوجار نودساله اسفریزی که خاطراتش از این شغل ها مانند چین و شکن های صورتش زیاد است.
Â
گندم ها را کجا می کاشتید؟
در صحرای اسفریز. البته یک سال محصول می شد؛ یک سال نمی شد. یک سال سن می خورد؛ یک سال سرما به گندم ها می زد.
Â
کی درو می کردید؟
90 ام، یعنی سه ماه بعد از عید. البته اگر سن ساران بود 80 ام درو می کردیم. اگر کسی خودش می توانست، می چید و خرمن می کرد. اگر نمی توانست کارگر می گرفت. بعضی ها کشاورزی نمی کردند و کارشان این بود که ]خوشه های گندم و جو را[ بچینند و مزد بگیرند.
Â
بعد از درو با گندم ها چه کار می کردید؟
گندم یا جو را بافه (دسته های کوچک) می کردیم. بعد بافه ها را کپه می کردیم و می شد خرمن!
Â
چه جاهایی خرمن درست می کردید؟
هر جایی نمی شد خرمن کرد. یک جریب این جا داشتیم، یک جریب آن جا. همه بافه ها هم یک جا نبود. این ها بار خر می کردیم و می بردیم برای خرمن کردن.
Â
چگونه گندم ها را خرد می کردید؟
بافه ها را گرد می چیدیم. بعد «چون» را به خر یا یابو می بستیم. یک نفر روی چون می نشست و یک نفر هم با «دورچون» بافه ها را این طرف و آن طرف می کرد که چون بهتر خردشان کند.
Â
«چون» چه ابزاری است؟
چون یک وسیله چوبی بود که سه تا تووه (استوانه گردان) زیرش داشت. یک نشیمنگاه هم داشت که یک نفر روی آن می نشست و خر را هدایت می کرد. چون را به خر می بستند و وقتی که روی بافه ها حرکت می کرد، استوانه ها خوشه های گندم را خرد می کردند. دو بار این کار خرد کردن را انجام می دادیم.
Â
«دورچون» چه بود؟
یک چنگک 6 دنده که با آن بافه ها را این طرف و آن طرف می کردند.
Â
بوجاری چگونه بود؟
وقتی که باد می آمد، ما با «اوچون»، (چنگک 20 دنده) این گندم ها را به هوا می پراندیم. گندم ها یک طرف کپه می شد و کاه هایش یک طرف دیگر. بعد «کَل» هایش (گندم هایی که از پوست در نیامده اند) را می دادیم به زن ها تا بکوبند و غربال کنند و گندم هایش را در بیاورند.
Â
بوجاری چه موقع از سال انجام می شد؟
120 ام. البته باید منتظر می شدیم تا باد بیاید.
Â
چند تا حیوان چون را می کشیدند؟
اگر خر داشتیم دو تا می بستیم و اگر یابو داشتیم، یکی! من آن زمان دو تا خر داشتم.
Â
همه می توانستند خر بخرند؟!
نه! یک خر خوب آن زمان 6-5 تومان بود. خیلی از بیچاره ها که نمی توانستند خر بخرند می رفتند بیابان و بوته می کندند. بعد آن ها را پشته می کردند و می آوردند در حمام های سده می فروختند.
Â
ابزارتان را از کجا می آوردید؟
از شهر. اوچون 20 دنده 5 ریال بود. ولی چون را داخل سده درست می کردند و ما می خریدیم.
Â
چه کسانی مشتری گندم هایتان بودند؟
خودمان گندم را به آسیاب می بردیم و آرد می کردیم. نان می پختیم و می خوردیم. اگر زیاد می آمد به دیگران می فروختیم یا به گاوهایمان می دادیم بخورند. کاه هایش را هم به گاو و گوسفند ها می دادیم. بعضی اوقات درویش هایی سر خرمن می آمدند و چیزی طلب می کردند که به آن ها بافه می دادیم و می رفتند آرد می کردند و می خوردند.
گاهی از خود بافه ها جارو درست می کردیم. این جارو دو سه سال کار می کرد و با آن خرمن و کاه را می روفتیم.
Â
موقع بوجاری شعر هم می خواندید؟!
برای یابو شعر می خواندیم! درست یادم نیست؛ فکر کنم می گفتیم: برو برو جانم، برو برو برو قربون! چشم های یابو را هم می بستیم تا سرش گیج نرود.
Â
سرِ زمین چه غذایی می خوردید؟
من یه تاره ماست می بردم. شوم می ماساندم و صبح روز بعد می بردم صحرا.