من غلام قمرم
کل قصه اين بود. نوجواني که وقتي شنيد صدام به ايران حمله كرده سريع بار سفر بر بست و مستقيماً رفت ذوالفقاريه آبادان، جانباز شد از گردن به پايين و برگشت و حالا دقيقاً 29 سال است که روي تخت زندگي ميکند و به دنيازدگي ما ميخندد همين!ما که از زيست معنوي فرسنگها دور بوديم وقتي به ديدارش رفتيم فرو ريختيم. مواجهه با نريماني مواجهه با يک شهيد بود، مواجهه با يک وجدان بيدار... حديث زندگي اين مرد حديث استقامت است. استقامتي به پهناي يك عمر. در تمام مدت مصاحبت، سؤالاتي در ذهنمان رژه ميرفتند. ما براي دفاع از دين و وطنمان چه کردهايم، او چه کرده است؟ دنيا بر ما چگونه گذشته است، بر او چگونه؟ ما از چه ناليدهايم، او بيقرار چيست؟ زندگي براي ما چه معنايي دارد و براي او؟... سهراب اهل تفکر و تذکر بود و ما از همين زاويه با او وارد گفتگو شديم. محور گفتگوي ما هدف و معناي زندگي بود و ارزشهايي كه نگرانش هستيم. نگاهش نشان داد که او گر چه در ميان ماست اما با ما نيست. او يک «نشانه» است. فقط سهراب نريماني نيست، همانطور که مقتدايش حضرت اباالفضل العباس(ع). سهراب دوست نداشت عكسش را همراه مصاحبه چاپ كنيم و حتي از نوشتن نامش اكراه داشت اگر چه ما عکسی از شانزده سالگی اش را چاپ کردیم تا از خودمان و جوانان امروز شهرمان بپرسیم أین عباس؟
* زياد صحبت كردن به شما فشار نميآورد؟
نه. من زياد اهل سروصدا و شلوغي نيستم. از آرامش و تنهايي بيشتر خوشم ميآيد.
* شما متولد چه سالي هستيد؟
1343.
* وقتي رفتيد جنگ چند ساله بوديد؟
16 ساله.
* قبلش شاغل بوديد يا مدرسه ميرفتيد؟
مدرسه ميرفتم. كار كشاورزي هم ]بود[.
* هم مدرسه ميرفتيد هم كار؟
بله!
* كي به جبهه اعزام شديد؟
در بهمن1359.
* چه زماني زخمي شديد؟
من در 12فروردين1360 زخمي شدم.
* در چه عملياتي؟
آن اوايل عمليات به آن معناي تعريف شده كلاسيك نظامي نبود. اما در همان جبهه ذولفقاريه آبادان زخمي شدم.
* شهيد موذني را ميشناختيد؟
فرماندهمان بود. قبلش شهيد رضا ابراهيمي فرمانده ما بود.
* روزهايتان را چطور ميگذراني؟
]با خنده[ در كل ما ميخوريم و ميخوابيم.
* منظور اين است كه مشغوليتي داريد؟
بيشتر به كارهاي روزمره ميگذرد. كارهايي كه دارم. از فيزيوتراپي بگير تا000. الحمدله. ساعتهايم پر است. اگر وقت داشته باشم نوار يا سيدياي گوش ميدهم يا كتابي مطالعه ميكنم. از قديم از شعر خوشم ميآمد و از اشعار مولانا ميخوانم.
* اهل شعر گفتن هم هستيد؟
نه.
* كتابهايي كه در حوزه دفاعمقدس چاپ شده را ديدهايد؟
نه زياد. تك و توك خاطرات جنگ را خواندهام.
* تلويزيون ميبينيد؟
فقط اخبارش را. اخبار ساعت14 يا 22. چون ديدن تلويزيون بيشتر وقت تلف كردن است.
* فوتبال هم ميبيني؟
بعضي وقتها.
* طرفدار چه تيمي هستيد؟
]با خنده[ فرقي نميكند. همهشان سر يك سفره هستند.
* چون شما از آرامش و رنگ آبي كه آرامشبخش است، خوشتان ميآيد احتمالا استقلالي باشيد؟
]با خنده[ من از رنگ آبي بيشتر خوشم ميآيد.
