پیرمرد اذان گو
یک روز که به دنبال تهیه خبر در سطح شهر بودم ؛ صدای مؤذنها از بلندگوهای مساجد شهر بلند شد وقت رفتن به خانه بود، حرکتم را سریعتر کردم تا به ایستگاه اتوبوس برسم، در راه صدایی توجهم را جلب کرد. بیشتر که دقت کردم صدای پیرمردی بود که در مقابل مغازهاش، اذان میگفت: " الله اکبر و الله اکبر"
لحظهای ایستادم و نگاهش کردم، توی حال و هوای خودش بود و به اطرافش نظری نداشت، میخواستم کمی باهاش حرف بزنم، ولی وقت تنگ بود، گفتم: یه روز دیگه مییام سراغش چند تا سوأل ازش میپرسم:
چند روز بعد موقع اذان به سراغش رفتم توی مغازه نبود. از شیرینی فروش کنارش پرسیدم. گفت: « رفته کارتون بیاره » خودم را معرفی کردم، استقبال کرد و گفت: « بهش میگم شما خبرنگارید و آمده بودید.» از شیرینی فروش تشکر کردم و رفتم. یک هفتهای طولکشید تا توانستم دوباره برم اونجا. موقع اذان مغرب بود. سلام و احوالپرس کردم با روی خوش جوابم را داد گفت: « که میدانسته میآیم و آماه صحبت کردن بود. اذانش را گفت من هم آرام کناری ایستادم و فیض بردم.
اول خودتون را معرفی کنید
غلامعباس قلیپور هستم
چند سالتونه؟
زیر 80 چند ساله اذان میگویید
از وقتی که به خمینیشهر آمدهام.خوزستان بودم. سال 1351 به خمینیشهر آمدم و حالا 5 ،6 سالی است اذان میگویم.
شغل شما همیشه فروشندگی بوده؟ خیر، من قناد بودم، ولی حال دیگر توانش را ندارم، پولک و نباتش را خودم درست میکنم و بقیه چیزها را از بازار میآورم.
وقتهای دیگر هم اذان میگویید؟
بله، ظهر دم مغازه و صبحها در راه پله پشت بام اذان میگویم، اگر هم موقع نماز در مسجد جامع فروشان باشم، اذان مسجد را میگویم.
از اذان گفتنم، فیلم برداری کردهاند. چون وصیت کردهام، هنگام دفنم فیلم اذانم را بگذارند.
اذان تلفن عالم بالاست به پائینها. صدای اذان صدای فرشتگان خداست. بانگ اذان فراخوان به ملکوت خداست. صدای اذان را بیپاسخ نگذاریم.
حی علی الصلوه
حی علی خیر العمل