يك روز با انجمن نسيم

ارسال در کتاب و ادبیات

طبق معمول استاد حداديان آنجا حاضر است و جز او خانم ها حبيبي و پيماني و آقايان هادي پور و معمار نيز هستند. معمار مشغول چسباندن اعلاميه ي حاج عباس سليماني به صندلي هميشگي اوست و ديگران مشغول صحبت. حوالي 11 و بيست دقيقه استاد حداديان شروع به حافظ خواني مي كند:
اي بي خبر بكوش كه صاحب خبر شوي/ گر راهرو نباشي كي راهبر شوي...
اين رويه معمول انجمن است كه با خواندن اشعاري از بزرگان شعر فارسي كه اين چند ماهه به حافظ اختصاص داشته است؛ انجمن آغاز مي شود. سپس دوستان به فراخور اطلاعاتي كه دارند و بخصوص آنها كه بيشتر مطالعه داشته و حرفي براي گفتن دارند به نقد شعر حافظ مي پردازند و درواقع يك كلاس آموزشي برقرار مي شود. گاهي بحث ها يكنواخت و ريتميك است و گاهي سر و صداها بالا مي رود و بحث ها به اصطلاح داغ مي شود كه حرارت خاصي به انجمن مي دهد.
دوستان شاعر (با تاخير!) يكي يكي به انجمن وارد مي شوند و استاد همچنان حافظ مي خواند: سحرگه رهروي در سرزميني/ همي گفتا معما با قريني... يكي از خوبي هاي خواندن اشعار بزرگان شعر فارسي به جز پندهاي حكيمانه اي كه از لابلاي شعر آنها بيرون مي آيد و راهنماي زندگي ست؛ تطبيق نسخ مختلف با هم است. يعني استاد كتابي را كه دارند با كتاب هايي كه ديگر شاعران به جلسه آورده اند از نظر واژه شناسي شعر و كمي و زيادي ابيات مقايسه مي كنند و اين موضوع جالبي ست چرا كه گاهي آنقدر در نسخ مختلف تفاوت ديده مي شود كه جاي تامل دارد. در ميان نقد و نظراتي كه شاعران ارائه مي دهند گاهي به داستان هاي آموزنده، صنايع فني شعر، آيات و روايات و نكات جالبي پيرامون موضوع مورد بحث اشاره مي شود كه شنيدنش خالي از لطف نيست. در واقع دوستاني كه با مطالعات قبلي به اين انجمن پا مي گذارند به نوعي يك كتاب گويا هستند و مي توان با شنيدن حرف هايشان كلي نكات تازه آموخت.
موقع خواندن سومين غزل از غزليات حافظ شيرين سخن، تقريبا صندلي ها پر شده اند و حدودا 30 نفري آمده اند: تو مگر بر لب آبي به هوس بنشيني/ ور نه هر فتنه كه بيني همه از خود بيني ... به دليل اهميت مساله اي كه با خواندن اين غزل مطرح شد اشاره اي به آن مي كنم. بحثي كه هميشه ميان شاعران مورد اختلاف نظر بوده و هست بحث قافيه "ي نكره" است. در فارسي 14 نوع "ي" داريم كه 13 مورد آن مي توانند با هم، قافيه شوند ولي "ي نكره" تنها با خودش مي تواند قافيه شود و اين موضوع آن چنان دست و پاگير است كه گاهي ممكن است شعر را فدا كند. در حالي كه پيشكوستان معتقدند نبايد هنجار شكني كرد اما به عقيده عبدالوند در 100 سال اخير با دست بردن شاعران امروزي در نكات بلاغي شعر، دست شاعران بازتر شده و نمي توان اين قاعده را هم يك قاعده الزامي دانست و مي شود در آن اهمال كرد اگرچه شاكله اصلي شعر پايين مي آيد و مثالي در اين زمينه مي زند كه در ساليان گذشته مثلا كلاغ با اتاق هم قافيه نمي توانست بشود (طبق قانون قافيه خط) ولي در شعر شاعران امروزي به وفور مي بينيم كه قافيه خط را رعايت نمي كنند. به هر حال اين موضوع يكي از موضوعات پرحرارت و داغ انجمن بين پيشكوستان و جوان ترها بود.  