* آقاي خامنهاي به اينجا هم آمدهاند؟
اينجا نيامده ولي يكبار به خانه اصفهان عيادت يكي از دوستان جانباز به نام آقاي طاهرزاده رفته بود كه بعداً شهيد شد. چند باري هم به آسايشگاه ثارا000 ]جانبازان[ تهران آمد كه من آنجا بودم. يك بار هم آن اوايل كه رئيسجمهور بود در اول نوروز1361 به بيمارستان نجميّه تهران كه من بستري بودم آمد.
*آقاي نريماني جامعه را چطور ميبيند؟
قبل از انقلاب و آن اوايل گروههاي چپ ميگفتند نان، مسكن، آزادي. اين آرمانشان بود و بچههاي انقلاب اين آرمان را خيلي كوچك ميدانستند. اما حالا بعد از سي سال ميبينيم آرمانهاي ما كاهش پيدا كرده به همين شعار چپ كه دنبال نان باشيم و مسكن، آزادياش را هم كاري نداريم.
به آزادياش هم كاري ندارند چون آن آزادي مطلق هم نيست و اين خيلي درده. واقعاً جاي تأسف است. كشوري كه هر سال ادعا دارد سال امام علي(ع) است و سال000 الان در كشورهاي اروپايي و دانمارك توهين به پيامبر ميشود ولي من ميگويم توهيني كه در كشور خودمان كه شيعه است، به پيامبر ميشود در هيچ جاي دنيا نميشود، البته در عمل. بصورت زباني در گوشه و كنار نيش و كنايه يك چيزي گفته ميشود اما در اصل به عمل است. بزرگترين اهانتي كه به پيامبر ميشود توسط خود شيعيان صورت ميگيرد. الان قلب امام زمان(عج) ازدست آنهايي به درد ميآيد كه ادعا ميكنند منتظر امام هستند اما در عمل نه. اين واقعيتي بسيار دردناك است كه هدف انقلاب ما چه بود حالا چه شده. اصلاً بحث فرهنگ و اخلاق فراموش شده است. الان رئيسجمهور هم ]فكر و ذكرش موارد اقتصادي شده[ و البته اين خواست اكثر مردم همين است، اكثراً اين را ميخواهند، مردم نان و مسكن را، شكم را.
* شايد مردم فكر ميكنند رئيسجمهور مسؤول نان و مسكن مردم است؟
اين جوري نبايد باشد. او در كابينهاش وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي دارد كه اصلاً فراموش شده. مردم يادشان رفته كه همچين وزارتخانهاي هم هست. درد مردم هم اخلاق است. درد ما نداشتن نان و شكم نيست. اگر فرهنگ و اخلاق جامعه درمان و حل بشود نان و مسكن خود بخود حل ميشود. مشكل دنيا نداشتن اخلاق است و امام(ره) براي اين قيام و انقلاب كرد. امام(ره) كه درواقع ادامه همان راه 124هزار پيامبر و 12امام بود حرفشان اين بود كه اي بشر بياييد و آدم بشويد، تو فرقي با ساير حيوانات داري. ولي آنها ميگويند نه ما ميخواهيم همان حيوان باشيم. امام در سخنراني در بهشتزهرا گفتند كه «آقاي ارتشبد! آقاي ارتشي! تو نميخواهي «آقا» باشي؟ تو ميخواهي هميشه نوكر باشي؟» «آقا» يعني اينكه انسان باشي. برگردي به انسانيت و حقيقت خودت و متأسفانه اينها خيلي درده! خيلي! كاش ما ادعايي نداشتيم. ما بايد رنگ و بوي خدايي بگيريم. ما فقط ادعا ميكنيم. فقط ادعا! در قيامت امام علي(ع) ميزان است. اعمال هر فردي را هم با امام مقايسه ميكنند. آيا ما اصلاً شباهتي با امام علي(ع) ميبينيم؟! با امام علي(ع) كه چه عرض كنم حتي ما با امام خميني هم خيلي فاصله داريم. كسي قدر امام(ره) را ندانست. بعد از پيروزي انقلاب در سال1357 قرار بود انقلاب دومي ]انقلاب فرهنگي[ صورت بگيرد كه اصلاً هدف اصلي امام همان انقلاب و براي ارزشها، اخلاق و معنويت بود. از امام خواستند كه برنامه تفسير سوره حمد را برگزار كنند. چه معارف و صحبتهايي كه اگر اين برنامه ادامه پيدا ميكرد در جامعه منتشر ميشد. ما دردمان اين بود كه نگذاشتند امام ادامه دهد. اينها همانهايي بودند كه در حوزه كوزه آب فرزند امام(ره) را به خاطر تدريس درس فلسفه ميشكستند. انقلاب دوم ناتمام ماند. درصورتي انقلاب اول به اهدافش ميرسيد كه انقلاب دوم محقق ميشد و پيروز ميگرديد. ولي اصلاً نگذاشتند. بعد هم كه ديگر جنگ پيش آمد. البته جنگ آثار معنوي هم داشت ولي000.
