خدیجه صادقی

ارسال در کتاب و ادبیات

   نام:           خدیجه صادقی

 

متولد:           1359  

     

شاید بتوانم بگویم من شعر را شروع نکردم بلکه در یک مقطعی شعر آغاز من بود. ولی در مورد سیر ادبی ام؛ اولین شعرم را کلاس چهارم ابتدایی و برای روز معلم سرودم ولی آغاز فعالیت مستمر من از کلاس دوم راهنمایی بوده، در این دوران با شرکت در کلاس های ادبستان صفا با راهنمایی های آقای خاسته شروع به فعالیت کردم و در مقطع دبیرستان به صورت جدی تر به شعر پرداختم و توانستم در طی چهار سال دبیرستان با به دست آوردن رتبه های اول شهرستان و استان به مقطع کشوری راه پیدا کنم و در سطح کشور نیز برگزیده شدم. در طی این سال ها منتخب سوگواره های ادبی ثارا... نیز بوده ام. اما بعد از ورود به دانشگاه فعالیت شعری ام کمرنگ شد و شاید بعد از ورود به زندگی مشترک کمرنگ تر.

مطالعه را خیلی دوست دارم و یکی از چیزهایی که آرامش زیادی به من می دهد مطالعه است. مطالعه در شعر گفتن نیز نقش بسیار مهمی دارد. نگاه ها و اندیشه ها در دوره های زمانی مختلف تلفیق زیبایی است که تنها با مطالعه می توان آن را درک کرد و باعث می شود زبان شعر نیز پویاتر شود.

به نظر من پیروی از پیشکسوتان تا جایی که برای پیدا کردن راه بسیار هم خوب است ولی در این میان باید مراقب بود که سبک ها تکراری نشود و هر کس نگاه تازه ای را بیافریند.

بیشتر کلاسیک کار می کنم ولی آثار نیمایی و سپید هم دارم. شعرهای آیینی هم یکی از موضوعات اصلی شعری من است.

به نظر من شعر خمینی شهر یک واقعیت زنده و خودجوش بوده و هست که تنها کمی نیاز به بالندگی دارد. به خصوص غنای شعر عاشورایی که ریشه در ارادت قلبی مردم این شهر به اهل بیت و خصوصاً حضرت اباعبدا... (ع) دارد بسیار چشم گیر بوده و هست، به نحوی که حتی در کنگره های سراسری نیز آثار آیینی خمینی شهر همیشه چشمگیر بوده است. ولی متاسفانه کمی این فضا در حال حاضر دچار رکود شده است و نسبت به قبل پویایی خود را از دست داده است.

وجود محافلی چون انجمن های ادبی سروش، باغبان، ادبستان صفا، چشمه لادر و ... و برگزاری سوگواره های ادبی ثارا... و کنگره بزرگ و سراسری میلاد آفتاب که به نوبه خود کم نظیر بود نقش مهمی در گرد هم آوردن شعرا و کشف استعدادها و ارتقا سطح کیفی آثار داشت. در حال حاضر تنها جلسه پویا جلسه سروش است که آن هم به همت آقای حداد برگزار می شود. و من در نهایت تاسف باید بگویم فکر می کنم که شعر خمینی شهر شهید شده است. در پایان امیدوارم در آینده نه چندان دور شاهد برگزاری دوباره جلسات و سوگواره ها و کنگره میلاد آفتاب باشیم.

این غزل به سال هایی بر می گردد که پشت نیمکت دبیرستان نشسته بودم:

نیزه بر روی شانه اش می برد   حنجری سبز و نغمه هایی، سرخ

در گلوی زمانه می پیچد    زنگ گهواره، لای لایی سرخ

حنجر کوچکی پر از فریاد     روی دستان آفتاب شکفت

پرسش آب بی جواب نماند     پای نیزه گل جواب شکفت

مشک می رفت تا بجوید آب     خیمه لبریز العطش می ماند

نغمه آب آب طفلان را         آسمان از نگاهشان می خواند

آب در انتظار ناجی سبز     هر دم امن یجیب می خواند

انتظارش چقدر بیهوده است    باز هم بی نصیب می ماند

یک کبوتر دخیل می بندد    بال خود را به زخم سینه مشک

در شبی تار می کنم روشن     در ضریح تو ساقه ساقه اشک