گفتگوی خبرنگار مهر با یک مادر شهید خمینی شهری در شلمچه

ارسال در ایثار و شهادت

وقتی به خودم جرات می دهم و ناله هایش را قطع می کنم تازه با چشم های غم گرفته و پر اشکش مواجه می شوم و تردید در وجوم ریشه می دواند که چگونه با این مادر صحبت کنم با این حال عجیبش. وقتی فهیمد خبرنگارم، گفت علاقه ای به ذکر اسم فرزندان شهیدش ندارد ولی درد دلش باز شد.  گفت که یکی از فرزندانش ۱۶ ساله بود که رفت جبهه و در همین شلمچه و عملیات کربلای ۴ شهید شد. تحمل فراقش را نداشت زیرا در بین فرزندانش این یکی را بیشتر از همه دوست می داشت.

 

این مادر شهید ادامه می دهد: چشمان زیبایی داشت که اوج معصومیت و مهربانیش را فریاد می زد. همین حالا هم وقتی یادش می کنم اولین چیزی که دلم را آتش می زد چشمان زیبایش است که در همین خاک شلمچه برای همیشه بسته شدند و من از دیدنشان محروم شدم.


این مادر شهید می گوید: هیچ کس از دل مادران شهدا خبر ندارد که چه دردی در این مدت کشیده اند ولی هر چقدر فکر می کنم می بینم که فرزندم با آن معصومیت و پاکی و ایمانی که در وجودش بود، لیاقتی جز شهید شدن نداشت و همین موضوع در این سال های سخت دل من را تسکین می دهد.

 

دستکاری شناسنامه
همچون کوهی با عظمت نشسته است و عکس دو شهیدش را در آغوش می فشارد. خانم عفت میردامادی مادر شهیدان «سیدحسن و سیدحسین موسوی زاده» اهل خمینی شهر اصفهان دقایقی از دو فرزند شهیدش می گوید: فرزند کوچکم با دستکاری شناسنامه اش درسن ۱۶ سالگی به جبهه رفت و چهار سال بعد شهید شد اما سید حسن ۲۱ سال داشت و تازه داماد بود که در جزیره مجنون شهید شد.


کاروان راهیان نور
این مادر شهید عنوان می کند که سید€Œحسن ۱۳ سال و سیدحسین 8 سال روی خاک های گرم جنوب خوابیده بودند و سید€Œحسین را از قرآنی که سالم در جیب او پیدا شد شناسایی کردند.

این مادر شهید می گوید: یادم می آید آخرین باری که سیدحسین عازم جبهه بود وقتی از درب منزل خارج شد بعد از چند لحظه مجددا برگشت و لحظاتی مکث کرد، گفتم چرا برگشتی؟ گفت: که همسایه در حال رد شدن بود و آن لحظه مرا می دید و کاری که انسان برای خدا انجام می دهد به دیگران نشان نمی دهد.


وی تصریح می کند: روز عقد سیدحسن هرچه اصرار کردیم لباس نو بخرد قبول نکرد و همان لباس تنش را اتو کرد و سر سفره عقد نشست، منش ساده زیستی او را خوب به یاد دارم. یادم هست که در وصیت نامه اش اهمیت نماز و پیروی از امام و حفظ حجاب، امر به معروف و نهی از منکر را سفارش کرده بود، فرزند کوچکم سیدحسین هم در خواندن

نهج البلاغه بسیار تاکید داشت.

عفت میردامادی می افزاید: فرزند بزرگم تازه داماد بود که شهید شد. خبری از او نداشتیم و چون احتمال اسارتش هم وجود داشت خیلی نگران بودم و یک شب در عالم رویا حضرت امام (ره) را دیدم که به منزل ما آمد و به من گفت صبور باشید همه چیز درست می شود و همان شد که بعد از ۱۳ سال جنازه اش پیدا شد.