شعر

ارسال در بدون مجموعه

شعر سعيد بيابانكي براي پيامبر اسلام:
چشم تو را اگرچه خمار آفریده اند
آمیزه ای ز شور و شرار آفریده اند
از سرخی لبان تو ای خون آتشین
نار آفریده اند انار آفریده اند
یک قطره بوی زلف ترت را چکانده اند
در عطردان ذوق و بهار آفریده اند
زندانی است روی تو در بند موی تو
ماهی اسیر در شب تار آفریده اند
مانند تو که پاک ترینی فقط یکی
مانند ما هزار هزار آفریده اند
دستم نمی رسد به تو ای باغ دور دست
از بس حصار پشت حصار آفریده اند
این است نسبت تو و این روزگار یأس:
آیینه ای میان غبار آفریده اند
"برای پیامبر مهربانی" از محمدحسين صفاريان
تا شب بي‌پناه پيدا شد
نوري از گرد راه پيدا شد
پرده‌ها ابرها كه پس رفتند
طاق ابروي ماه پيدا شد
بين بيراهه‌هاي سردرگم
ناگهان شاهراه پيدا شد
سنگ بودند چشم‌ها ناگاه
جذبه‌ي آن نگاه پيدا شد
ماه من لحظه‌اي غروب نكرد
گاه پنهان و گاه پيدا شد
بانگ لولاك در جهان پيچيد
چرخه‌ي سال و ماه پيدا شد
شعر جاري شد و تبسّم كرد
آسمان با زمين تكلّم كرد
چشم در اشتياق و حيرت سوخت
سايه آتش گرفت و ظلمت سوخت
قلب دريا به هاي‌وهو افتاد
آسمان در بگومگو افتاد
برف‌ها قطره‌قطره آب شدند
چشمه‌ها چشمه‌ي شتاب شدند
درّه‌ها از ترانه سر رفتند
رودها عاشقانه‌تر رفتند
سنگ‌ها رشته رشته كوه شدند
سركشيدند و باشكوه شدند
گيسوانش كه شد رها در باد
جنگل آغاز شد به راه افتاد
آسمان‌ها پر از طلوع شدند
قصه‌هاي ازل شروع شدند
ماه آغاز قصه تنها بود
گاه پنهان و گاه پيدا بود
ماه من لحظه‌اي غروب نكرد
اگر اينجا نبود آنجا بود
حسن يوسف شكفته در رويش
بر لبانش دم مسيحا بود
چشم‌هايش پر از صداقت صبح
گيسويش داستان يلدا بود
سينه‌اش موج‌موج اقيانوس
قلب او قطره قطره دريا بود
آيه آيه بشارت توحيد
معني لااله‌الا بود
با لب جبرييل صحبت كرد
سايه‌ها را به نور دعوت كرد
"اعجاز پاياني"شعري از مطهره عباسيان
ملافه ها را از سرت بردار و راهي شو... "يا ايها المدثّر" اي اعجاز پاياني
دست دعا بردار تا آمين بگويم با لب هاي سيراب از خم ناب مسلماني
دور تنت ديگر نپيچ اين جامه ها را مرد! برخيز با نايي پر از زيباترين آواز
در گوش صحراها بپيچان با تمام جان سوز ني ات را گاه پيدا گاه پنهاني
پيغام آورده برايت جبرييل اينك : اي در ميان بستر آرامشت لرزان!
بايد"سلامش" را "عليك" ديگري گويي با حمد و تسبيح آمده اين پيك نوراني
نبض جهاني مي تپد از شوق اين ديدار پلك جهاني مي پرد از خواب ديرينه
آورده پيك حق برايت آسمان ها را تا بر دل سجاده ات يك عمر بنشاني
آغوش تو از نام زيباي خدا لبريز لحن صدايت پرده اي از نغمه ي داوود
دستان تو تعبير"رضوان من الله" است لب هات هم ديباچه ي آيات رحماني
ديگر پس از اين دشنه ها آماده ات هستند ركعت به ركعت كافر سجاده ات هستند
دست خدا پشت و پناه توست پس برخيز ديگر پس از اين، اين تو و اين راه طولاني...
اما تو مؤمن مي كني -با مِهر- آنها را جا مي دهي در دست هايت آسمان ها را
تنها تويي كه با رداي معرفت بر دوش راه صلاح قوم شب را خوب مي داني