نامه محرمانه

ارسال در در شهر

 

daryadelanپشت این چاردیواری ها و در پس این درهای بسته، توی همین کوچه پس کوچه ها ی خودمان، توی همین خانه های سبز و سرخ و آبی که گاهی هیچ صدایی از آن در نمی آید

و ما بارها بی تفاوت از کنارش رد شده ایم گاهی خبرهایی است که اگر بشنوی دلت می خواهد گریه کنی  ، فریاد بکشی. گاهی همین کسی که روی صندلی اتوبوسکنارت نشسته است و تو او را به هیچ گرفته ای راز دلی دارد که اگر بشنوی دوست داری دستش را ببوسی، همانی که توی صف نانوایی پشت سرت ایستاده است شاید دلی داشته باشد به وسعت دریا.

 

از راز دل این دریادلان خمینی شهری گاهی تو که همسایه دیوار به دیوارشان هستی هم خبر نداری، درد دل خیلی از آدم ها پنهان شده است در پس لبخندی که از سر ایمان است و  فقط خدایی از دلشان خبر دارد که در این نزدیکیست ...

جوهر این نامه ای که می خواهم تو را از محتوایش با خبر کنم هنوز خشک نشده است و برمی گردد به همین چند روز پیش و ایام البیض ماه رجب.

یکی از همان شب ها "حاج آقا محمد میردامادی" امام جماعت مسجد حاج ابراهیم زاغ آباد توی خانه اش نشسته بود که زنگ خانه به صدا درآمد، حاج آقا خودش را به پشت در رساند اما قبل از اینکه کسی را ببیند دستی دراز شد و پاکت نامه ای را به دست حاج آقا داد و رفت.

حاج آقا متعجب پاکت نامه را گشود: یک بسته اسکناس به همراه یک برگه کاغذ.

تای کاغذ را باز کرد:" با عرض سلام و پوزش.

من 15 رجب سال گذشته بیرون همین مسجد، زنجیر و پلاک طلایی را از گردن دخترکی باز کردم وبرداشتم، آن زمان به شدت به این پول نیاز داشتم و بلافاصله آن را به قیمت 180 هزار تومان فروختم اما در طول این یک سال بسیار از کرده خودم پشیمانم و دو ماه به سختی کار کرده ام تا توانسته ام 245 هزار تومان را که قیمت روز این مقدار طلا بود پس انداز کنم تا آن دنیا حق الناسی به گردنم نباشد.

خانواده این دختر بچه را هم نمی شناسم و از شما تقاضا دارم این پول را به صاحبش برسانید و آن ها را به امام حسین قسم می دهم که این بنده گناهکار خدا را حلال کنند، از رویشان به خاطر این همه تاخیر شرمنده ام اما باور کنید دنبال کار

می گشتم و به زحمت توانستم این پول را جور کنم."

حاج آقا صلاح دید پول و نامه را بسپرد به " حاج کریم کوهی" خواربار فروش روبروی مسجد یعنی درست تنها کسی که مادر بچه "خانم ربیعیان" پارسال این ماجرا را با او در میان گذاشته بود. حاج کریم هم بلافاصله او را خبر کرد و امانت را به صاحبش رساند.

خانم ربیعیان نه تنها از سر تقصیر این بنده خدا گذشت بلکه تمام این پول را هم به فقرا بخشید. پدر بزرگ "سپیده" می گوید: نه تنها او را بخشیده ایم بلکه دست و پایش را هم می بوسیم.

ایام البیض امسال اگرچه این بنده خدا شاید معتکف نشد، شاید اعمال ام داوود را به جا نیاورد اما کاری کرد کارستان.

مگر خدا از بنده هایش چه می خواهد...