وصله ناجور

ارسال در کتاب و ادبیات

 

dastchinاهالي قلم در طول تاريخ، هم به دليل حساسيت هاي بالاي خود و هم به سبب كج فكريهاي برخي آزرده خاطر مي شده و مي شوند و بسياري از اين ناملايمت را در شعر و نثر خود منعكس ساخته و مي سازند.

شعري از سعيد بيابانكي شاعر نام آشناي شهرمان نمونه اي از آنهاست:

 

رفته است چه تلخي ها بر اين سر پرشورم

چونان ني چوپانان غمگينم و مسرورم

چندي است كه در بندم، انگار كه مسعودم

عمري است كه بر دارم، انگار كه منصورم

پاي دل من از بس لنگيد به عشق تو

چشمان مغول زادت پنداشت كه تيمورم

يك روز برادرها، بي پيرهنم كردند

عمري ست در اين صحرا، من وصله ناجورم

دل از چه به من دادي، اي دوست تو مي داني

چون روز سر بامم، چون عمر لب گورم

بر گردن من تيغي، دستي به قلم دارم

دل گفت كه ننويسم، سر گفت كه مجبورم

راضي به رضايت من، اي شربت زهرا آگين

برخيز و تعارف كن، يك خوشه انگورم