خودپرداز مهاجم

ارسال در در شهر

parseخوبی پرسه به فتح «پ» اینه که در کوچه و خیابون و حتی تو خونه و محیط های مجازی می تونی بگردی و سرک بکشی و ببینی چه خبره و جو و حال و هوای مختلف دستت بیاد و نبض کار را اصطلاحاً بگیری، واسه همینه که عنوان «پرسه» انتخاب شد تا اونچه تو دوره گردیها مشاهده می شه قلمی بشه و کمی هم حاشیه بریم.

 

پس هر وقت عنوان پرسه را دیدی منتظر مطلبی که حاصل گز کردن کوچه و خیابونا و محیط های رنگ و وارنگ اما آسمون ظاهراً یک رنگ باش. خب ببینیم اولین پرسه زنی چگونه گذشت؟

از کوچه بیرون اومدم، دست راستم بیمارستان شهید اشرفی بود، مسیر پرسه را راست انتخاب کردم همینجوری که می رفتم چشمم به یه باجه خودپرداز جدید الظهور تو دیوار بیمارستان خورد، گفتم خب ببین چطور بانک ها به فکر رفاه ما هستن، راستی، راستی، زندگی داره هر روز راحت تر می شه، بگذریم که کمی بعد شیطون تو مغزم جرقه ای زد که: خوش باور گذاشتن این باجه خود پرداز به معنی اینه که اگه می خوای پاتا تو بیمارستان بذاری اول هر چه پول داری از باجه بگیر و بعد بیا تو، اما من که می دانستم این حرفها القائات شیطونه، گفتم لعنت بر شیطون.

باجه را که دیدم هوس کردم امتحانی هم که شده، مبلغی پول از اون بگیرم، پس کارتم را از جیبم در آوردم و مقابل باجه قرار گرفتم و چند قدمی از باریکه ای که زورکی اندازه یه انسان متوسط از بیمارستان جدا شده بود تا به باجه بررسی طی کردم و پول گرفتم و نیشم باز بود که مشکلی ایجاد نشد، همین که برگشتم تا از باجه بیرون بیام دیدم شلوارم به جایی گیر کرد و پاره شد.

تازه متوجه شدم که در یک اقدام با فن آوری بومی شده «های تک» با فنس های میل گردی باریک فضای باجه را از بیمارستان با حداقل عرض ممکن جدا کرده اند ولی سر آن میل گردها را سنگ نزده اند تا از حالت تیزی در بیاید و خدا می داند تا حالا به چند شلوار و پیراهن و دست و پا صدمه زده کار با کیفیت همینه، ایمنی هم که جایی تو زندگی و کار ما نداره.

فردا صبح توی یکی از بانک ها کاری داشتم، گفتم تا نوبتم می شه، خوبه پرس و جویی کنم ببینم اصلاً باجه ای خودپرداز مسؤول هم تو شهر داره که موضوع را حداقل منتقل کنم، البته تو کشور و استان که حتماً رئیس و مدیر کل داره، بالاخره اینم یه پست مدیریتیه ، آخه ما مدیر زیاد داریم، هر چه پست درست می کنیم، باز هم طفلکی ها تعدادی مدیرا سرشون بی کلاه می مونه بالاخره پس از چند بار پاس کاری و بالا رفتن تعدادی پله سر از اطاق رئیس رؤسای همه بانکهای شهر درآوردم و او هم چون ماجرا را شنید با تلفن از چند جا پرس و جو کرد و گفت بانک ما چنین باجه ای نزده و از بانک دیگری هست و منم گفتم فقط می خواستم ببینم آیا این باجه های مسؤولی تو شهر داره یا نه که ظاهراً هر بانکی باید پاسخگوی باجه ای که خود زده باشه.

اما تو این فاصله هر کس موضوع را فهمید شاید به عقل سلیم من شک کرد از جمله آشنایی که با من سلام و علیک کرد و گفت اینجا چه می کنی؟ ماجرای باجه مهاجم را برایش گفتم و ادامه دادم که اگر اینجا کشور توسعه یافته بود اصطلاحاً سو (sue) می کردند یعنی شکایت می کردند و طلب خسارت. که او گفت ای بابا آنجا را با اینجا مقایسه می کنی، اونا قانونمندند و اله و بله که من گفتم می دونی تو کتاب سینوهه که حدود چهار هزار سال پیش نوشته شده وقتی غربی ها را وصف می کنه اونا را وحشی و جنگل نشین می نامند که از دیدن آدمای شرقی ترسیده و پا به فرار می گذاشتن، پس اول این جور نبودن حالا این جور شدن در حالی که ما سابقه تمدن هزاران ساله داریم نتیجه اینکه اولاً ما سطح برخورد دیگران را با خودمان تعیین می کنیم.

ثانیاً از نظر روانی آماده هستیم که حقی در این موارد برای خود قائل نباشیم، این طور نیست؟