استقبال مردم خمینی شهر از شعر باور نکردنی است

ارسال در کتاب و ادبیات

این روزها کمتر کسی پیدا می شود که با چهره و نام این شاعر طنزپرداز، نکته سنج و شیرین کلام آشنا نباشد. ناصر فیض را بیشتر با اشعار طنزش می شناسند هر چند اشعار جدی هم دارد. وی که متولد سال 1338 در مشکین شهر است، مدتی را ساکن قم و بعد ساکن تهران شده است و تاکنون 4 مجموعه طنز با عنوان های " املت دسته دار" ، "نزدیک ته خیار"، "فیض بوک" و تازه ترین کتابش " نثر ناصری" را منتشر کرده است.این کارشناس زبان و ادبیات فارسی دارای مسئولیت های متعددی نظیر مسئول واحد ادبیات حوزه هنری قم، مسئول صفحه شعر مجله شعر، عضو شورای عالی شعر و موسیقی صدا و سیما، مدرس هنرستان موسیقی زبان و ادبیات فارسی، سردبیر و نویسنده شبکه 1 سیما را برعهده داشته و مدتی است که داور برنامه طنز قند پهلوست.
در این شماره با داور برنامه پرطرفدار طنز قند پهلو از شبکه آموزش درباره ابعاد مختلف طنز، شخصیت و نمایش خاله خانوم ، کنگره شعر میلاد آفتاب و... به گفتگو نشستیم که خواندن آن خالی از لطف نیست:


آقای فیض ما در شهرمان یک شخصیت طنز نمایشی به نام خاله خانوم داریم. این خاله خانوم پیرزنی است محلی و سنتی که تا کنون 7 تئاتر از وی اجرا شده و این کاراکتر حسابی بین مردم جا باز کرده است. ما نیز قبلا در نشریه فرصت ستونی با نام خاله خانوم داشتیم که در این ستون از زبان خاله خانوم و تکیه کلام های او سعی می کردیم مسائل و مشکلات شهر را به گونه ای مطرح کنیم. به نظر شما چنین شخصیتی چقدر در شهر ما می تواند کارایی داشته باشد و با ارتباطی که می تواند بین مردم و مسئولین شهر به زبان طنز ایجاد کند، در حل مشکلات موثر باشد؟
مهمترین چیزی که یک کاراکتر یا شخصیت باید داشته باشد این است که باید از جنس محیطی که کار می کند باشد، به نوعی باید باور پذیر باشد. اگر نتواند برای مردم باور پذیر باشد هر چقدر هم که بخواهد و تلاش کند که نقش اجرا کند و در جلد یک شخصیت برود، آن اتفاقی که باید نمی افتد.
مثلا وقتی یک شاعر بخواهد از فقر بگویید و خود این شاعر در اوج رفاه باشد، شعرش چندان به دل نمی نشیند. هر چند انجام این کار اشکالی هم ندارد و بسیاری از شاعران چنین توانایی داشته اند، چون شهریار که اگر چه در عمرش هرگز تخت جمشید را ندیده بود اما شعری درباره تخت جمشید سروده است بسیار محکم و غرا.
پس این قاعده کلی نیست اما در هر صورت ما اینگونه عادت کرده ایم که اگر احساس کنیم طرف مقابل ما از جنس ماست، حرفش برایمان قابل قبول تر است.
مهمترین چیز در ارتباط با مردم این است که با فرهنگ آنها آشنا باشیم و هرگز با یک زبان فاخر علمی به شدت ادبی نمایشی، نمی توان با مردم ارتباط برقرار کرد به همین دلیل است که نمایش های سنتی ما هنوز مشتری خود را دارند. در این گونه نمایش ها از جنس خود آن آدم شدن مهمترین چیز است. برای مثال اگر در جامعه دقت کنیم می بینیم که بعضی از وعاظ به دلیل این که یک مقدار شوخ طبع هستند خیلی طرفدار پیدا می کنند. همین که مردم می بینند یک روحانی که به نظر می رسد باید جدی باشد، شوخی می کند و از همان حرف هایی می زند که آنها می زنند، با او ارتباط بیشتری برقرار می کنند. وقتی پیامبر اسلام(ص) با اصحابشان شوخی می کنند، اگر حدش رعایت شود و قرار نباشد به دور از انصاف کسی زیر سوال برود و یا حرف ناپسندی زده شود، چه اشکالی می تواند داشته باشد که وقتی را در کنار هم خوش بگذرانیم و در کنارش یک پند و اندرزی هم باشد.


آیا به نظر شما طنز باید همیشه با پند همراه باشد؟ دیدگاه شما نسبت به فکاهه چیست؟
من نمی خواهم بگویم که طنز باید همواره با پند و اندرز همراه باشد که فکاهه نیز برای خود ارزشمند است. فکاهه هم توانمندیی می خواهد که کار هر کسی نیست. کسی که وقت مردم را خوش می کند کارش ارزشمند است و نمی توانیم بگوییم حتما باید حرفش تازیانه ای بر گرده ستمگری باشد. نه اینگونه نیست، فکاهه نیز ارزش های خودش را داراست.


