آقا! دعا کنید من شهید بشوم

ارسال در ایثار و شهادت

خانم معلم که در آغوشش کشید و تسلیت گفت، خودش را از آغوش او بیرون آورد و گفت: «به من تبریک بگویید، پدرم شهید شده است.» آخر فاطمه دست پرورده همان پدریست که وقتی بعد از فارغ التحصیلی از دانشکده افسری، همراه همکلاسانش به دیدار رهبر رفتند، اجازه صحبت کردن گرفت و وقتی رخصتش دادند که با رهبر حرف بزند، فقط یک جمله گفت: «آقا! دعا کنید من شهید بشوم.»


و حالا این دعا پس از پانزده سال به اجابت رسیده و عبدالرضا عنوان «چهارمین شهید مدافع حرم شهرستان خمینی شهر» را از آن خود کرده است.
همسرش می گوید: «شک نداشتم که شهید می شود. صبح روز چهارشنبه (4 آذر) قرآن را باز کردم تا طبق روال جزخوانی ام را ادامه بدهم، اولین آیه ای که باید می خواندم این بود: کسانی که در راه خدا شهید می شوند را مرده نپندارید بلکه آنها زنده اند و نزد خدا روزی می خوردند. آیه بعدی انا لله و انا الیه راجعون بود و آیه بعدی هم بشارت به صابران.
به دلم الهام شد که خداوند دارد خبر شهادت عبدالرضا را به من می دهد. پنجشنبه برادرم زنگ زد و گفت چند نفر از سپاه می خواهند بیایند خانه تان. دیگر مطمئن شدم که خبری در راه است. گفتم اجازه بده اول بروم مسجد. آنجا از خداوند خواستم اجازه ندهد پیکر پاکش به دست داعش بیفتد. از مسجد که برگشتم همکارانش آمدند و خبر شهادتش را آوردند. خیلی بی تاب شدم اما خدا را شکر کردم که همسرم به آرزویش رسید.»


نشان از بی نشان ها
عبدالرضا مجیری فرمانده گردان 123 امام حسین (ع) تیران و کرون و اهل محله اندآن، دو سال و نیم پیش برای رفتن به سوریه و پیوستن به مدافعان حرم حضرت زینب (س) ثبت نام کرده بود و بی صبرانه انتظار می کشید تا نوبت اعزامش به سوریه فرابرسد. بیست روز بیشتر از حضورش در سوریه نگذشته بود که رفقای شهیدش صدایش زدند. گو اینکه آنها بیشتر مشتاق دیدن عبدالرضا بودند. هنوز خبر موثقی از جزییات نحوه شهادتش در دست نیست اما همه می دانند که تیر به پهلویش اصابت کرده و شهید شده است.
در بخشی از وصیت نامه اش نوشته که از خداوند می خواهم نشانی از پهلوی شکسته حضرت زهرا (س) در بدنم بگذارد.


همسر شهید که خود از معلمان خوب و دلسوز شهرستان است، می گوید: «رابطه عبدالرضا با بچه هایمان خیلی خوب و صمیمی بود. اسب می شد تا بر پشتش سوار شوند. پیتکو پیتکو می کرد و شیهه می کشید و بچه ها از ته دل می خندیدند. حالا زهرا دختر کوچکم می گوید می دانم بابا مرا می بیند و حرف هایم را می شنود اما دوست دارم جوابم را هم بدهد. پسرم 4ساله ام محمدحسین اما از همه بی تاب تر است، می گوید یا مرا ببرید پیش بابا یا بابا بیاید پیش ما.»

 

روی سنگ قبرم بنویسید: سرباز اسلام و مدافع ولایت فقیه
خانم اصغری ادامه می دهد: «آنچه بیش ازهمه برای عبدالرضا اهمیت داشت «نماز»بود. در سفرهای تفریحی هم اول می گفت نماز. شرکت در نماز جمعه و جماعت برایش در اولویت بود. یاد ندارم چشمش به نامحرم افتاده باشد. اگر می شد از خودمان می زد تا به دیگران کمک کند. فکر می کردم خیلی خوب شوهرم را شناخته ام اما حالا که شهید شده و دیگران دارند خوبی هایش را برایم بازگو می کنند، می بینم خیلی چیزها راجع به او نمی دانسته ام. یکی از همکارانش می گفت: 28 سال است کار می کنم در هیچ زمانی فرمانده ای مثل سردار مجیری نداشتم. فرمانده ای با این درجه از تواضع. فرمانده ای که اینچنین با زیرمجموعه اش صمیمی باشد، شوخی کند و رفت و آمد خانوادگی ترتیب بدهد. خیلی ها می گویند عبدالرضا اگر شهید نمی شد جای تعجب داشت.»


عبدالرضا چند ساعت پیش از شهادت به مادرش زنگ زده و با او حال و احوال کرده است. احترام و رسیدگی فوق العاده به مادر از ویژگی های او بود. تقید به خواندن روزی یک جز قرآن و مداومت بر نماز شب از دیگر مشخصه های این شهید در زمان حیاتش بود.


همسرش می گوید: « عصرهای جمعه زیارت آل یس را با صدای بلند می خواند. جمعه قبل از رفتنش که شروع به خواندن کرد انگار کسی به من گفت که این آخرین زیارت آل یس است که او در خانه می خواند. از پشت سر صدایش را ضبط کردم. آخرین اذان صبحی را هم که در حیاط خانه با صدای بلند گفت ضبط کردم. آخرین هدیه ای که چند دقیقه پیش از رفتنش به من داد یک نامه بود. نوشته بود: اگر شهید شدم هر جا می خواهید دفنم کنید. روی سنگ قبرم بنویسید: «سرباز اسلام و مدافع ولایت فقیه» عبدالرضا در آن نامه خیلی به من ابراز محبت کرده بود. اولین هدیه ای هم که از او گرفتم شال سبزی بود که از اولین سفرش به کربلا آورده بود. ما همدیگر را خیلی دوست داشتیم و زندگی قشنگی برای هم رقم زده بودیم. او در آن نامه آرزو کرده بود که همانطور که در این دنیا با هم بودیم در آخرت هم با هم باشیم و همین مرا خیلی آرام و دلگرم می کند.


***
سردار پاسدار عبدالرضا مجیری متولد 1358 فرزند چهارم خانواده و دارای مدرک کارشناسی ارشد مدیریت نظامی روز 16 آبان ماه راهی سوریه شد و در جنگ با داعش به شهادت رسید. پیکر پاک وی به آغوش خانواده بازگشت و در روز شنبه 8 آذر ماه روی دوش مردم تا جنت الکریم؛ گلزار شهدای محله اندآن تشییع و به خاک سپرده شد. از شهید عبدالرضا مجیری سه فرزند 12، 6 و 4 ساله به نام های فاطمه، زهرا و محمدحسین به یادگار مانده است.