بازگشت پدر را بعد از 31 سال انتظار، خیلی غیر منتظره به ما خبر دادند

ارسال در ایثار و شهادت

دیدم که تیر به سرش اصابت کرد، شاهد شهادتش بودم. خیلی تلاش کردم جسدش را به عقب برگردانم اما وقتی دستور عقب نشینی صادر شد همگی مجبور شدیم پیکر عزیزانمان را بگذاریم و برگردیم. (شهید محمد جعفری هرستانی خواهر زاده و همرزم شهید)


عبداله در سال 1336 پا به این دنیای خاکی گذاشت. شیپور جنگ را که نواختند همسر تازه عروسش را گذشت و راهی جبهه شد. گاهی که معصومه از تنهایی هایش شکایت می کرد، در جوابش می گفت که باید مثل حضرت زینب صبور باشد و این جمله عمیقا بر معصومه تاثیر می گذاشت. هر بار که به دیدن خانواده می آمد به همسرش وعده می داد که به زودی راه کربلا بر ما گشوده می شود و دسته جمعی راهی زیارت می شویم اما...


اما فقط 4 سال از زندگی مشترکشان گذشته بود که طیبه 4 ساله و اسماعیل 5/1 ساله را به مادرشان سپرد و از این دنیای خاکی پا کشید. جسم مطهرش هم حتی بازنگشت و همان جا در خاک عراق باقی ماند. شاید می خواست به آرزوی دیرینه اش جامه عمل بپوشاند و از نزدیک بر مقتدایش امام حسین (ع) سلام بدهد. عبداله اسفند ماه 1362 در عملیات خیبر جان شیرینش را دو دستی تقدیم اسلام و انقلاب کرد و حالا بعد از 31 سال بازگشته است تا جانی دیگر در رگ های شهر و محله خودش بدمد.


همسر شهید می گوید: همه ساله برای بازدید از مناطق جنگی راهی خطه جنوب می شدیم اما امسال انگار این سفرمان رنگ و بوی دیگری داشت. هر کجا دلم می شکست عبداله می آمد مقابل چشمانم. همان جا از خدا خواستم اگر شده فقط یک تکه استخوانش را به ما بازگرداند.


خیلی دور خیلی نزدیک
تنها یک تصویر از پدرم در ذهنم مانده؛ اینکه جلوی دوچرخه اش نشسته ام و دارم بستنی قیفی می خورم. بقیه، هر چه هست انتزاعی است. بعضی وقت ها آنقدر به من نزدیک است که انگار در وجودم نشسته و بعضی وقت ها خیلی دور و دست نیافتنی می شود. هر چه بزرگ تر شدم نبودش را بیشتر حس کردم خصوصا سر سفره عقد، وقت رفتن از خانه پدری...
دو سال بعد از شهادت پدر، مادرم با عمویم ازدواج کرد و دست گرم و مهربان عمو همیشه روی سرمان بود اما جای خالی بابا همچنان...


همه این دلتنگی ها یک طرف و تلخی حرف های بعضی ها هم یک طرف. من در مقطع کارشناسی بدون استفاده از سهمیه شاهد، موفق به کسب رتبه 25 کنکور شدم. کنکور کارشناسی ارشد و دکتری را هم بدون سهمیه با موفقیت پشت سر گذاشتم اما همواره این قضاوت بعضی ها آزارم می دهد که از سهمیه استفاده کرده ام و حق این و آن را خورده ام. (دکتر طیبه جعفری؛ دختر شهید)


عبداله خیلی باگذشت بود. گاهی هم اگر عصبانی می شد خیلی زود جبران می کرد. از کسی دلخوری توی دلش نگه نمی داشت. این ویژگی اش را به دخترش هم داده. (همسر شهید)


پدرمان باشکوه آمد

4 سال پیش طی فراخوانی از خانواده های شهدای مفقود الجسد آزمایش DNA گرفتند. یک سال پیش خبر دار شدیم که جسد پدرم در خاک عراق بوده و تحویل مسوولان شده است اما متاسفانه خبر بازگشتش به شهر را خیلی اتفاقی و غیر منتظره به ما دادند. من از مسوولان مربوطه گله دارم. آنها فقط برنامه های خودشان را در نظر گرفتند و اصلا توجه نکردند که ما 31 سال انتظار کشیده ایم تا پدرمان برگردد. خیلی غیر منتظره از ما دعوت کردند که در سپاه قدیم با پیکر پدرمان وداع کنیم. من کلی برنامه برای چنین روزی داشتم حتی نتوانستم دستنوشته ای به پدرم بدهم. صبح روز جمعه به ما خبر دادند که عصر تشییع جنازه است. آنقدر همه چیز زود گذشت که ما احساس کردیم پدرمان از یک خاک درآمد و به خاک دیگری سپرده شد.


اما با همه این احوال پدرمان با شکوه آمد. غم این روزهایمان یک غم شیرین است. قبر یادبودش حالا دیگر یک سنگ خالی نیست. مردم برای پدرم سنگ تمام گذاشتند. از همه آنها که هر جور توانستند کمک کردند تا مراسم پدرمان باشکوه برگزار شود از صمیم قلب تشکر می کنیم.


شهید عبداله جعفری هرستانی روز 31 مرداد ماه امسال در زادگاهش و در میان شهدای محله اش در خاک آرمید. آخرین باری که آمده بود مرخصی 40 روز پیش از عملیات خیبر بود. با معصومه و طیبه و اسماعیل دسته جمعی رفته بودند زیارت امام رضا (ع). حالا اسماعیل بابای یک دختر است و طیبه مادر یک پسر.


خانم دکتر جعفری از مسوولان می خواهد که به محله هرستان که علی رغم برخورداری از جوانانی پرتلاش و پراستعداد خالی از هر گونه امکانات درمانی، بهداشتی، فرهنگی و... است رسیدگی کنند.