کریمتر از حاتم طایی
حاتم را پرسیدند که هرگز از خود کریمتر دیده ای؟ گفت: «بلی، روزی در خانه غلامی یتیم فرود آمدم و وی ده گوسفند داشت.فیالحال یک گوسفند بکشت و بپخت و پیش من آورد. مرا قطعهای از آن خوش آمد. بخوردم و گفتم: والله این بسی خوش بود! غلام بیرون رفت و یک یک گوسفندان را می کشت و آن موضع را می پخت و پیش من می آورد و من از آن کار غلام با خبر نبودم.
چون بیرون آمدم که سوار شوم دیدم که بیرون خانه خون بسیار ریخته است. پرسیدم که این چیست؟ گفتند: وی همه گوسفندان خود را کشت! وی را ملامت کردم که چرا چنین کردی؟ گفت: سبحاناله! تو را چیزی خوش آید که من مالک آن باشم و در آن بخیلی کنم؟ این زشت سیرتی باشد درمیان عرب» پس حاتم را پرسیدند که تو در مقابل آن چه دادی؟ گفت: «سیصد شتر سرخ موی و پانصد گوسفند» گفتند: « پس تو کریمتر باشی» گفت: « هیهات! چه، وی هر چه داشت داد و من از آنچه داشتم، از بسیاری اندکی بیش ندادم.»
چون گدایی که نیم نان دارد به تمامی دهد ز خانه خویش
بیشتر زان بود که شاه جهان بدهد نیمی از خزانه خویش
فرود آمدم: وارد شدم
فی الحال: در این زمان
ملامت کردم: سرزنش کردم
سیرت: خلق و خوی
منبع: بهارستان جامی اثر نورالدین عبدالرحمان جامی شاعر قرن نهم هجری