ناخدا
رازهاي نهفته در طفّ را يك به يك سال ها صدا بودي
كه خودت هم، سوار بر ناقه وارد اصل ماجرا بودي
كه خودت هم -اگرچه در خيمه؛ در ميان تب چهل درجه-
شاهد لحظه هاي خونين و داغ جانسوز كربلا بودي
خيمه هايي كه در عطش مي سوخت... بچه هايي كه ضجه مي كردند...
آيه هايي كه بر سر ني رفت... كربلا را از ابتدا، بودي
دست و پا ياري ات نمي كردند كه شبيه برادران بروي...
كار حق بر زمين نخواهد ماند... بعد بابا تو پيشوا بودي
بايد اين گونه مي شد آن ايام؛ تب و بيماري ات خدايي بود
كشتي اشك را پس از طوفان اين تو بودي كه ناخدا بودي
روزهايت پس از قيامت طفّ همه با روزه و دعا طي شد
راه گم كرده هاي امّت را تو به اين شيوه رهنما بودي...
                                        مطهره عباسیان