سید رضا حسینی

ارسال در ایثار و شهادت

 نام  :            سید رضا حسینی

 

متولد:          1343 در دهنوی خمینی شهر

 

شرح حال:

در خانواده ای زحمتکش متولد گردید. پدرش در زمینه کشاورزی فعالیت می کرد. دوران کودکی رضا پر از حوادث مختلف تلخ و شیرین بود. قبل از تولد ایشان در دوران حاملگی مادرش، والدینش در زمینه های مختلف با هم اختلاف داشتند. بعد از تولد او این اختلافات زیادتر گردید.

 

در دامان مادربزرگ
رضای دو ساله بود که والدینش بر اثر اختلافات از هم جدا شدند. از آن پس نگهداری و تربیت ایشان و پسر عمه اش به عهده مادربزرگش افتاد.
صداقت و سادگی همراه با تدین مادربزرگ تا حدودی کمبود مادر را برای رضا جبران کرد. با شروع سن تحصیل، ایشان در یکی از دبستان های دهنو مشغول تحصیل گردید. وی تا کلاس پنجم ابتدایی به تحصیل ادامه داد و علل مختلف ترک تحصیل کرد.

 

در سنگر کار و تلاش
شهید حسینی 12 ساله بود که همراه عمویش به عنوان کارگر کشاورزی به اهواز رفت. کار طاقت فرسای کشاورزی در هوای گرم خوزستان باعث وارد آمدن خستگی و فشار زیادی به او می شد، ولی ایشان که فردی زحمتکش و سختی کشیده بودند با جسارت خاصی به کار خود ادامه می داد. بعد از چند سال که به کار کشاورزی مشغول بود به عنوان کارگر شیرینی پزی در منطقه شاپور جدید مشغول به کار شد.
با شروع اعتراضات مردمی علیه رژیم ستم شاهی سیدرضا در پخش اعلامیه های انقلابی و شرکت در راهپیمایی ها شرکت می کرد و با شروع توطئه های دشمنان علیه انقلاب اسلامی و تشکیل بسیج ملی سیدرضا در سنگر بسیج به فعالیت پرداخت. پس از مدتی با گذراندن دوره آموزش نظامی از طریق سپاه اصفهان به مناطق جنوب خطوط پدافندی حساس جنوب رفت. ایشان حدود هفتاد و پنج روز بدون اینکه نامه یا تلفن به منزل بزند در آن منطقه بود و بعد از آن به مرخصی آمد. پدرش به او اعتراض نمود که چرا این همه مدت هیچ گونه تماسی با ما نداشتی؟ که در جواب می گوید: "ما را به جایی برده بودند که نمی شد نامه ای بدهیم یا برای تلفن زدن به شهر بیاییم. الان هم سه روز به ما مرخصی داده اند و باید زود برگردیم و ما را قسم داده اند که از جبهه آنجا چیزی تعریف نکنیم؛ مبادا باعث تضعیف روحیه مردم گردد."

 

آخرین خاطره
پدر شهید می گوید پسرم در آخرین مرخصی اش به من گفت: "پدر! تمام این خرابیها که در کشور ایران به بار آمده است، یک روز می شود که خوب و آباد می گردد. حتی جوانهای ما که به شهادت رسیده اند یک روز جوانان دیگری به جای آنها می آیند ".

خبر شهادت فرزند
پدر شهید در خاطراتش می گوید: در اردیبهشت ماه سال 1361 نامه از پسرم به دست ما رسید و نوشته بود که ما را می خواهند به اهواز ببرند ولی بعد از آن به کجا و برای چه ببرند را نمی دانم. در آن زمان من به علت ورم بدن در بیمارستان بستری بودم که یک روز همسرم آمد و گفت دو نفر از همرزمان سیدرضا آمده اند و می گویند ما با سیدرضا در یک حمله به دشمن شرکت داشته ایم از کل گردان تعداد 60 نفر سالم برگشتیم و هیچ خبری از سید رضا نداریم؛ حتی نمی دانیم برای ایشان چه  اتفاقی افتاده است. از آن ساعت به بعد ما هیچ خبری از ایشان نداریم. ایشان 17 ساله بود که مفقود گردید و جسد ایشان هنوز پیدا نشده است.

 

آخرین سفارش
سیدرضا در آخرین نامه می نویسد: اگر من شهید شدم هیچ کس برای من عزاداری نکند و گریه نکند زیرا آن لحظه عزاداری من نیست بلکه عروسی من است و دو سال برای من نماز بخوانید و روزه بگیرید؛ هر چند بدهکار در این زمینه نیستم.

کنگره سرداران و 2300 شهید شهرستان خمینی شهر