لادر؛ نگین گردشگری استان

ارسال در سایرعناوین

جاده نفت را که 20 متر بیایی جلوتر می رسی به چهارباغ! خیابان چهارباغ و پیاده روهای چشم نوازش را که پشت سر گذاشتی سر از یک میدان در می آوری. چند متر می روی جلوتر و اینجاست که باید ماشین را بگذاری پارکینگ و پیاده روی را آغاز کنی و راه راهروی «سلامت» را در پیش بگیری. نه، اشتباه نکن اینجا نه چهار باغ بالاست نه چهارباغ پایین، اینجا «چهارباغ» لادر است.
داشتم از راهروی سلامت می گفتم. قبل از اینکه پیاده روی ات را آغاز کنی حواست به آن دو تا گوزن بالابلندِ شاخ به آسمان ساییده باشد که تازگی ها در این منطقه کوهستانی پیدایشان شده. قدیمی ها می گویند تا یاد دارند این منطقه گوزن به خود ندیده است اما گویا آوازه لادر به حیات وحش و نیمه وحش هم رسیده باشد که پای این گوزن ها را به اینجا باز کرده است.
جاده سلامت با باغچه های متعدد و نورپردازی زیبایش چنان تو را در خود فرو می برد که یادت می رود داری در یک جاده سربالایی قدم می زنی و احتمالا تا نفست به شماره نیفتد پای یکی از این درخت ها را برای نفس تازه کردن انتخاب نمی کنی.

IMG 9208
به انتهای جاده که نزدیک می شوی هیاهوی آبنمای مرکزی حالت را جا می آورد. رقابت فواره ها را برای لحظاتی به تماشا می ایستی اما تا موسیقی جانبخش آب می آید همین جا میخکوبت کند تو راه افتاده ای و از پله های آن طرف آبنما رفته ای بالا و سکوهای منتهی به آبشار را پشت سر گذاشته ای و رسیده ای آن بالاها. تعجب نکن! تقصیر تو نیست که آبنما و فواره ها را بی خداحافظی رها کرده ای و آمده ای، این کار همیشه آبشار است که از آن روبرو تمام مشتری های آبنما را جذب خودش می کند. آب، روان و گوارا خرامان خرامان از یک یک دامنه های آبشار پایین می ریزد و چه لذتی از این بالاتر که با بی باکی تمام بروی بایستی درست چشم در چشم آبشار و در بازیِ آب بازی اش ببازی و وقتی به خودت بیایی که سر تا پایت را خیس آب کرده باشد! بعد از تهِ تهِ دل بخندی و از دستش فرار کنی و بپیچی دست راستت بروی پای چشمه. گوارای جان تشنه ات مشتی از این آب زلال که با یک یک صخره ها جنگیده تا به تو برسد.


قوچ های نگاهبان
راه بیفت... از من می شنوی اینجا نمان، هنوز خیلی زیبایی ها هست که آماده است تا چشم هایت را بنوازد. همان دست راستت را بگیر و برو پایین به قصد گذاری کوتاه در بخش غربی لادر. راستی تا یادت نرفته سرت را برگردان. دیدی؟ همان دو تا قوچ را می گویم که گویی بر فراز قله ها به نگاهبانی از خانه هزار ساله شان مشغولند. آن گرگ با دهان بازش را ببین، گویی به شکار آمده است. مواظب باش باید خیلی گرسنه باشد.
کمی بیا پایین تر، همین جا بایست، گوش کن، صدا را می شنوی؟ صدای شر شرآب را. سرت را بیاور بالا، رد آبی را که از این آبشار مصنوعی به جوی ها می ریزد بگیرببین به کجا می رسی؟ این همان آبی نیست که از سر و کول فواره های آبنمای مرکزی بالا می رود؟ تاسیسات برق به کمک آب آمده است تا لادر را که به آب زنده است همیشه زنده نگه دارد حتی وقت هایی که آسمان و ابرها تحریمش کرده اند.

IMG 9179
آقای گچکار که به لطف خداوند خیلی امیدوار است، می گوید: «خدا همیشه ی خدا رحمتش را بر سر لادر نازل کرده است.» آقای گچکار را که می شناسی؟ همو که با سنگریزه ها و قطرات آبِ اینجا هم رفیق است. همو که لادر را مثل فرزندی در آغوش گرفته است. همان مهندس مکتب نرفته و خط ننوشته ای که تمام زیبایی های بی بدیل اینجا حاصل فکر خلاق و قلب روشن اوست.


لانه زنبورهای سنگی
می دانی این نقطه که الان بر گُرده آن ایستاده ای کجاست؟ اینجا قرار است به زودی سالن روباز منطقه لادر بشود. این سکوی دورتادورش را می بینی؟ این صحنه اجرا و نمایش است و این پایین را آقای گچکار دوست دارد طرح لانه زنبوری بزند با انواع سنگ های رنگارنگ. می گوید: «هر چه نباشد شهرمان شهر سنگ است.»


یادت نرود که قرار بود گذاری هم در لادر غربی داشته باشی. دست چپت را بگیر و برو و 32 تا سکوی سنگی را پشت سر بگذار تا دست در گردن آن بید کهنسال بیندازی که سالیان سال است همنشین چشمه غربی شده است. و از این چشمه ها البته در لادر کم نیست. خداوند به لادر بی حد و حساب بخشیده است. 8-7 تا چشمه تا حالا کشف شده به اضافه غارهایی که قرار است به زودی نورپردازی شوند تا این حفره های سیاه رمزآلود هم دستشان برای تو رو بشود.

(چشمه اصلی لادر سال 1353)

lador53
رهپیمای قله ها هستم من
خوب گوش کن این صدا را می شنوی؟ صدای آب را نمی گویم، صدای هیاهوی آدم های نشسته بر سکوهای سنگی را نمی گویم، خوب تر گوش کن... صدای کاروان جوانان انقلابی را که دوچرخه هایشان را گذاشته اند همان جا در حریم جاده نفت و راه افتاده اند از این راهروی باریک به سمت بالادست چشمه و آبشار. صدای سرودهای انقلابی شان را می شنوی که یکصدا زمزمه می کنند:
«رهـپـیـمـای قـلـه€Œ هـا هـسـتـم مـن / راه خـود در طـوفـان، در کـنـار یـاران، مـی€Œنـوردم...»
و صدای گام های پر صلابت شهید رضا موذنی را وقتی که پیشاپیش گروه راه می پیماید و می خواند:
«انجز وعده و نصر عبده...»
و دوستان پشت سر او تکرار می کنند.
لادر سبزی و طراوت امروزش را مدیون همان دیروزیست که جوانان انقلابی را در خود پناه داد. همان رضا موذنی هایی را که می آمدند تا برای براندازی حکومت ظلم و جور طرح بریزند.
و لادر! امروز به خود ببال و سر به آسمان بسای که بر قله زیبایی ایستاده ای. بگذار اصفهان همچنان بر صفه اش بنازد اما چه بخواهد چه نخواهد لادر خمینی شهر نگین گردشگری استان شده است.