دخترکی به انضمام یک لبخند کمرنگ

ارسال در سایرعناوین

صدای کف و کِل سالن را برداشته است. میلاد و مریم در میان هلهله و شادی زنان از راه می رسند.
ساقدوش ها دنباله لباس عروس را در دست گرفته اند و آرام آرام گام برمی دارند. همه، رنگی از خوشبختی را بر چهره میلاد و مریم می بینند و غرق در سرور و شادی گرداگردشان می چرخند. عروس و داماد در میان سوت و کف و کل به میهمانان خوشامد می گویند و گل خنده بر لبانشان شکفته است اما...
اما ته مایه ای از یک غم، یک نگرانی و یک تردید دل عروس را گاه گاهی می لرزاند...


12 سال بعد
اول مینا آمد جلوی در، 7-6 ساله می زد با چهره ای نجیب میان یک روسری حریر به رنگ آسمان به انضمام یک لبخند کمرنگ. چشم های سیاهش مثل دو تا پرنده که در آبی آسمان آرام و سنگین بال می زنند، پلک می زد آرام و بی صدا.

- باباتون خونه نیستن مینا خانم؟
مینا فقط نگاه کرد و هیچ نگفت. مادربزرگ پا در میانی کرد: پدر و مادرش از هم جدا شدن...
«چند ساله که جدا شدیم، با بدبختی حضانتش را گرفتم.» این را زن جوان گفت و بعد فرورفت در گل های قالی
- کلاس چندمی مینا خانم؟
- پنجم
- کدوم کتابت را از همه بیشتر دوست داری؟
مینا لحظاتی به روبرو خیره ماند و بعد با همان لبخند کمرنگی که گویی هرگز از لبانش پاک نمی شد، گفت: فارسی
زن جوان دوباره به حرف آمد: این ماه گفتن داروهای مینا رایگان نیست. گفتن داروی ایرانی تولید نشده و اگه بخواید باید داروی خارجی بگیرید که 70 هزار تومن میشه
- کجا می برینش؟
- هر 21 روز یکبار میبرمش بیمارستان سیدالشهدا، خون تزریق می کنند و داروهاش را هم میگیرم ولی این ماه نتونستم دارو بگیرم براش. من که درآمدی ندارم باباش هم تنها کاری که براش کرده بیمه ش را قطع نکرده همین.
- چی شد که مینا دچار تالاسمی شد؟
زن جوان سر بلند کرد غمگین و خسته، گویی همه طراوت چهره زیبایش را به گل های قالی بخشیده بود:
هم من تالاسمی مینور داشتم هم باباش ولی جواب آزمایش بعد از عقد رسید دستمون. یعنی اونا حاضر نشدن صبر کنن تا جواب آزمایش بیاد. جواب که اومد بهمون گفتن نباید با هم ازدواج کنید ولی...

اینبار پدرش پا در میانی کرد: میلاد پسر برادرم بود، گفتم بیا از خیر این ازدواج بگذریم، بچه ها تون مریض میشن، برا تو زن بسیاره و برا مریمِ من شوهر. داد و قال راه انداخت، التماس کرد، این و اون را واسطه کرد گفت میرم خودم را معالجه می کنم حتی با هم رفتیم تهران برای معالجه اما دکترا گفتن همینه که هست، نمیدونم می گفتن ژن هاشون به هم نمیخوره.
خیلی این در و اون در زدم حتی برا عاقد هم شکایت کردم که چرا بدون مشاهده جواب آزمایش صیغه عقد را جاری کرد اما چه فایده؟ جواب این طفل معصوم را کی میده که باید تا آخر عمرش در به در این بیمارستان و اون بیمارستان باشه...

صدای بغض آلود مرد مثل رعدی که آسمان را در هم می شکند به هق هق تبدیل شد و ابر چشمانش باریدن گرفت. جثه لاغر و کوچک مینا را میان حلقه دستش محصور کرد و سرش را بوسید: از وقتی سه ماهش بوده تا حالا که 11 سالشه یه روز خوش ندیده این بچه
چشمان پف کرده مینا خیس شد و اشک بر گونه های زردش جاری گشت. آن لبخند کمرنگ از روی لبانش پاک شد. مینا لبخند کم آورد.

 

€Â¢ مسوولان خیریه بقیت اله الاعظم (ویژه حمایت از بیماران کلیوی، سرطانی و صعب العلاج) طبق برنامه ای مدون به عیادت تک تک مددجویان خود می روند تا علاوه بر دلجویی از آنها از نزدیک با آلام و رنج های بیماران و خانواده هایشان آشنا شوند. مطلبی که در بالا خواندید روایت یکی از این عیادت هاست. گفتنی است این خیریه قریب به 2 هزار بیمار را تحت پوشش خود دارد.
€Â¢ اسامی مندرج در متن فوق مستعار است اما روایت ها واقعی است و در شهر ما رخ داده است.