* جبهه رفتن كه اجباري نبود. انتخابي بود. چه شد كه به اينجا رسيد؟ انساني كه در زمان جنگ آنطور فداكاري ميكرد چه اتفاقي افتاده كه حالا دنبال ماديات است؟
ظاهر قضيه اين است كه بايد از عملكرد مسؤولان سؤال كرد كه چگونه رفتار شده است؛ چه روحانيون چه مسوولان ديگر. بايد عملكردشان را ديد. اين خيلي بر جامعه تأثير داشته است. بحث ديگر اين است كه همه بچههاي جنگ هم اينگونه نشدهاند. آنها كه پس از جنگ اينطوري شدهاند معلوم است كه يا چيزي از خودشان نداشتهاند يا مايه اصلي را نداشتند. در كل آن خلوص نيت و اخلاص و معنويتي كه بچهها اوايل جنگ داشتند اين اواخر كم شده بود.
* به آسايشگاه هم ميرويد؟
گاهي به آسايشگاه هم ميروم. من اوايل خيلي به آسايشگاه ميرفتم. بعداً كه سال73 پدرم فوت كرد به خاطر مادرم و خانواده بيشتر به خانه ميآيم. كمكم ديدم در خانه راحتتر هستم. [اگر] در خانه پرستار باشد و پرستارها خسته نشوند راحتتريم. آسايشگاه هم مثل قديم نيست.
* همان بحث نان و مسكن روي آسايشگاه هم تأثير گذاشته؟
بله! اين يك اصل كلي است. فرقي نميكند. جانباز و غير جانباز ندارد.
* آن بچهها ]در آسايشگاه[ چي؟ آنها هم به خانه ميروند؟
بله! يك عده از جانبازان كه كلاً به خانه رفتهاند. يك عده هم گاهي به خانه و گاهي آسايشگاه.
* براي مصاحبه از تلويزيون و روزنامهها هم سراغ شما هم ميآيند؟
بله، اما من خودم از اين كارها خوشم نميآيد از مصاحبه و تلويزيون پخش كردنها. بعضي بچههاي آسايشگاه دوست دارند. بعضي اجازه نميدهند. اينها زياد دردي را دوا نميكند.
* منظورتان اين است كه مصاحبه از جانبازان دردي را دوا نميكند؟
نه! دردي از جانباز دوا نميشود. (با ناراحتي) آني هم كه بايد مصاحبهاش را پخش كند، ميرود هر چه را دوست داشته باشد پخش مي كند و هر قسمتي را نخواهند سانسورش مي كنند. بگذريم. اين قدر درد توي جامعه زيادست كه با اين چيزها زياد000.
* وقتي كسي با شما درددل ميکند چه ميکنيد؟
فقط گوش ميكنم. توي جامعه اين چيزها هست و عادي است. ولي بايد كاري كرد.
* چه كار بايد كرد؟
هر كس ميخواهد كاري بكند. ولي هر كسي خودش كاري بكند كه رنگ و بوي خدا را بگيرد، و خدايي بشود. رفتارش، گفتارش، كردارش تو جامعه اثر ميگذارد. در آن دنيا هم هر كسي جوابگوي كار خودش است «ولا تزر وازره وزر أخري». جامعه هر طوري ميشود بشود. بايد از تك تك افراد پرسيد تو چرا آدم نشدي؟ اكثر جامعه هر طوري باشند «أكثرهم لايعقلون، أكثرهم لايفقهون، أكثرهم لايشكرون» را قرآن فرموده ولي «قليل من عبادي الشكور» را دريابيم. هميشه همينطور بوده است. بيشتر به آنطرف كشيده شدهاند. جاذبه دنيا بيشتر است. آنطرف چون خيلي پيدا نيست بايد طرف برود و سختي بكشد تا مزهاش را بچشد. همين جوري راحت به كسي نميدهند. بايد سختي كشيد و خون دل خورد تا يواش يواش يك چيزهايي را فهميد. زياد هم نميتوان كسي را مقصر دانست. مردم همين جوري ميخواهند. اما اگر كارها براي خدايي شدن نباشد فايده ندارد چه كار اقتصادياش، چه كار فرهنگي، چه روزنامهنگاري جواب نميدهد، بركت ندارد. نه! اينها فايدهاي ندارد. اينكه اين چه كار كرد؟ اون چه كار كرد؟ هر وقت زير پرچم كسي باشد.