با تمام شدن حافظ خواني، استاد حداديان پس از صحبتي كوتاه در يادبود شاعر تازه درگذشته و اهدا فاتحه و صلوات شعري از بهار را چاشني حرف خود مي كند كه گوياي حُسن خلق سليماني مرحوم است: اقوام روزگار به اخلاق زنده اند/ قومي كه گشت فاقد اخلاق مرده است. و بعد طبق معمول ، شاعران يكي يكي شعر مي خوانند و شعرشان مورد نقد قرار مي گيرد. البته اين بدان معنا نيست كه همه ي حاضران شعر بخوانند بلكه گاهي اوقات افراد زيادي بدون شعر به انجمن مي آيند يا اگر شعري داشته باشند ترجيح مي دهند كه نخوانند. منتقدان نيز گاهي در مورد يك شعر سكوت مي كنند و گاهي بر سر يك شعر يا بيتي از آن چنان جار و جنجالي به راه مي افتد كه بيا و ببين. در مورد آن شعرهايي هم كه سكوت مي كنند يا شعر اصلا شعريت!! و حرفي براي گفتن ندارد يا اين كه مجالي براي پرداختن به آن نيست. اما آن چه كه هست تاثير انكارناپذير اين نقدها بر روند شاعر شدن و يا بهتر شدن كار شاعران در انجمن است. در پايان 3 مورد از بين اشعار خوبي كه در انجمن خوانده شد را با هم بخوانيم:
شعر از مهمان اصفهاني انجمن: محمدرضا نصر
شاعر غزل بخوان و هياهو بيافرين         در واژه هاي كهنه تكاپو بيافرين
بنشين و از طنين غزل هاي تازه اي        يك آسمان و فوج پرستو بيافرين
اي فاتح معابد مشرق زمين بيا               در اصفهان من بت هندو بيافرين
كاري بكن دوباره شوم بيقرار و مست       ميخانه اي ميان دو ابرو بيافرين
بنشان مرا به آينه داري و بعد از آن         در جاي جاي آينه بانو بيافرين
امشب بيا به خاطر انگشت هاي من        تصوير تازه از خم گيسو بيافرين
حالا كه اختيار قلمها به دست توست       مضمون نو بياور و جادو بيافرين
و شعر بعدي از محسن نيكنام كه اين غزل را در پاسخ به ارادتي كه سليماني مرحوم در تمام جلسات به او داشت و پس از سلام با اين دو بيت شروع مي كرد كه : هزاران درود و هزاران سلام / به يك يك شما شاعر بانظام/ بكوشيد و پيوسته كوشش كنيد/ كه گرديد چون محسن نيكنام  ؛ سروده است:
هزاران درود و هزاران سلام                  به روح تو اي شاعر خوش كلام
هزار آفرين و هزار آفرين                      نخورده به پيشاني ات غير نام
چه بد خوشه چيني ست اين روزگار         به يك دست دانه به يك دست دام
تو افتاده بودي كه من پا شدم              چنان پخته بودي كه من خام خام
دعا كن شود عاقبت رستگار                 چنان دهنوي، محسن نيكنام
 و نيز يك رباعي در همين زمينه:
مردي كه هميشه سبز و باراني بود            مانند بهار در فراواني بود
اين خاطره هميشه در خاطرمان         آن شاعر دهنوي، سليماني بود
و كار سپيدي از الهه مختاري:
بزرگتر از دهانم بودي
از دست هام
حتي از چهارشانه ي پدر
ماهي بودي
ليز مي خوردي كف حوض
ابر بودي
آبي رنگي دور
براي خودت بودي
عين تيله هاي برادرم
شكل نبودن بودي
حالي كه اشتباهي سرخوش مي كرد
مي دويد لاي پوستم
چشم هام و لب هام
انگشتانم را مسخ مي كرد
تلخ بود و گس
خيابان ها
پل ها
نيمكت هايي كه بي تو از گلويم پايين مي رفت
سهم من نه
سهم دست هام
آغوشم نه
رنگ و روي مهتابي روزهام
تن سرگردان زني كه
هر ذره اش بي تو
سر زا مي رفت