بهشت با مشتی لنگ و لوک
روزی ابوسعید(1) بر منبر خطابه می کرد. شیخ بوعبدا... از بزرگان و نامداران زمانه در آن مجلس، «بیخویشتن» (2) نشسته بود و ابوسعید وی را می دید. در میانه مجلس، شیخ با فردی خلقی(3) بکرد و آن فرد در جواب بوسعید گفت: خدایت در بهشت کناد.
شیخ بوسعید پاسخ داد: نباید، ما را بهشت نباید با مشتی لنک و لوک (4)، در آن جا جز شلان و کوران و ضعیفان نباشند. ما را دوزخ باید که در آن جمشید و فرعون و هامان (5) و شیخ بوعبدا... و خود من باشیم.
شیخ بوعبدا... بشکست و با خویش رسید(6) و به خود آمد و متوجه غرور و تکبر و خودخواهی خود شد و دانست که ابوسعید آن سخنان را به چه منظور بیان کرد و قصدش متوجه کردن شیخ به غرور و تکبر خود و بیدار کردن وی از خواب غفلت و نشان دادن آینده و آتیه وی بود. پس با خویشتن توبه کرد و چون شیخ بوسعید از منبر فرود آمد، پیش او رفت و تصدیق کرد و استغفار نمود و بعداز آن هرگز چنان ننشست.
برداشت و روانسازی از کتاب اسرار التوحید فی مقامات شیخ ابی سعید اثر محمد بن منور
1- عارف نامی قرن پنجم
2- با تکبر و غرور و مستکبرانه
3- خوش و بش
4- ناتوان و ناقص و درویش
5- منظور افراد مستکبر و متكبر
6- یعنی حال و احوالش تغییر کرد