حضرت امام(ره) ميگفت كه اگر يك قدم به طرف ماديات رفتي به همان نسبت يك قدم از معنويات دور ميشوي و ما همه روزه داريم به طرف دنيا ميرويم و از آن طرف فاصله ميگيريم. مشكل جامعه ما اين است. دين مخالفتي با دنيا ندارد. انسان بالاخره يك خانه ميخواهد درش زندگي كند، يك كاري و درآمدي[داشته باشد]. زندگي خرج و مخارج دارد. همه اينها بايد باشد. كسي در اينها شكي ندارد. ولي اصل نبايد اينها باشد. همه جوري هم ميتوان زندگي كرد. [فقط] در شأن انسان باشد. در يك خانه معمولي هم خيلي زيباييها هست. در زندگيهاي ساده به دور از تجملات و مصرفگراييها زيباييهايي هست كه در زندگي تجملاتي نيست. ولي اصل دل آدم است كه كشش به طرف ماديات و دنيايش روز به روز بيشتر شده. اگر حكومتي آمد و توانست ادعا كند اخلاق در جامعه آن موقع اين جور بوده الان بهتر شده او ميتواند ادعا كند كه نسبت به دوره هاي قبلي برتري دارد، نه اينكه مثلاً تورم آن موقع 13% بوده الان 10% شده اين اصل نيست. همین طور که مثلاً سپاهی هدفش پاسداری از مرزهای عقیدتی بوده است و باید باشد، نه کار اقتصادی وقتي اخلاق درست شد اين چيزها هم درست ميشود. امام علي(ع) كار را تفريح مردم ميدانست. حكومت و دينش سر جايش بود از آنطرف هم قنات ميكَند و كار ميكرد. تازه! براي مردم، نه براي خودش. يك سر سوزن به دنيا دلبستگي نداشت، اما سخت كار ميكرد. آيا چنين مدلي الان در جامعه امروز ما هست؟ چه كسي ميتواند چنين ادعايي بكند؟
* صحبت شما را قبول دارم. ولي بحث مقايسه را نميشود ناديده گرفت. آنهايي كه زندگي اخلاقي ميكنند مقايسه را حذف نميكنند بلكه جهت مقايسه را عوض ميكنند. در امور دنيوي به پاييندست نگاه ميكند؛ اگر از نعمتي محروم بودند مثلاً كفش نداشتند شكر ميكنند كه اقلاً پا دارند. اما در امور معنوي به بالاتر از خود مينگرد؛ مثلاً غصه ميخورند كه چرا مانند ديگري اهل ايثار و فداكاري نيستند. ولي وقتي در فضاي اجتماعي ماديات غالب ميشود مثلاً تلويزيون تبليغ فلان يخچال را ميكند. نسل جبهه و جنگ كه اين را ميبيند. يك مقايسهاي قبلاً بوده يك مقايسه جديدي هم الان مد شده و دچار تعارض ميشود. با خود ميگويد: من چه كنم؟ سر همان قبلي بمانم، بچهام چه ميشود؟ سراغ اين جديد بروم چه كنم؟ ولي من كه دوره تبليغ معنويت قبلي را نديدهام و كسي برايم تعريف نكرده فقط تبليغات مادي جديد ملاك ميشود. تفسير سوره حمد هم كه براي ما پخش نميشود.