نمایش خاله خانوم چطور می تواند جایگاه مردمی خود را حفظ کند؟
در نمایشی که شما می گویید هر چقدر از فرهنگ مردم شهر و اصطلاحات رایج بین مردم، از آداب و رسوم بین مردم و اتفاقات شهر بیشتر استفاده شود، اثرگذارتر خواهد بود.مثلا مردمی که معروف به فرهنگ مهمان نوازی هستندو یا مردمی که نشان می دهند انسان های با فرهنگ و فهمیده ای هستند، اگر اثری از چنین خصوصیاتی در نمایش نباشد، مردم نمی توانند با آن ارتباط برقرار کنند. کسانی که از این دست کارهای نمایشی انجام می دهند باید در آن منطقه به شدت به رفتار ، گفتار و نوع گویش مردم توجه کنند تا بتوانند اثرگذار باشند.


تعریف شما از طنز فاخر چیست؟
طنز فاخر یعنی اینکه طنز به دامان لودگی نیافتد و فاخر بودن یک تافتهی جدا بافته نیست. طنزی که به فرهنگ و اصطلاحات و زبان ، لهجه و رفتار مردم اهمیت دهد و در دامن لودگی هم نیفتد فاخر است. پس طنز فاخر یک چیز شگفت انگیز دست نیافتنی نیست، هر طنزی که مشخصه های مفید و سودمندی، که مبتلا به در جامعه و اغلب مردم درگیر آن معضل هستند را، دارا باشد، فاخرتر و ارتباط مخاطب با آن بیشتر خواهد بود.


هدف نمایش های طنز چه باید باشد؟
ببینید وقتی ما به چنین نمایشی عکس العمل نشان می دهیم و می خندیدیم، بیشتر زمانی می خندیم که از دیالوگ بازیگر نمایش به گونه ای دلمان خنک شود و به خودمان می گوییم عجب تیکه ای انداخت به فلان شخص. مثلا وقتی خیابان های شهر پر از چاله است و این موضوع با زبان طنز در نمایش مطرح شود. البته این شکل سطحی طنز است و طنز باید به دغدغه های جدی تر انسان توجه کند، رفتار های ناپسندی که بر اثر تکرار رفتار معمولی و پسندیده شده است. برای مثال دیگر دروغ گویی برای ما عیبی به حساب نمی آید و آنقدر بد قولی کرده ایم که این رفتار جز رفتارهای عادی ما قرار گرفته است. زمانی من به پدرم گفتم فلانی خیلی آدم بدقولی است و او گفت مگر بدقول آدم هم هست؟! دلیلش این است که او از یک نسل قبل است و از این عادی بودن بدقولی تعجب می کند.


یک انسان با رفتارهایش تعریف می شود و اگر قرار نباشد طنز رفتارهای ما را نقد کند، کارایی نخواهد داشت. طنزپرداز باید این رفتارهای غلط را بزرگ کند تا با دیدن خود در آیینه او خجالت بکشیم. البته قرار نیست که طنزپرداز این مسایل را درمان کند، او تنها باید زشتی ها را بزرگ کند تا ما با دیدنش به خودمان بیاییم. مثلا فکر نکنیم اگر دروغ می گوییم و یا بد قولی می کنیم اتفاق بدی نیفتاده است. متاسفانه این رفتارها در جامعه عادی شده است . اگر در نمایش های این شکلی، به این حرف ها و مسائل هم توجه شود، سرگرمی معنا پیدا می کند و یک محرک برای اصلاح جامعه خواهد بود.


سوالی که اینجا مطرح می شود این است که، بعضی ها معتقدند این که خاله خانوم از لهجه استفاده می کند آن را به تمسخر گرفته است. نظر شما در این مورد چیست؟
طرز استفاده از لهجه نشان می دهد که شخص قصد تمسخر داشته یا نه. اگر ما با لهجه ای چیزی بگوییم و مردم بخندند، این مسخره کردن آن لهجه نیست، این شیرینی آن لهجه است.


کی لهجه به تمسخر کشیده می شود؟
تمسخر وقتی است که شما یک لهجه را زیر سوال ببری و یا آن را در مقابل لهجه دیگری قرار بدهی و آن را مقایسه کنی و به این مقایسه بخندی، یا کسی که در آن نمایش با این لهجه حرف می زند به او توجه نشود، کارش عقب بیفتد و این گونه آن شخص و لهجه را لگدمال کنی.
قطعا اگر من با لهجه ترکی بخواهم فارسی حرف بزنم یک جاهایش بامزه و شیرین می شود. مثلا اگر به تراکتور بگویم تراکخور این مسخره کردن لهجه نیست. ما همیشه با قیاس با چیزی ملاک های خوب و بد را تعیین می کنیم و مشکل از خط کش هاست، هر کسی با خط کش خودش و قیاس و معیار خودش چیزی را رد یا تایید می کند.اگر ما تعریف علمی از معیارهای طنز و محدوده توهین داشته باشیم، هرگز چنین اتفاقی نخواهد افتاد که تا یک نفر در یک نمایشی با لهجه جایی حرف بزند و مردمبخندند، فکر کنیم که توهین شده است.


