خاک خیبر

ارسال در ایثار و شهادت

آمده بود مادرش را از چشم به راهی دربیاورد. با شال سبزی که به گردن داشت و لبخند نجیبی که روی لبهایش نقش بسته بود، گفت: «جایم خوب است.»
مادرش می گوید: «بعد از آن دیگر هیچوقت خوابش را ندیدم. آن روزها که مرتب به جبهه می رفت و می آمد به من می گفت برای حفظ اسلام و قرآن می روم و تو نباید ناراحت بشوی.»

پاییز بیا
آمد سراغم، گفت کی می روی جبهه که مرا با خودت ببری، نگاه کردم دیدم خیلی بچه است، گفتم برو و پاییز بیا. رفت و پاییز آمد و گفت کی برویم؟ گفتم تو هنوز بچه ای من به شوخی گفتم برو و پاییز بیا، تو باید بروی دنبال درس و مشقت. با ناراحتی رفت و گفت خودم می روم. یک دوره آموزشی را پشت سر گذاشت و راهی جبهه شد.
بار اول که برگشت همه می پرسیدند توی جبهه چه کار می کنی؟ می گفت سبزی پاک می کنم و همه باور می کردند چون به نظر خیلی بچه می آمد اما علی رغم سن کمش در گردان خط شکن مشغول بود و درهیات یک شیرمرد با دشمن می جنگید. (نعمت اله شاهین)


برادر شهید می گوید: «جواد هر روز بعد از مدرسه می رفت کمک پدرم. برای بار دوم که راهی جبهه شد پدرم به من گفت برو سپاه و به جواد بگو بگذار براتعلی برگردد و بعد تو برو اما جواد قبول نکرد و رفت.»


دو سال از رزم جانانه جواد در جبهه ها می گذشت که عملیات بزرگ خیبر آغاز شد. مرحله اول عملیات با موفقیت پشت سر گذاشته شد و رزمندگان پس از عبور از هور با قایق، بخشی از مواضع دشمن در جزایر مجنون را به تصرف خود درآوردند و لشکر هشت نجف تا نزدیکی شهر القرنه پیش رفت اما در پی موانعی که بر سر راه الحاق نیروها از منطقه طلاییه پیش آمد، دو تا از گردان های خودی به محاصره عراق درآمدند و تعدادی از رزمندگان به شهادت رسیدند و عده ای نیز اسیر شدند. پیکر مطهر جواد پس از شهادت در خاک خیبر مدفون ماند و 13 سال بعد سر از خاک بیرون آورد.


***
شهید جواد سعیدی در 1345 در خمینی شهر متولد شد. دوران کودکی و نوجوانی اش در تب و تاب انقلاب گذشت و 17 سالگی موعد دیدارش با معبود فرارسید. پیکر مطهرش سال 1375 به خانواده بازگشت و در خاک گلزار شهدای امامزاده سید محمد در خاک آرمید. براتعلی برادر بزرگتر جواد نیز سال 1364 به فیض شهادت نائل شد.