خب! بايد صدا و سيما دست كيست؟ چه كساني آنرا اداره ميكنند؟ فيلم ميسازند كه جوانها نروند ماهواره ببينند. اما اكثر اين سريالها و فيلمها ضدارزش است. اصلاً بحث اخلاقي درش نيست. امام گفت صدا و سيما بايد دانشگاه باشد. اين چه دانشگاهي است؟! اگر دانشگاه ما اين است كه فاتحه مملكت خوانده ميشود. مردم هم خيلي تلويزيون نگاه ميكنند. درصورتيكه خيلي از همين دست اندركاران صدا و سيما به برنامه هاي آن اشكال دارند. آنهايي كه در كار پخش هستند كار ندارند كه آيا به درد مردم ميخورد يا خير؟ آيا چيپس و پفك به درد مردم ميخورد يا نه؟ او ميخواهد از تبليغاتش پول دربياورد. كسي هم كه كتاب مينويسد ميخواهد پول به دست آورد كاري ندارد اين كتاب به درد مردم ميخورد يا نه. او كه اينگونه فيلم ميسازد و ديگري كه اينطوري كتاب مينويسد، پس ديگر چه مي ماند؟
* يكي بحث مقايسه بود. يكي هم بحث كم آوردن است. بالاخره انسان يك جاهايي توي زندگياش كم ميآورد. مثلاً الان با بالارفتن سن ازدواج نميتواند ازدواج كند. كم ميآورد. تو اين مقايسهها كم ميآورد يكهو كشيده ميشود آنطرف. تا يك جايي معنوي ميآيي بعد كم ميآوري ميزني گاراژ. ميروي دنبال گناه. اين هم نكتهاي است.
خب! او راه را پيدا نكرده است كه وسط راه برميگردد. اشتباهي ندارد. اگر مسيرهاي صحيح درست شناخته و انتخاب شود ]مشكلي نيست[. مشكل ما نداشتن معرفت است. ما هنوز خودمان را نميشناسيم [تا بتوانيم] بعد خدا را بشناسيم. اگر توانست به پرسش «من كي هستم؟» جواب دهد ميتواند برسد به آنجا كه خدا كيست. بعد يواش يواش راه مشخص ميشود. بعد ميفهمي براي چي آمدهاي؟ از كجا آمدهاي؟ به كجا خواهي رفت؟ خب! مشكل حل ميشود. ما نه خود را، نه خدا را ميشناسيم و نه ميدانيم از كجا و براي چه آمدهايم و به كجا خواهيم رفت؟ چون به اين سؤالات پاسخ داده نشده ما اين وسط گيج و سردرگم هستيم. شايد بيشتر در خواب و خيال بسر مي بريم و الا اگر لحظه اي بيدار شويم و بفهميم كه چه بسرمان آمده، شايد سر به كوه و بيابان بگذاريم.همین است که مولوی می گوید:.... که شهر بی تو مرا حبس می شود ، آوارگی کوه و دشت و بیابانم آرزوست آن كس كه ميآيد تا وسط و برميگردد از اولش راه را درست نيامده و نشناخته است. اصلاً نفهميده براي چي ميخواهد برود جبهه. مثلاً تعدادي از بچه هايي كه به جبهه رفتند فكر مي كردند جبهه به آنها نياز دارد. آنها اشتباه مي كردند كه فكر مي كردند جبهه به آنها نياز داشت. شما به جبهه نياز داشتيد كه برويد آنجا آدم بشويد. كساني كه كم آوردهاند شايد معرفت عميقي نداشتهاند، «تذكر مستمري» نداشتهاند كه حالا كم آوردهاند. شما جواب اين چند تا سؤال را پيدا كنيد تا راه را پيدا كنيد. شما خودتان را چقدر ميشناسيد؟
* ما هم نشريهاي در شهرداري به عنوان كار فرهنگي راه انداختهايم تا بين مردم و مسوولان واسطه باشد. شما انتظارتان از اين نشريه چيست؟
اگر بتواند راه درست را به مردم نشان دهد كه خوب است. اگر براي مطرح كردن خدا باشد، نشان دادن راه باشد كه «اي مردم! اي مسوول! اي رئيس! اي شهردار! تو بايد اين كار را بكني. راه و وظيفهات اين است.» اين درست ميشود. اگر بحث «من» كنار رفت حل ميشود؛ اسم من، گروه من، شهرداري منطقه من و000. فرقي نميكند هر كسي هر جا كار كند كار كرده. همه بنده خدايند. اگر خود طرف مشكل نداشته باشد هر كاري كند جنبه سازندگي دارد ولي اگر خودش مشكل داشت دانشگاه هم بسازد، بيمارستان هم، مسجد هم بسازد جنبه سازندگي ندارد. اصلاً خدا كليد را به دست كسي ميدهد كه تمام صفتهاي رذيله را در خود از بين برده باشد؛ يك دست و خالص شده باشد و يكپارچه رنگ و بوي الهي بدهد. او به گنجينههاي قدرت خدا وصل ميشود و هر كاري بكند سازنده است. چون خدا هر كاري بخواهد فوراً همان مي شود كه فرمود «كن فيكون». آن فرد نيز هر كاري را بخواهد ميتواند انجام ميدهد. خدا گفته انسان جانشين خدا در زمين است. اينكه خدا خواست براي خودش جانشيني در روي زمين داشته باشد و فرمود كه انسان را خليفه خودم قرار دادم و داد و بيداد ملائكه درآمد كه چرا و خداوند جواب داد كه من چيزي را مي دانم كه شما نمي دانيد. خب اين يعني انسان وقتي مي تواند جانشين خدا باشد كه از منيتش خبري نباشد. نمي شود هم من باشد و هم جانشين خدا. تا من در ميان باشد همه كارها مي شود شيطاني. اگر من كنار رفت هر كاري بكند مي شود خدايي. مساجد و هيآت هم همين جور است. تا وقتي «من» هست؛ مسجد من، هيأت من، محل من و000 كاري درست نميشود. اگر ميخواهيد كاري درست شود بايد «من» برداشته شود و «خدا» جاي آن بيايد.
