همشهری ژول ورن

ارسال در در شهر

مدتی است صبح به یکی از پارک های شهر برای پیاده روی و نرمش می روم، جوانی که به نظر می-رسد دانشجو باشد در همان مکان گاهی نرمش و ورزشهای رزمی می کند. با سلامی و لبخندی بدلیل هدف مشترک گاه در کنار هم قرار می گیریم. اما کمتر با همدیگر صحبت می کنیم. با هم آشنا شده-ایم، اما دوست نه و عدم شناخت کامل کار درستی بنظر نمی آید. چیزی در وی جلب توجه مرا کرده است و آن این که گاه کلمات و عباراتی را به کار می برد که برایم آشنا نیست، به گونه ای که می گویم شاید هذیان بگوید، کم دارد یا زیاد دارد یا من کم دارم و او زیاد و یا برعکس، به هر حال ذهنم درگیر این کلمات و اسامی شده و نمی توانم قضاوت درستی بکنم ناچار باید علیرغم میلم به او نزدیکتر شوم و سر صحبت را با او باز کنم و ببینم منظورش از این کلمات چیست؟ چه می خواهد بگوید؟ یک شب تصمیم می گیریم اگر فردا بود چنین کنم.
صبح زود که به محل همیشگی می روم خوشبختانه او را می بینم. با سلام و صبح به خیر به نرمش و ورزش مشغول می شوم. پس از گشایش جسمی و روحی با او می گویم: حالش را داری با هم دور پارک قدم بزنیم؟ جوان موافقت می کند. در حال قدم زدن سر صحبت را با او باز می کنم و می گویم: اگر فضولی نباشد، سؤالی از شما دارم و آن اینکه این چند وقت که شما را می بینم اسامی و کلماتی بکار برده ای که برای من آشنا نیست، مثل موزه سنگ، جاده سلامت، خانه های خالی، موزه مشاغل، شهرک صنعتی ویژه، رشته صنایع سنگ و صنایع چرم، باشگاه ترقه و غیره. منظورت از این کلمات چیست؟
جوان لبخندی می زند و می گوید هیچی! بیخیال! جدی نگیر. دنیای تخیل است که گاه کلماتی از آن به بیرون پرتاب می شود.
می گویم: چطور؟! داستان های تخیلی میخوانی یا کارتن ها و فیلم های تخیلی می بینی و یا کتابهای ژول ورن را مطالعه می کنی؟
می گوید فیلم های تخیلی که در حد همان هایی که تلویزیون پخش می کند، می بینم. ژول ورن را هم درست نمی شناسم، اما من از دیار خودمان در ذهنم شهری تخیلی با مجموعه ها، فرهنگ ها، امکانات و شرایط خاص ساخته ام و گاهی که در حال تخیل هستم ناخودآگاه از فضاها و امکانات آن شهر کلماتی را به زبان جاری می کنم. اشکالی دارد؟
می گویم: نه! چه اشکالی دارد؟! ذات تخیل که بد نیست. عمده پیشرفت های بشری اول تخیل بوده و بعد به واقعیت پیوسته است. ترسیم افق های آینده در خیال و فکر، بشر را وادار به تلاش در رسیدن به آنها می کند. ما هم اگر از این موضوع استفاده کنیم اشکالی ندارد. حداقل اینست که ایده ها و چشم-اندازهای خوبی به مدیران شهری، مسؤولین، سرمایه گذاران و کل مردم می دهد. نمونه اش همین ژول ورن که گفتی زیاد او را نمی شناسی، وی یک نویسنده کتاب های تخیلی-علمی بود که در سال 1824 میلادی در فرانسه متولد شده و در داستان-هایش از ابزار و وسائلی استفاده می شود که تا آن زمان ساخته نشده بود ولی بعداً بسیاری از آنها ساخته شد، مثل کشتی هسته ای ناتیلوس. وی کتاب های متعددی نوشته است مثل جزیره اسرارآمیز، از زمین تا ماه، سفر به مرکز زمین، دور دنیا در هشتاد روز و بیست هزار فرسنگ زیر دریا که فیلمها و سریالهای جذابی نیز از آنها ساخته شده است.
جوان می گوید: پس از دید شما تخیل اشکالی ندارد، یک بیماری نیست و من می توانم از تخیل های خود با شما صحبت کنم؟
می گویم: بله اگر از حد خاصی فراتر نرود و انسان را از عالم واقعیت ها و زندگی اجتماعی دور نکند، اشکالی ندارد و بیماری نیست و من هم دوست دارم با تخیلات شما آشنا شوم. از طرفی آن جور که معلوم است این تخیلات در جهت توسعه و آبادانی شهر و رشد و ارتقاء سطح فرهنگ آن است. زمانی که نوجوان بودم خیلی وقت ها به پشت نرده های زمینی که اکنون نیروی انتظامی و بانک قوامین در آنجا ساخته شده و اسمش باغ ملی (پارک) بود می-رفتم و به آن زمین بایر مدتها نگاه می کردم که خدایا چه زمانی این باغ ملی ساخته می شود. ما که به آرزویمان نرسیدیم، امیدوارم شما که جوان هستید و - آرزو بر جوانان عیب نیست - به تخیلات و آرزوهای سازنده خود برسید. حال که مایلید آنها را بیان کنید، اسم شما را می گذارم همشهری ژول ورن و گاه گاهی سفری به یکی از آن تخیلات می کنیم. شاید برای مسؤولین و مدیران و سرمایه گذاران و همه مردم هم الهام بخش باشد.