ما چه کردیم
حکایاتی از اسرار الکبر فی حالات المستکبر(4)
ما چه کردیم
روزی رئیس ما (المستکبر) به مجلسی حاضر بود، مردمان از او استدعای سخن کردند، اول تعارف ها نمود و اجابت نکرد. مردمان اصرار کردند و اشتیاق نشان دادند،پس چون آن حال ها بدید، شرط ها کرد، که چه کس در مجلس باشد و چه کس نباشد.
به ناچار شرط او به جای آوردند، او پای پیش نهاد و رو در روی مردمان به کرسی نشست و سخن آغازید، اول اینکه ما قصد سخن نداشتیم و سخت به کار مردم مشغولیم ناچار شدیم و دعوت اجابت کردیم تا سخن گوییم، دوم اینکه ما چه هستیم و چه هنرها داریم و سوم اینکه ما چه کرده ایم و چه خواهیم کرد، که چون سخن به اینجا رسید، دل آزرده ای از میان جمع بر پا خاست که: اینها که تو می گویی مشتی ادعاست که به هم بافته ای و چون تنها به قاضی رفته ای خویشتن بر حق یافته ای، چون کار به اینجا رسید، المستکبر رئیس ما از کرسی فرو نشست و چهره برافروخت و به اطرافیان تندی کرد و فی الوقت مجلس به مجلسیان وانهاد، باشد که گستاخی آن مرد سنتی نشود تا اینکه رشته های او را دیگر کس جرأت پنبه کردن نیابد.