سرنشينان پرايد؛ قربانياني كه برايشان فرقي نمي كرد جاده كمربندي در كدام مرحله مذاكرات قرار دارد!

ارسال در حوادث

 

tasadof22" بر اثر برخورد یک دستگاه کامیون با یک خودروی پراید 3 سرنشین پراید دچار مصدومیت شدند.

بر اثر این تصادف 2 نفر زن و یک دختر خردسال دچار حادثه شدند و راننده کامیون متواری شد. در این حادثه یک نفر از سرنشینان را که در خودرو گیر کرده بود با استفاده از تجهیزات و قطع نمودن سقف خودرو آزاد شد که در حال حاضر وضعیت جسمی وخیمی دارد. "

 

اين متن خبري است كه هفته گذشته روي سايت فرصت آنلاين قرار گرفت تا نشان دهد كه جاده كمربندي همچنان قرباني مي گيرد. به قرار اطلاع، توافقاتي بر سر تكميل جاده كمربندي خميني شهر صورت گرفته و اكنون همه منتظر پرداخت قيمت كارشناسي شده زمين هاي پادگان هستند كه راه و ترابري استان بايد پرداخت كند ولي هنوز خبري نيست.

براي خانواده پرايدنشيني كه سرنوشت تلخ شان را در ادامه خواهيد خواند چه فرقي مي كند كه كار جاده كمربندي كجا گير كرده است؟ در پادگان يا راه و ترابري يا ...

مهم اين است كه جاده مرگ همچنان قرباني مي گيرد.

***

دراز به دراز خوابیده است روی تخت، رنگ و رویش به سفیدی گچ است، پای چپش را آتل بندی کرده اند، نگاه که می کنی دلت ریش می شود انگار زردچوبه زده باشند به سر انگشت هایش از زردی. قطره های سرم آرام آرام می چکند توی رگ هایش، سه روز تمام است که هیچ نخورده است حتی یک قطره آب. خاله شهربانو می گوید: احتمال دارد طحالش را در بیاورند.

روی پرونده اش نوشته: زهرا 8 ساله. اما خاله شهربانو هدیه صدایش می کند.

بعد از سکوتی طولانی لب های خشکش از هم باز می شوند: خاله شهربانو! خاله شهربانو!

- جونم هدیه جون؟

بوی غذا میاد، بوی کوکو سبزی مگه نه؟

- نه خاله جون اینجا بیمارستانه، بوی آمپوله، بوی دارو.

دخترک دوباره خاله اش را صدا می کند: خاله شهربانو!

-بله؟

پرسیدی دکترم کی میاد؟

- فردا میاد فردا صبح، چیکارش داری؟

می خوام ازش اجازه بگیرم غذا بخورم.

- دلت چی می خواد عزیزم؟ ماکارونی، هندونه، شیرکاکائو...

خاله شهربانو؟

-چیه؟ زنداداش سمیرا کی خوب میشه؟

- همین روزا خوب میشه، با هم میرین پارک، میرین خرید.

***

چشم راستش قلوه خون است، گاهی چشم هایش باز می شود، ناله ای می کند و دوباره از حال می رود. وزنه ای از پای راست توی گچش آویزان است، خاله شهربانو که روسری را می اندازد روی سرش چشم هایش را باز میکند.

- صفورا جون، دکترت اومده، بیدار نمیشی؟

دکتر با کیفی در دست وارد می شود: سلام. خوبی؟ بهتری؟

و رو به شهربانو می پرسد: چی شد؟ بالاخره پلاتین را می خرید؟

- شوهرش میگه پول ندارم 2 میلیون تومن پلاتین خارجی بخرم.

دکتر شانه هایش را بالا می اندازد: من با پلاتین ایرانی جراحی نمی کنم. و می رود.

صفورا بی رمق روی تختش می چرخد و دخترکش را که خیره شده است به او، نگاه می کند و رو به شهربانو می گوید: سمیرا چطوره؟ به هوش اومده؟

- وحید می گفت: وقتی باهاش حرف می زنیم چشم هاشو تکون میده و دست و پاش هم خیلی حرکت داره.

***

وحید پراید دوستش را گرفته است و همسر و مادر و خواهرش را برده است الیگورز عقدکنان یکی از فامیل ها و ساعت 4 صبح از آنجا راه افتاده است به سمت دولت آباد محل زندگیشان. ساعت نزدیک 7 صبح است که می افتد توی جاده کمربندی خمینی شهر، جاده خلوت است اما از راه رسیدن کامیون همان و اوراق شدن پراید با 4 تا سرنشین همان.

زهرا کوچولو می گوید: من خواب بودم که تصادف کردیم و از صدایش بیدارشدم. اما مادرش چیزی از صحنه تصادف یادش نمی آید و سمیرا از همان لحظه رفته است توی کما. گیر کرده است توی ماشین و آتش نشان ها سقف ماشین را می بُرند تا نجاتش بدهند و حالا دراز به دراز خوابیده است روی تخت آی سی یو بیمارستان کاشانی.

***

راننده کامیون متواری شده است، ماشین بیمه نیست، وحید باید خسارت ماشین مردم را بدهد، شوهر صفورا پول ندارد برای پای زنش پلاتین خارجی بخرد، دکتر می گوید پلاتین خارجی نباشد عملش نمی کنم، سمیرای 6 ماهه عروس رفته است توی کما، شاید دکترها طحال زهرای 8 ساله را دربیاورند، خاله شهربانو بیمارش را گذاشته است توی خانه و آمده است اینجا از خواهر و خواهر زاده اش پرستاری می کند و جاده کمربندی خمینی شهر همچنان دارد بی رحمانه قربانی می گیرد...