البته حرف و صحبت خيلي دردي را دوا نميكند. بايد اصل كار درست شود. حرف را كه خيليها ميزنند ولي چون عملي در كار نيست ]فايده ندارد[. چون همان حرفي را هم كه ميزنند براي مطرح كردن خود است.
كي گفته دنيا بد است. بندگان خدا بايد از دنيا لذت ببرند. منتها وقتي خودش آدم نيست طبيعت را هم از بين ميبرد و دنيا را خراب ميكند. بشر امروز هر جاي دنيا و طبيعت را دست گذاشته از بين برده است چون خودش آدم نبوده است. روز به روز هم خرابتر ميشود. بندگان خدا متأسفانه لذت را در چيزهاي اشتباهي ميبينند كه لذت نيست. آن وقت شكنجه ميشود. او آدموار زندگي نميكند. هر صبح از خانه بيرون ميآيد و ميدود. ازش بپرسي كجا؟ خودش هم نميداند، جواب ميدهد دنبال يك لقمه نان، دنبال بدبختي!
* برخي ميخواهند جنگ را رمانتيك كنند درحالي كه جنگ خيلي جدي بوده است. عكس بگيريم؟
نميخواهد. هر جا را ببيني عكسش هست. جايي را پيدا كنيد كه عكسش نباشد. عكس و اسم و رسم را ولش كن، بيخيال! عكس چه كسي را ميخواهي بزني؟ 000. به اسم هر كسي و با هر عكسي ميخواهد باشد.
سهراب در انتها از ديوان شمس برايمان شعري ميخواند. با هم زمزمه مي كنيم:
هيچ مگو!
من غلام قمرم، غير قمر هيچ مگو
پيش من جز سخن از شمع و شكر هيچ مگو
سخن رنج مگو، جزء سخن گنج مگو
ور از اين بيخبري، رنج مبر، هيچ مگو
دوش ديوانه شدم عشق مرا ديد و بگفت
آمدم، نعره مزن، جامه مَدَر، هيچ مگو
گفتم اي عشق من از چيز دگر ميترسم
گفت آن چيز دگر نيست، دگر هيچ مگو
من به گوش تو سخنهاي نهان خواهم گفت
سر بجنبان كه بلي، جز كه به سر، هيچ مگو
قمري، جان صفتي در ره دل پيدا شد
در ره دل چه لطيف است سفر، هيچ مگو
گفتم اي دل چه مه است اين، دل اشارت ميكرد
كه نه اندازه توست اين، بِگٌذر، هيچ مگو
گفتم اين روي فرشته است عجب يا بشر است
گفت اين غيرفرشته است و بشر، هيچ مگو
گفتم اين چيست بگو، زير و َزَبر خواهم شد
گفت ميباش چنين زير و زَبَر، هيچ مگو
اي نشسته تو دراين خانه پر نقش و خيال
خيز از اين خانه برو، رخت ببر، هيچ مگو
گفتم اي دل پدري كن، نه كه اين وصف خداست
گفت اين هست، ولي جان پدر، هيچ مگو
روزنامه فرصت از سال 13 کار خود را آغاز کرد و در حال حاضر خبر های خود را به صورت آنلاین نیز ارائه میکند