عباس لامی زاده
نام: شهید عباس لامی زاده
متولد: دوم فروردین ماه سال 1342 آبادان
شهادت: 20 اسفند 1360 شوش
شرح حال:
تحصیلات خود را تا مقطع اول دبیرستان در این شهر ادامه داده، در مقطع اول دبیرستان با اوج گیری اعتراضات مردمی علیه رژیم ستم شاهی فعالانه در مراسم مختلف انقلابی شرکت می کرد.
به علت فعالیت در دوران انقلاب توسط ساواک دستگیر شد. با پیروزی انقلاب اسلامی، عباس فعالیت های خود را در راستای پیشبرد اهداف انقلاب ادامه داد.
با شروع توطئه دشمنان در خوزستان و آغاز تجاوز دشمن بعثی علیه ایران اسلامی، همراه دیگر جوانان غیور خوزستان جهت خنثی کردن نقشه های دشمنان فعالانه در مبارزه شرکت می کرد. مدتی بعد از آغاز جنگ تحمیلی به علت شرایط خاص خانوادگی در خمینی شهر سکونت گزيد و در همان زمان با ثبت نام در بسیج و گذراندن دوره آموزش نظامی جهت دفاع به مناطق جنگی اعزام گردید. آخرین مأموریت او به منطقه جنگی شوش بود که دفاع از آن بر عهده نیروهای خمینی شهر گذاشته شده بود.
نحوه شهادت:
یکی از همرزمان شهید بیان می کند: در تاریخ 20/12/1360 ما در مواضع پدافندی در جبهه شوش بودیم که از ساعت 12 شب عراقیها شروع به گلوله باران خطوط پدافندی کردند. ما پنج نفر در سنگر اطلاعات بودیم که عباس گفت من بروم به سنگر عملیات و ببینم چه خبر شده است. ایشان رفت و دیگر نیامد. بعد جعفری رفت و نیامد. در نهایت من هم رفتم به آنان پیوستم. آقای عابدی بیسیم چی گفت عراقیها حمله کرده اند و خط اول سقوط کرده است. ولی در مناطقی نیروهای ما مقاومت می کردند و نیاز به کمک داشتند و حمله دشمن هر لحظه شدیدتر می شد و به جایی که ما بودیم رسیدند. قرار شد که ما از آن منطقه دفاع کنیم. برای دفاع از نیروهای ارتش که در کنار ما بودند تیربار را گرفتم و شروع به تیر اندازی به سوی عراقیها کردم. ما حدود 7 - 8 نفر بودیم که از مواضع دفاع می کردیم. بعد از مدتی تپه مقابل ما سقوط کرد و به اشغال دشمن درآمد. قرار شد همان شب به تپه حمله کرده و آن را پس بگیریم. من از همان جا به سوی عراقیها تیراندازی می کردم و بقیه بچه ها حمله کردند و تپه را از دشمن گرفتند. من به آنان ملحق شدم. برای مقابله با دشمن نيروها در تپه تقسیم شدند. دو نفر پایین تپه، دو نفر سمت چپ و دو نفر سمت راست، ما هم در وسط تپه مستقر شدیم. هوا کم کم روشن می شد. در همان موقع آقای لامی زاده یک مقدار مهمات برای ما آورد و گفت مراقب خودت باش و من می روم کمی آن طرف در سنگری دیگر و حرکت کرد. او قد بلندی داشت. در حین رفتن توسط تک تیرانداز دشمن تیری به چشم ایشان اصابت کرد و در همین هنگام یک گلوله آر پی جی، نزدیک ما اصابت کرد و بر اثر انفجار آن شن ها به اطراف پخش شد و مقداری از آن در لوله اسلحه رفت و تیربار از کار افتاد. ما مشغول تمیز کردن اسلحه بودیم که یکی از بچه ها گفت: «دوستت شهید شد.» پرسیدم: «کدام دوستم؟» گفت: «عباس.» به سمت مکانی که ایشان نشان داد حرکت کردم. حدود 6 متر فاصله بود. دیدم عباس روی زمین افتاده و از پشت سرش خونریزی شدیدی دارد. هر چه داد زدم عباس، جوابی نداد. به کمک دیگران ایشان را عقب آوردیم. برای انتقال او را در آمبولانس گذاشتیم. با کمک تعدادی از نیروها که به ما ملحق شدند، تا ظهر عراقیها را به عقب راندیم.
قسمتی از وصیت نامه شهید
«به نام او که زنده به اویم و زندگیم به خاطر اوست. شدنم در جهت اوست. بودنم به خاطر اوست و رفتنم با اوست. احساسش می کنم با تمام وجود. اما بیانش نتوانم کرد. ای همه چیزم! بیادم باش که بی تو هیچ و پوچ می مانم. ای ملت عزیز ایران از شما می خواهم با کسانیکه می خواهند تیشه به ریشه این انقلاب بزنند و پا روی خون هزاران شهید و مجروح بگذارند مبارزه کنید.»
کنگره سرداران و 2300 شهید شهرستان خمینی شهر.