سید یوسف دیباجی

ارسال در ایثار و شهادت

 

yadegaranنام:                شهید سید یوسف دیباجی

 

 

متولد:            1332 در خمینی شهر متولد گردید

 

 دوران کودکی را در یکی از محلات شهرستان و در محیطی بدون امکانات تفریحی و فرهنگی گذراند. مقاطع تحصیلی ابتدایی و راهنمایی را در مدارس شهرستان با موفقیت به پایان رساند و بعد از اخذ مدرک سیکل به علت مشکلات مالی به تحصیل ادامه نداد و برای کمک در تأمین مخارج خانواده به کارگری مشغول شد. در سال 1351 به عنوان راننده در شرکت نفت مشغول به کار شد.

 

فعالیت دوران انقلاب

شهید دیباجی دوران نوجوانی خود را در محیطی مذهبی گذراند. شرکت در مجالس سخنرانی و عزاداری سالار شهیدان امام حسین (ع) و یاران با وفایش و شنیدن شجاعتها و ایثارگریهای آنان برای حفظ و استقرار احکام دین او را که نوجوانی با روحیه مذهبی بود نسبت به مشکلات اجتماعی و بی توجهی دولت به احکام دین و مشکلات مردم حساس می کرد. استخدام در شرکت نفت و مشاهده بی عدالتی ها در محیط کار و رفتارهای نامناسب پیمانکاران خارجی نسبت به ایرانیان باعث آزار و رنجش او می شد. با اوج گیری اعتراضات مردمی علیه رژیم ستم شاهی ایشان به صفوف مردم برای اعتراض به مشکلات و بی عدالتی ها پیوست و از اولین گروه بود که دست از کار کشیدند و اعتصاب نمودند. او می گفت باید این شرکت های دولتی تعطیل شود و باعث تضعیف دولت گردد.

او یکی از فعالان شرکت در راهپیمایی ها بود و مردم را تشویق به این کار می کرد. گاهی توسط وسیله نقلیه اش افراد را برای شرکت در راهپیمایی به اصفهان می برد.

عمل به سنت اسلامی

خانم عرب زاده همسر شهید می گوید: یوسف در سال 1351 به خواستگاری من آمد. ایشان پسرعموی مادرم بود. در آن زمان به عنوان راننده روی ماشین کمپرسي شرکت نفت کار می کرد. با شناختی که ما از ایشان داشتیم موافقت خودم را اعلام کردم. حاصل زندگی مشترک ما دو پسر و یک دختر بود که پسر اولم فوت کرد. ایشان در زندگی مشترک سعی می کرد رعایت اخلاق اسلامی را بکند و مسؤولیت های خودش را انجام دهد. با شروع اعتصابات ایشان در مغازه تعمیر چرخ خیاطی پدرش مشغول به کار شد.

روحیه کمک به دیگران

یوسف نسبت به کمک به دیگران به خصوص فامیل کوتاهی نمی کرد. در مجالس میهمانی در منزل فامیل اگر وسایل برقی آنان خراب بود تعمیر می کرد و هیچگاه از انجام این کار خسته نمی شد. گاهی که من اعتراض می کردم می گفت کاری که از دستم بر می آید انجام می دهم.

آگاهی از شهادت

همسر شهيد مي گويد: سه ماه قبل از مفقود الجسد شدن، یک شب از خواب بیدار شد و گفت خواب عجیبی دیده ام. چند روز بعد به قم رفت و خواب  خودش را برای یک روحانی تعریف کرد. وقتی که آمد از او پرسیدم چه گفت چند ماه دیگر خوابم تعبير می شود. یا به درجه بالا می رسم یا می روم و دیگر بر نمی گردم. من با شنیدن این حرف خیلی ناراحت شدم ولی ایشان مرا قسم داد که به مادرم و مادرش و دیگران حرفی از این موضوع نزنم ولی من طاقت نیاوردم و به مادرم گفتم و او هم به مادر یوسف گفت همگی متوسل به درگاه خداوند شدیم برای ایشان گوسفند نذر کردیم که خواب ایشان به خیر تعبیر شود.

مأموریت به مناطق جنگی

با شروع تجاوز دشمن بعثی به سرزمین اسلامی ایشان برای بردن وسائل مورد نیاز جبهه با وسیله نقلیه خودش به منطقه اعزام شد. مدارک شناسایی ایشان توسط یگان ارتش مستقر در منطقه گرفته می شود و به او می گویند با توجه به نیاز منطقه برای ادامه مأموریت باید برگردد. وقتی ایشان به خمینی شهر بازگشت مادرشان گفت مدارکت را نمی خواهی و دیگر به منطقه نرو همسر و فرزندانت در اینجا نیاز به تو دارند ولی ایشان اتفاقی که در منطقه از رفتار دشمن مشاهده کرده بود بیان کرد و گفت: در مأموریت رساندن وسایل به خرمشهر در یک منطقه نبردهای دشمن مردم عادی را دستگیر کرده بودند و چند نفر از آنان را اعدام کردند. هنوز افراد در حال جان دادن بودند که یکی از بعثیون با رفتارهای ناشایست به آنان جسارت می کرد و روی بدنشان نجاست می ریخت. این صحنه به قدری مرا متأثر کرده که دیگر قادر به ماندن نیستم و احساس وظیفه می کنم که باید برای دفاع از مردم به مناطق جنگی بازگردم. در این مأموریت به علت موقعیت منطقه مسافت زیادی را سینه خیز روی زمین های نامساعد حرکت کرده بود که سینه و قسمتی از بدنش مجروح شده بود.

آخرین مأموریت و تعبیر خواب  شهید

خانم عرب زاده همسر شهید دیباجی می گوید: چند ماه بعد از خوابی که دیده بود به مادرم می گوید می خواهم وصیت نامه بنویسم ولی مادرم مخالفت کرده بود. به خانواده اش گفته بود می خواهم به مأموریت جبهه بروم. ساعت دوازده شب که می خواست حرکت کند گفت فردا با شما تماس می گیرم منتظر تماس من باش. منتظر تماس ایشان بودم ولی هیچ تماسی نگرفت. بعد از چند روز به ارتش مراجعه کردیم گفتند گروهی را که  برای عملیات فرستاده ایم هیچکدام برنگشته اند. ولی چند سال بعد با  توجه به اینکه از ایشان خبری به دست نیامد طبق بخشنامه شهادت ایشان به ما اعلام گردید به همین مناسبت قطعه سنگ یادبودی در گلزار مصطفویه به نام شهید نصب کردیم. قابل ذکر است که همان شب هنگام خداحافظی به مادرم که می خواست او را از زیر قرآن رد کند می گوید من می روم و دیگر باز نمی گردم.

کنگره سرداران و 2300 شهید خمینی شهر