دلاکی
یک محله بود و یک استاد حسن، مرد مومن و با خدایی که آچار فرانسه محل بود، هم تو عروسی، هم تو عزا، وقت مکه و کربلا رفتن مردم، و البته ختنه بچه ها. اگر استاد حسن نبود کار مردم لنگِ لنگ می شد و وجودش فوق العاده لازم و ضروری بود.
لابد می پرسید، خوب این چه ربطی به مشاغل سنتی داره؟ پای صحبت پسر بزرگش که بنشینیم ربطش را هم متوجه می شویم؛
حاجی عزیز الله حیدرپور، 75 ساله، شغل: سلمانی امروز و چندکاره دیروز
سلمانی را از کی و از کجا شروع کردید؟
من و داداشم رمضانعلی از بچگی پیش پدرم شاگردی و کار می کردیم و خودمان هم شدیم "سلمانی"
از گذشته و شغلتان بیشتر بگویید.
بچه بودیم و پدر ما را با خود برای کارهای مختلف می برد.
محل کار ثابتی داشتید؟
پدربزرگم (پدر مادرم) هم دلاک و سلمانی بود و هم دندان می کشید و البته بیشتر توی حمام کار می کرد ولی پدر من مغازه داشت و توی مغازه کار می کرد.
گفتید کارهای مختلف به غیر از تراشیدن مو و اصلاح سر و صورت مردم چه کار می کردید؟
پدرم طبق کش بود، وقت عروسی از طرف خانواده عروس دعوت می شد تا طبق های خوانچه را به خانه داماد ببرد، پدرم هم با چند کارگر دیگر طبق های چوبی حاوی هدایای خانواده عروس بود را بر روی سر می گذاشتند و به خانه داماد می بردند، در آنجا پس از پذیرایی با نقل و چای مزد خود را می گرفتند و طبق های خالی را بر می گرداندند.
پس هم سلمانی می کردید و هم طبق کشی.
پدرم در مسجد و هیات هم چای ریز بود و گرداننده مجلس، در عزاداری ها هم همین طور، زمانی هم که کسی عازم مکه یا کربلا و اماکن زیارتی بود، پدرم را جهت چاشی خوانی (چاووشی) دعوت می کردند تا با سلام و صلوات راهیشان کند، در بازگشت از سفر هم چاوشی خوانی می کرد. دعوت مراسم عروسی هم با ما بود.
از عروسی بیشتر برایمان بگویید.
در آن زمان تلفن نداشتیم و کارت دعوت هم معمول نبود، ماشین هم مثل امروز زیر پای کسی نبود بنابراین کار دعوت آشنایان عروس و داماد به عهده ما بود که به در خانه افراد برویم و از طرف خانواده عروس و یا داماد دعوتشان کنیم. پدرم در کار ختنه هم بود و پسر بچه ها را جهت ختنه پیش او می آوردند، خلاصه حکم، حکیم را هم داشت.
شما چطور؟
در سال های جوانی روبروی مغازه یک مطب دکتر بود که هر وقتی ختنه داشت به کمکش می رفتم و یاد گرفتم ولی خودم به تنهایی تا حالا انجام نداده ام، راستش دلش را ندارم.
چند فرزند دارید؟
3 پسر و 2 دختر.
در خانواده دنباله رو هم دارید؟
یکی از پسرهایم به علت سوختگی و معلولیت پا، نمی توانست کار دیگری بکند، این کار را ادامه داد.
دوست داشتید شغل دیگری به غیر از این "مجموعه شغل" داشتید؟
اگر ما را پی درس و مدرسه فرستاده بودند شاید دستمان جایی بند بود و یا حداقل شغل آزاد داشتیم و اجیر مردم نبودیم.
پس از شغلتان راضی نیستید؟
راضی به رضای خدایم و شاکر ولی کار ما کمردرد و پادرد دارد، به علاوه جوان ها کار ما را نمی پسندند و پیش ما نمی آیند، 4-3 تا پیرمرد پیش ما می آیند، شکر خدا بیمه ام و عایدی مختصری دارم وگرنه نمی دانم با این گرانی چه باید می کردم.
درخواستی از مسوولین داری؟
خواسته ای ندارم، همیشه سلامتی رهبر را از خدا می خواهم و دعا گویم، از ما که گذشت فقط می خواهم دولت کمی به فکر جوان باشد.
يك خاطره؟
بچه بودم شب هایی که پدرم طبق کشان می کرد، جلو همه چراغ می بردم و چراغ کش آن ها بودم، می زدیم و می خواندیم اما با همه بچگی به مسجد که می رسیدیم صلوات می فرستادیم و حرمت نگه می داشتیم.
کلام آخر؟
کسب ما رونق سابق را ندارد، پا درد امانم را بریده، از مردم می خواهم کمی قدردان باشند، خیلی ها فکر می کنند هنوز قدیم است، می خواهند سرشان را با 500 و یا هزار تومان اصلاح کنند.
سوال های من و جواب های حاجی عزیزا... پایان می یابد و من به یاد کودکیم می افتم، زمانی نه خیلی دور که وقتی توی کوچه مشغول بازی و شیطنت کودکانه بودیم، چند مرد تنومند را مشاهده می کردیم با تخته های روی سرشان؛ روی تخته ها (طبق ها) پر بود از قند و نبات و پارچه و اجناس رنگارنگ دیگر که با تورهای زیبا و گل پرهای محمدی و رز پوشانده شده بود و مردها در صفی منظم بر روی سرشان حمل می کردند. راستی کجا رفت آن سنت های قشنگ و دیدنی، و کجایند آن آدم ها؟!
روزنامه فرصت از سال 13 کار خود را آغاز کرد و در حال حاضر خبر های خود را به صورت آنلاین نیز ارائه میکند