اشکال نمایش های طنز چیست؟
من یک چیز را در این نمایش ها بد می دانم و آن این است که در اغلب نمایش ها ما شغل های پایین تر جامعه را مثل مستخدم و رفتگر و ... یک اسمی مثل قربان به او می دهیم با لهجه محلی! مگر یک نفر با لهجه تهرانی نمی تواند قهوه چی یا حمال باشد؟حتما باید لهجه داشته باشد تا حمال باشد؟ چرا مثلا اسمش بیژن یا کیومرث نباشد؟ حتما باید اسمش قربان باشد؟ متاسفانه هم در سینما و هم در تئاتر این مسئله جا افتاده است و گویی حتما باید در کاراکترهایشان این موضوع را تنظیم کنند.


به نظر شما آیا باید هر هنرمند، برای خود رسالتی داشته باشد؟
ببینید این بحث "هنر برای هنر" دیگر خیلی کهنه شده است. به هر جهت هنرمند باید با هنرش در جامعه حرف بزند. این که بگویی صرفا این شعر من زیباست! خوب که چی؟! بازیگری هم همین گونه است ما نمی توانیم بگوییم این که صرفا این بازیگر خوب در نقشش فرو رفته و نمایشنامه زیباست، پس این کار خوبی است! اگر قرار باشد هنری نتیجه نداشته باشد چه فایده ای می تواند داشته باشد؟
ما قرار است که از زبان هنر استفاده کنیم و جاذبه بیشتری ایجاد کنیم. مردم از نصیحت گریزانند و ما می توانیم در قالب طنز آنها را نصیحت کنیم. مثلا وقتی ما نمایشی می بینیم در پایان کار احساس می کنیم که نمی خواهیم آن شخصیت بد نمایش باشیم و این تاثیری است که هنر روی انسان ها می گذارد. پس "هنر برای هنر" مفهومی ندارد.


با توجه به وجود شاعران طنزپردازی خمینی شهری چون سعید بیابانکی و جواد زهتاب و ... شما جایگاه طنز شهر ما را چگونه می بینید؟
اصفهانی ها به طور کلی آدم های حاضر جوابی هستند، لهجه شیرینی هم دارند. سابقه شعر و ادبیات همچنین ظرافت و نکته سنجی، که ظرافت و نکته سنجی بخشی از شعر است، در این شهر، توقع ما را از اصفهان بالا می برد و اگر چنین شاعرانی در شهر شما نبود جای تعجب بود. ما در یکی از پرشعرترین دوره های شعری به سر می بریم. در بعضی از تذکره ها حدود چند صفحه در مورد زندگی یک شاعر می خوانیم بعد چند بیت از او نوشته شده و گفته شده که از وی همین چند بیت باقی مانده است. این نشان دهنده این است که در هیچ دوره ای چون امروز با این حجم شاعر و شعر خوب مواجه نبوده ایم.


آیا شما در کنگره میلاد آفتاب حضور داشتید؟ نظر شما در مورد این کنگره چیست؟
چند ویژگی در آن کنگره بود که من در جاهای دیگر این ویژگی ها را ندیدم. یکی استقبال بیش از حد مردم از شعر بود. برای من خیلی عجیب بود که این همه جمعیت برای شنیدن شعر بیاید و این استقبال بر می گردد به این که، این شهر مردم با فرهنگ و شعر دوست و ادبیات دوستی دارد و نوعی از شعر را دوست دارند که با مردم ارتباط برقرار کند. در زمانی که من اینجا بودم عکس العمل مردم برای اینگونه شعرها بیشتر بود. مثلا وقتی کسی در شعرش یک حرف اجتماعی یا اساسی زده بود، مردم با تشویق هایشان از شعرش استقبال می کردند.


در یک شهرستان حضور این جمعیت برای شنیدن شعر باور نکردنی است و این همیشه برای من شگفتی آور بوده است. در تهران جلسات بسیار جدی گاهی با 150 نفر تشکیل می شود ولی در شب های میلاد آفتاب هر شب بیش از 1000 نفر برای شنیدن شعر به سالن می آمدند و شاید دلیل این استقبال، وجود یک آدم پیگیر و دلسوز چون استاد خاسته بوده است. به هر حال یکی از دلایلی که ما دوست داشتیم در این کنگره شرکت کنیم این بود که در این شهر، شعر دارای مخاطب است و مردم شعر دوستی دارد.